نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

میرزا محمد تقی متخلص به بهار در هفدهم آذر سال 1365 در تهران به دنیا آمد و هنوز هجده ساله نشده بود که پدر را از دست داد . بهار تخلص خود را ار بهار شیروانی دارد که از سخنوران دوره ناصر الدین شاه است

بهار ادبیات فارسی ا نخست نزد پدر آموخت و از هفت سالگی به سرودن شعر روی اورد و چند سالی برای تکمیل معلومات فارسی و عذبی خود از محضر میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری و صید علی خان درگزی استفاده کرد . پس از دریافت شغل دولتی و منصب ملک الشعرایی به تکمیل زبان عربی پرداخت .

بهار از چهارده سالگی ب همراهی پدر در محافل  آزادی خواهان حاظر شد و به واسطه انس و الفتی که با افکار جدید پیدا کرده بود به مشروطه و آزادی دل بست

 

 

 در دوران مشروطه و اواخر قاجاریه

. پس از مرگ صبوری در سال 1283 - ۱۳۲۲ هـجری -. منصب وی و لقب ملک‌اشعرا به دستور مظفرالدین شاه قاجار به محمدتقی هجده‌ساله رسید. در دوران استبداد صغیر در سال 1289 -  ۱۳۲۸  هـجری -. بهار به مشروطه‌طلبان خراسان پیوست و در انتشار روزنامهٔ خراسان با آنان همکاری کرد. وی شعرهایی را در این روزنامه چاپ می‌کرد، از جمله شعر معروف «کار ایران با خداست» با مطلع «با شَهِ ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست». این روند تا فتح تهران در 28 تیر ماه 1288 - ۱ رجب ۱۳۲۷ هـجری - به‌دست مشروطه‌طلبان و استعفای محمدعلی شاه ادامه یافت.

 

پادشها چشم خرد باز کن              فکر سرانجام در آغاز کن

باز گشا دیده بیدار خویش             تا نگری عاقبت کار خویش

مملکت ایران بر باد رفت            پس که بر او کینه و بیداد رفت

چو تو ندانی صفت داوری           خصم در آید به میانجیگری

می شود از خصم ، تبه ، کار تو    ثروت ما کاهد و مقدار تو

پادشها یکسره بد می کنی             خود نه به ما بلکه خود می کنی

پادشها خوی تو دلبند نیست            جان رعیت ز تو خرسند نیست

 

 

پس از فتح تهران، بهار نویسندگی را نیز شروع کرد و اولین مقالات سیاسی و اجتماعی‌اش در طوس با امضای «م. بهار» و بعضی از مقالاتش نیز بدون امضا در حبل‌المتین چاپ کلکته منتشر شد.

بهار در 1289 - ۱۳۲۸ هـجری - در مشهد روزنامهٔ نوبهار را که نظرات حزب دموکرات را که در همان سال راه‌اندازی شده بود منتشر می‌کرد، تأسیس کرد. بهار هم‌زمان به عضویت کمیتهٔ ایالتی این حزب انتخاب شد. به‌گفتهٔ خود بهار، در روزنامهٔ نوبهار (و بعد از آن تازه‌بهار)، برنامه‌اش «مخالفت با بقای قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت بود». نوبهار به‌دستور کنسول روسیه توقیف شد و بهار بلافاصله روزنامهٔ جدیدش تازه‌بهار را منتشر کرد. اما تازه‌بهار هم در دی  ماه 1288 - محرم ۱۳۳۰ هـجری -  به‌دستور وثوق‌الدوله وزیر خارجهٔ وقت تعطیل شد. بهار و نه نفر از اعضای حزب دموکرات را نیز دست‌گیر کرده و به تهران فرستاندند.

یک سال بعد ملک‌اشعرا دوباره به مشهد برگشت و با اجازهٔ نیرالدوله والی خراسان دوباره روزنامهٔ نوبهار را راه‌اندازی کرد. ولی به‌علت محدودیت‌های سیاسی این بار در زمینهٔ مسائل اجتماعی، اخلاقی، و دینی می‌نوشت. بهار یک سال در نوبهار کار کرد و پس از آن، تقریباً هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی اول، به نمایندگی دورهٔ سوم مجلس شورای ملی، از درجز و کلات و سرخس، انتخاب شد. نوبهار مجدداً از طرف کنسولگری‌های روسیه و بریتانیا توقیف شد و بهار از راه روسیه به تهران رفت.

در تهران اعتبارنامهٔ بهار برای وکالت مجلس با مخالفت روبرو شد ولی پس از شش ماه بالاخره قبول شد. بهار روزنامهٔ نوبهار را این بار در تهران دوباره راه‌اندازی کرد که بعد از ماجراهایی مجدداً توقیف شد و بهار به خراسان تبعید شد.

پس از انقلاب روسیه و شکوفایی مجدد احزاب در ایران، بهار دوباره به تهران برگشت و دوسال پیاپی نیز به عضویت کمیتهٔ مرکزی حزب دموکرات انتخاب شد. در این دو سال بهار انجمن ادبی دانشکده و مجله‌ٔ ادبی‌ای با همین نام دایر کرد و نوبهار را نیز مجدداً برای مدتی راه انداخت. طبق گفتهٔ خود وی، در این دوران به این نتیجه رسید که باید به‌جای روش‌های قبلی‌اش، به ایجاد یک دولت مقتدر مرکزی کمک کند. در این باره، بهار می‌نویسد: «نه به جنگلی‌ها عقیده داشته‌ام نه با خیابانی همراه و هم‌سلیقه بوده‌ام و نه با قیام کلنل محمدتقی خان (به آن طریق) موافقت داشته‌ام».

با ظهور سردار سپه (رضاشاه پهلوی بعدی) و وعدهٔ جمهوری‌اش، بهار با سردار سپه همراه شد ولی پس از مدتی «سر و کلهٔ دیکتاتوری عظیمی را از پشت پرده» دید و انتقاد از دولت سردار سپه را شروع کرد. بهار از قول سردار سپه (پس از روی گرداندن بهار از وی) می‌نویسد: «من ملک را خیلی دوست داشته‌ام ولی خود او نخواست از من استفاده کند».

 

 در دوران رضاشاه

با باز شدن مجلس پنجم که بهار در آن نمایندهٔ ترشیز است، فرار احمدشاه، و فرمانروایی کامل سردار سپه بر ایران، بهار به مخالفت‌های خود ادامه می‌دهد (و از جمله در ۹ آبان ۱۳۰۴ رأی مخالف می‌دهد). در نتیجه به مجلس مؤسسان که اکثر نمایندگان مجلس پنجم در آن عضوند دعوت نمی‌شود. در مجلس ششم بهار برای آخرین بار و این بار از تهران به نمایندگی انتخاب شد و با پایان این دوره از زندگی سیاسی کناره‌گیری می‌کند.

از ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰ بهار دوبار زندانی می‌شود و یک بار نیز به مدت یک سال به اصفهان تبعید می‌شود. در همین درگیری‌ها دیوان اشعارش که در چاپخانهٔ مجلس چاپ شده بود ولی توزیع نشده بود توسط شهربانی ضبط می‌شود و بعد از شهریور ۱۳۲۰ از ۲۸۰ صفحهٔ اولیه تنها ۱۴۰ صفحه پیدا می‌شود. کارهای دیگر بهار نیز، غیر از تاریخ سیستان، مجمل التواریخ، سبک‌شناسی، و چند کتاب درسی، در انبار وزارت فرهنگ مفقود یا «مندرس» می‌شود. وی در ۱۳۲۳ پس از کنار رفتن رضاشاه پهلوی کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی را چاپ کرد و در آن به انحلال سلسله قاجار و روی کار آمدن رضاشاه پرداخت.

 

 در دورهٔ محمدرضا شاه پهلوی

پس از رضا شاه، با آغاز حکومت محمدرضا شاه پهلوی دوره‌ای کوتاه مردم ایران زندگی سیاسی نسبتاً آزادانه‌ای را تجربه کردند. این دوره، دوره شکل گیری و فعالیت و تحرک مجدد انجمن‌ها و تشکل‌های فرهنگی و هنری بود.

انجمن ادبی ایران مجدداً در سال ۱۳۲۰ به ریاست ادیب السلطنه سمیعی و با یاری ملک الشعرای بهار و جمعی از شاعران و نویسندگان پا گرفت.عمارت فرهنگستان ایران در اختیار این جمع قرار گرفت و هر هفته در آن جلسه بر گزار می‌شد. در این جلسات شاعران و نویسندگان آثار خود را می‌خواندند و در بارهٔ آن‌ها بحث و گفت و گو می‌کردند.در همین انجمن طرح‌هایی برای تالیف کتاب لغت نامه، داستان و سناریو تهیه شد که در حد طرح ماند.

در همین سال ملک الشعرای بهار جمعیت ایرانی هوادار صلح را بنیان نهاد، و قصیدهٔ معروف جغد جنگ را بر پیشانی این جمعیت نشاند. روزنامه مصلحت به مدیریت احمد لنکرانی نیز نشریه این جمعیت بود، جمعیتی که بسیاری از شاعران و نویسندگان در آن فعال بودند.

در دوران محمدرضا شاه پهلوی در ۱۳۲۵ بهار مدتی وزیر فرهنگ شد.

 

سبک

بهار در دوره دوم فعالیت ادبی خود بعد از جنگ جهانی اول به بعد که در تهران اقامت گزید . گام به گام با زمان پیش رفت و به روش ها و شیوه های  نوین رغبت می کند . به تجدد می گراید و با شعر جوان متجدد همکاری میکند . شعرش پخته تر و سنجیده تر میشود . در جدال بین کهنه پرستان و نوجویان ، هرگونه تجدد در ادبیات را اصولا میپذیرد اما آن را به شرایط خاص که عبارت از حفظ اصول و سنن قدیمی باشد مشروط میکند و خود در نوشته ها پایبند این سنن میباشد

بهار قصیده را به خوبی و صلابت قصاید ادیب الممالک می سازد.

 اما غزلیاتش اگر چه پخته و سفته و زیباست ، ان شور و عشق ویژه غزل او را ندارد.

 مثنوی های او هم در کامل استادی و هنرمندی ساخته شده است

از شاهکار های بی بدیع بهار قصیده دماوندیه است که در سال 1301 -1341 هجری - به پیروی از قصیده ناصر خسرو سرود و در ان نشان میدهد که آشکارا تحت تاثیر قطعه ای شب نیما سروده شده است

 

 

ای دیو سپید پای در بند!                  ای گنبد گیتی! ای دماوند!

از سیم به سر یکی کله خود              ز آهن به میان یکی کمر بند

تا چشم بشر نبیندت روی                 بنهفته به ابر، چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران                  وین مردم نحس دیومانند

با شیر سپهر بسته پیمان                  با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون        سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت           آن مشت تویی، تو ای دماوند!

تو مشت درشت روزگاری               از گردش قرنها پس افکند

ای مشت زمین! بر آسمان شو           بر ری بنواز ضربتی چند

نی نی، تو نه مشت روزگاری          ای کوه! نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده‌ی زمینی                  از درد ورم نموده یک چند

شو منفجر ای دل زمانه !                وآن آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین، سخن همی گوی         افسرده مباش، خوش همی خند

ای مادر سر سپید! بشنو                 این پند سیاه بخت فرزند

بگرای چو اژدهای گرزه                بخروش چو شرزه شیر ارغند

 

 

 

 آثار :

 

. تالیفات

چهار خطابه

یادگار زریران

احوال فردوسی

زندگانی مانی

دستور پنج استاد

شعر در ایران

تاریخ تطور شعر فارسی

دیوان اشعار

سبک شناسی

تاریخ مختصر احزاب سیاسی

نیرنگ سیاه سیاه یا کنیزان سفید (رمان)

تربیت نااهل (نمایشنامه)

 

 تصحیح‌ها

تاریخ سیستان

رساله نفس

مجمل التواریخ و القصص

منتخب جوامع الحکایات و لوانع الروایات عوفی

تاریخ بلعمی (که پس از درگذشت او توسط محمد پروین گنابادی تکمیل و چاپ شد)

شاهنامه فردوسی



:: موضوعات مرتبط: ملک الشعرا بهار ( محمد تقی ) , ,
:: بازدید از این مطلب : 233
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ دربخش كدكن شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی، چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دوره‌های دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند و چندی‌ نیز به‌ فراگیری‌ زبان‌ و ادبیات‌ عرب, فقه،‌ کلام‌ و اصول‌ سپری کرد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات پارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت.او از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار می‌رود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمی‌کرد. دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی، پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸ تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد. او برای استفاده از یک فرصت مطالعاتی به دانشگاه پرینستون رفت.
شفیعی کدکنی متخلص به م . سرهنگ یکی از پرمایه ترین و اگاه ترین شاعران روزگار ماست . وی هم از فرهنگ ایرانی و هم از فرهنگ اسلامی به فراوانی برخوردار است و در سالهای اخیر از ادب و فرهنگ غرب نیز بهره ها گرفته است .و در سالهای اخیر از ادب و فرهنگ غرب نیز بهره ها گرفته است . کتاب صور خیال و مقالات او درباره ادب معاصر ایران نشان میدهد او درباره  قافیه و شعر و ادب پارسی و عربی ، آگهی زیادی دارد .

 

سبک شعری شفیعی
شفیعی شاعری را با غزل آغاز میکند و مجموعه زمزمه ها که در سال 1344 منتشر شده ، نمودار توانای و اگهی وی از شعر کلاسیک فارسی است و به خصوص قدرت او را در غزل سرایی تائید میکند . ولی بعد از چندی قالب سنتی را رها کرده و به شعر نمایی رو میاورد . عشق به طبیعت و همه مظاهر آن در اشعار وی جلوه گر است

بخوان به نام گل سرخ ، در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان ، دوباره بخوان ، تا کبوتر سپید
به آشیان خونین دوباره بر گردد

این شاعر که طبیعت را تمثیل آزادی میداند هرگز نه آزادی را می بیند .از این در درونش همواره به سوک می نشیند و پیام وحشت باران را به زمین فرو می خواند و زمین را محکوم می کند .

اخرین برگ سفرنامه باران
این است :
که زمین چرکین است
تمام روزنه ها بسته است
من و تو هیچ ندانستیم
درین غبار
که شب در کجاست ، روز کجاست
و رنگ اصلی خورشید و آب و گلها چیست


م . سرهنگ با انتشار مجموعه در کوچه باغهای نشابور در سال 1350 نشان میدهد که شعرش در مصیر تکامل افتاده و راه واقعی خود  را یافته است

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
 دل من گرفته زاین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟

به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برسان سلام ما را

 
شفیعی از شاعرانی است که می تواند شعر های جاودانه و شاهکارهای هنری بیافریند . زبانی نرم و پرتوان دارد و تصاویر خیال انگیز در شعر وی به اوج میرسد


کتاب شناسی

مجموعه اشعار :
۱۳۴۴ - زمزمه‌ها
۱۳۴۴ - شبخوانی
۱۳۴۷ - از زبان برگ
۱۳۵۰ - درکوچه باغ های نیشابور
۱۳۵۶ - بوی جوی مولیان
۱۳۵۶ - از بودن‌ و سرودن
۱۳۵۶ - مثل درخت‌ در شب‌ باران
۱۳۶۷ - هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی

آثار نظری و انتقادی و تصحیح و ترجمه
صور خیال در شعر فارسی
موسیقی شعر
تصحیح اسرارالتوحید نوشتهٔ محمد بن منور
تصحیح تاریخ نیشابور نوشتهٔ حاکم نیشابوری
تصحیح آثار عطار نیشابوری
              تصحیح مختارنامه
              تصحیح مصیبت نامه
              تصحیح منطق‌الطیر
              تصحیح اسرارنامه
              تصحیح دیوان عطار
              تصحیح تذکره الاولیاء (هنوز به چاپ نرسیده است)
تصحیح آفرینش و تاریخ در دو جلد
مفلس کیمیا فروش دربارهٔ شعر انوری
زبور پارسی نگاهی به زندگی و غرل های عطار
تازیانه‌های سلوک در بارهٔ قصاید سنایی
در اقلیم روشنایی تفسیر چند غزل حکیم سنایی
شاعر آیینه ها بررسی سبک هندی و شعر بیدل دهلوی
آن سوی حرف و صوت
میراث عرفانی ایران (چهار جلدی):
              دفتر روشنایی (در شرح سخنان و افکار بایزید بسطامی)
              نوشته بر دریا (در بیان میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی)
              چشیدن طعم وقت (در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
              حالات و سخنان ابوسعید (در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
ادوار شعر فارسی از مشروطه تا سقوط سلطنت
زمینهٔ اجتماعی شعر فارسی
شعر معاصر عرب
قلندریه در تاریخ سیر دگردیسی یک اندیشه
ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا نوشته رینولد نیکلسون
تصحیح غزلیات شمس تبریز
مقدمه‌نویسی و انتشار تصویر نسخه خطی منظومهٔ علی‌نامه



:: موضوعات مرتبط: محمدرضا شفیعی کدکنی , ,
:: بازدید از این مطلب : 238
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی، ملقب به الموید بالملکوت، خالق البرایا و قدح الزند- آتش افروز و شگفتی آفرین- و معروف به شیخ مقتول، شیخ شهید و شیخ اشراق در سال‌ 533 -549 هجری -  در شهر سُهرورد دیده به جهان گشود. شهر سُهرورد ( گل سرخ)، در جنوب زنجان و غرب سلطانیه در ایالت جبال، یعنی ماد کهن واقع شده بود. این شهر در قرن ششم هنوز آبادان و پُر رونق بود. سهروردی پس از سپری کردن ایام کودکی  در سهرورد، برای فراگیری دانش راهی مراغه شد. در مراغه نزد مجدالدین جیلی به فراگیری حکمت پرداخت. فخرالدین رازی هم شاگرد ‌این استاد بود و درهم‌آن‌جا با سهروردی آشنا شد، این دو با هم مباحثاتی نیز داشتند. سهروردی پس از چندی، برای ادامه‌ی تحصیل راهی اصفهان شد. اصفهان در آن روزگار مهم‌ترین فرهنگْ شهر ایران زمین بود. در آن شهر نزد ظهیرالدین قاری به خوبی با مبانی فلسفه‌ی مشا آشنا شد.

 

از آن پس زنده‌گی پُر فراز و نشیب و همیشه در سفر وی آغاز شد. به دیدار مشایخ بسیاری رفت و مجذوب اندیشه‌ی عرفانی شد. چندی در دیاربکر اقامت کرد، در آن‌جا با دل‌گرم ترین پذیرایی دربار سلجوقیان روم روبرو شد. درهم‌آن‌جا بود که با فخرالدین ماردینی آشنا شد. تصویری که از منش و اندیشه‌ی سهروردی در ذهن ماردینی نقش بست بسیار جالب و گویا است. وی درباره‌ی سهروردی به دوستان خود می‌گوید: « نمی دانید که این جوان به چه آتشی می‌سوزد و با چه شعله‌ای می‌درخشد. در عمر خود کسی را که همانند آن باشد ندیده‌ام. اما از افراط ِ شور او و از بی احتیاطی او در حفظ زبان خود، نسبت به او بیم‌ناکم. از آن می‌ترسم که این افراط و بی احتیاطی به بهای جان‌اش تمام شود.» سهروردی به سفر خود ادامه داد از آناطولی به شامات رفت، مناظر زیبای شام وی را مسحور خود کرد. در یکی از سفرهای خود از دمشق به حلب رفت و در آن جا با ملک ظاهر شاه، پسر صلاح الدین ایوبی ملاقات کرد. ملک ظاهر شاه مجذوب حكيم جوان، سهروردی شد و از وی خواست كه در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی كه مسحور و مجذوب مناظر آن ديار شده بود، شادمانه پيش‌نهاد ملك ظاهر شاه را پذيرفت و در حلب ماند. اما دیری نگذشت که کار بحث و مناظره‌ی وی با علمای قشری و مجریان شریعت و قضات بالا گرفت. در جامعه‌ و فرهنگی که نهان زیستی و مُهر کردن دهان و دوختن لب، شیوه‌ی تداوم و بقای زتده‌گی است؛ بدیهی است آن که اسرار هویدا کند، بر سر دار خواهد رفت. سر سبز سهروردی را نه فقط زبان سرخ، بل عقل سرخ وی بر باد داد. سهروردی سودای حکیم- فرمان‌روا را در سر می‌پروراند. سیف الدین آمدی حکایت می‌کند: « در حلب با سهروردی ملاقات کردم. گفت که مُلک روی زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدم‌اش که از کجا این حرف را می‌گوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل این که دارم آب دریا را سر می‌کشم. گفتم شاید تعبیر خوابی که دیدی چیزی از قبیل شهرت علمی و امثال آن باشد. ولی دیدم که او از اندیشه‌ای که در دل‌اش جای گرفته است دست بردار نیست.» سهروردی سودای برانداختن نظام دِرم و دینار را در سر می‌پروراند. شمس الدین تبریزی در این باره به صراحت می‌گوید: « این شهاب الدین می‌خواست که این دِرم و دینار بر گیرد که « سبب فتنه است و بریدن دست‌ها و سرها.» معاملت خلق به چیزی دیگر باشد.» هم چنین نباید از یاد بُرد که در آن زمان صلاح الدین ایوبی تازه توانسته بود خاندان فاطمی مصر را، که از مهم‌ترین امیدهای اسلامِ باطنی اسماعیلیه بود در هم بکوبد. و از آن‌جا که واژه‌گان سهروردی گاهی بسیارنزدیک به ادبیات اسماعیلیه و فاطمیان بود؛ قضات به راحتی می‌توانستند برای وی پرونده‌ی محکمه پسند، بسازند. و چنین بود که علمای جلیل القدرت سهروردی را به جرم الحاد، فساد در دین، دعوی نبوت، مرتد و کافر، مهدورالدم اعلام کردند. و به دستور صلاح الدین ایوبی و به رغم مخالفت های مَلک ظاهر شاه، سرانجام در دوازده هم مرداد ماه سال 570 برابر با 29ژوییه 1191 میلادی، وی را در سن سی و هشت ساله‌گی در زندان حلب به قتل رساندند.
 

تقسیم بندی آثار شیخ اشراق
 

با وجود این‌که مجال تجربه‌ی زنده‌گی طولانی از سهروردی، توسط حاکمان و عالمان حاکم دریغ شد، اما وی توانست باوجود فرصت اندک آثار بسیاری خلق کند. از سهروردی چهل و نُه اثر به جای مانده است. از این چهل و نُه اثر سیزده جلد آن به فارسی و بقیه به زبان عربی است. پژوهش‌گران، آثار سهروردی را به شیوه‌های گوناگون تقسیم بندی کرده‌اند. نخستین بار لویی ماسینیون آثار سهروردی رابه سه گروه متمایز دسته بندی کرد. ماسینیون آثار سهروردی را به آثار دوره‌ی جوانی( رساله‌های عرفانی) آثار نیمه‌ی عمر ( مشایی) و آثار اشراقی تقسیم نمود. این تقسیم بندی با مطالعات بعدی مورد تردید واقع شد. پس از وی هانری کربن، که نقش بسیاری در معرفی سهروردی داشت، آثار وی را به چهار گروه متمایز تقسیم کرد. دکتر سید حسین نصر با بازنگری در آثار سهروردی آثار وی را به پنج گروه تقسیم کرد. سرانجام محسن کدیور با رجوعی دوباره به آثار سهروردی و شروح و تعلیقات آن‌ها و تحقیقات انجام یافته، آثار سهروردی را به شش دسته تقسیم کرد. تقسیمی که به نظر پذیرفتنی تر از سایر تقسیم بندی‌های تا کنونی است.
 

 

دسته‌ی اول:
 آثاری که به‌طور ویژه به مبانی فلسفه‌ی اشراق می‌پردازد. در این دسته تنها می‌توان کتاب حکمة الاشراق را جای داد. زیرا این کتاب با تمام آثار سهروردی متفاوت است و در حقیقت سنگ بنای فلسفه‌ی اشراقی وی به حساب می‌آید. وی در این اثر سیمای تمام عیار فلسفه‌ی تأسیسی خود را جلوه‌گر می‌سازد. به گفته‌ی خود سهروردی، کلید درک اندیشه‌ها و یافته‌های او در همین کتاب است.
 

 

دسته‌ی دوم:
 در این دسته، چهار اثر آموزشی و نظری سهروردی که همه‌گی به زبان عربی است، قرار می‌گیرد. این چهار کتاب عبارت‌اند از: التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات، اللمحات. در این آثار نخست از فلسفه‌ی مشایی، با خوانش ویژه‌ی سهروردی سخن رفته است. سپس بر این پایه، فلسفه‌ی اشراق مورد بررسی قرار می‌گیرد. هر چهار کتاب دارای سه بخش منطق، طبیعیات و الهیات است.  التلویحات، مهم ترین کتاب در این دسته از آثار سهروردی است. در حقیقت المطارحات به منزله‌ی شرحی است بر التلویحات، اللمحات در حکم خلاصه‌ی آن است و المقاومات الحاقی است بر التلویحات.
 

 

دسته‌ی سوم:
 در این دسته، رساله‌ها  و کتاب‌های فارسی و عربی قرار دارد که درحقیقت درون‌مایه آن‌ها، خلاصه و یا شرح تفصیلی آثار دسته‌ی اول و دوم است. در این دسته دو رساله‌ی مهم هیاکل النور و الالواح العمادیه قرار دارد که به زبان عربی نوشته شده است و توسط خود سهروردی به فارسی برگردانیده شده است. رساله‌ی فی اعتقاد الحکما به زبان عربی و رساله‌های پرتونامه و بستان القلوب به زبان فارسی نیز در این دسته جای می‌گیرد.
 

 

دسته‌ی چهارم:
 در این دسته، حکایت‌های رمزی و داستان‌های عرفانی سهروردی قرار دارد. آثاری که به گفته‌ی جعفر میر صادقی: « با وجود پیچیده‌گی و رمزآمیز بودنشان، قبل از هر چیز قصه‌اند... قصه‌هایی که از نظر خوش ساختی و ایجاز با  بهترین نمونه‌های داستان‌ کوتاه قرن بیستم قابل مقایسه‌اند. شروع مطلب در هر یک از این قصه‌ها آن‌چنان استادانه و میخ‌کوب کننده است که حتا نظیر آن را در بهترین داستان‌های کوتاه معاصرمان هم بندرت می‌بینیم.» زبان بیشتر این رساله‌ها فارسی است و برخی از آن‌ها عبارت‌اند از: عقل سرخ، صفیر سیمرغ، آواز پَر جبرئیل، لغت موران، فی حالت طفولیت، روزی با جماعت صوفیان، الغربة الغربیه و نیز رساله‌ی فی المعراج که هنوز منتشر نشده است.
 

 

دسته‌ی پنجم:
 نوشته‌ها، ترجمه‌ها، تفسیر‌ها و شرح‌هایی  است که سهروردی به رشته‌ی تحریر در آورده است. آثاری چون شرح فارسی اشارات بوعلی سینا، ترجمه‌ی رسالة الطیر بوعلی، و از همه مهم‌تر رساله‌ی فی حقیقة العشق یا مونس العشاق که برگرفته از رساله‌ی فی العشق بوعلی سینا است. هم چنین تفسیر چند سوره از قرآن و برخی از احادیث نبوی که تاکنون منتشر نشده است، در این دسته از آثار جای می‌گیرد.
 

 

دسته‌ی ششم:
نیایش‌ها و مناجات‌نامه‌هایی که همه‌گی به زبان عربی است و الواردات و التقدیسات خوانده می‌شود. این آثار نیز تاکنون منتشر نشده است.
 

 

 


فلسفه اشراق


سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت. او نظریه خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ارائه کرد. سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده‌اند. او خود فلسفه اش را حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora conurgens نام نهاده اند. اما این تفکر فلسفه خاص افلاطونی نیست و در آن آرای افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان و زرتشت و هرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان در هم آمیخته است.

مکتب سهروردی هم فلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌داند. عرفان است از این نظر که کشف و شهود و اشراق را شریف ترین و بلندمرتبه ترین مرحله شناخت می‌شناسد. او به سختی بر ابن سینا می تازد و از کلیات و مثل افلاطون دفاع می‌کند. بر وجودشناسی ابن سینا ایراد می‌گیرد که چرا اظهار داشته که در هر شئ موجود، وجود امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری، و برای تحقق محتاج وجود است. در حالی که طبق حکمت اشراق، ماهیت امری حقیقی است و وجود امری اعتباری

 

نورالانوار


سهروردی وجودشناسی خود را «نورالانوار» نام داده است. همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن چشم را کور می‌کند. نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعا باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» یا «نور مطلق» همان وجود مطلق است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن ها با «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن ها می‌رسد.

 

آثار


فهرست کامل آثار فارسی و عربی شهاب الدین یحیی سهروردی با استفاده از فهرست شهرزوری و مقایسه آن با فهرست (ریتر) در دائرةالمعارف اسلامیه بشرح زیر آمده‌است:

۱- المشارع و المطارحات، در منطق، طبیعیات، الهیات.

۲- التلویحات.

۳- حکمةالاشراق، در دو بخش. بخش نخست، در سه مقاله در منطق، بخش دوم در الهیات در پنج مقاله. (این کتاب مهم‌ترین تألیف سهروردی می‌باشد و مذهب و مسلک فلسفی او را بخوبی روشن مینماید).

۴- اللمحات، کتاب مختصر و کوچکی در سه فن از حکمت، یعنی: طبیعیات، الهیات و منطق.

۵- الالواح المعادیه، در دانشهای حکمت و اصطلاحات فلسفه.

۶- الهیاکل النوریه، یا هیاکل النور. این کتاب مشتمل بر آراء و نظریه‌های فلسفی می‌باشد، بر مسلک و ذوق اشراقی. سهروردی نخست آن را به زبان عربی نگاشته و سپس خود آن را به پارسی ترجمه کرده‌است.

۷- المقاومات، رساله مختصری است که سهروردی خود آن را به منزله ذیل یا ملحقات التلویحات قرار داده‌است.

۸- الرمز المومی(رمز مومی) هیچیک از نویسندگانی که آثار و تألیف‌های سهروردی را یاد کرده‌اند، از این کتاب نامی نبرده‌اند، جز شهروزی که آن را در فهرست سهروردی آورده‌است.

۹- المبدء والمعاد. این کتاب به زبان پارسی است، و کسی جز شهرزوری از آن یاد نکرده‌است.

۱۰- بستان القلوب، کتاب مختصری است در حکمت، سهروردی آن را برای گروهی از یاران و پیروان مکتب خود به زبان پارسی در اصفهان نگاشته‌است.

۱۱- طوراق الانوار، این کتاب را شهرزوری یاد کرده، ولی ریتر از آن نام نبرده‌است.

۱۲- التنقیحات فی الاصول، این کتاب در فهرست شهرزوری آمده ولی ریتر از قلم انداخته‌است.

۱۳- کلمةالتصوف. شهرزوری این کتاب را با این نام در فهرست خود آورده، و ریتر آنرا بنام (مقامات الصوفیه) یاد کرده‌است.

۱۴- البارقات الالهیة، شهرزوری این را در فهرست خود آورده و ریتر از آن نام نبرده‌است.

۱۵- النفحات المساویة، شهرزوری در فهرست خود یاد کرده و ریتر نام آن را نیاورده.

۱۶- لوامع الانوار.

۱۷- الرقم القدسی.

۱۸- اعتقاد الحکما.

۱۹- کتاب الصبر. نام این چهار کتاب اخیر در فهرست شهرزوری آمده و در فهرست ریتر دیده نمی‌شود.

۲۰- رسالة العشق، شهرزوری این کتاب را بدین نام آورده‌است، ولی ریتر آنرا بنام «مونس العشاق» یاد کرده‌است. این کتاب به زبان فارسی است.

۲۱- رساله در حالة طفولیت، این رساله به زبان فارسی است. شهرزوری آنرا یاد کرده و ریتر آنرا نیاورده‌است.

۲۳- رساله روزی با جماعت صوفیان، این رساله نیز به زبان پارسی است. در فهرست شهرزوری آمده و از ریتر دیده نمی‌شود.

۲۴- رساله عقل، این نیز به زبان پارسی است، در فهرست شهرروزی آمده، و در فهرست ریتر دیده نمی‌شود.

۲۵- شرح رساله «آواز پر جبرئیل» این رساله هم به زبان پارسی است.

۲۶- رساله پرتو نامه، مختصری در حکمت به زبان پارسی است، سهروردی در آن به شرح بعضی اصطلاحات فلسفی پرداخته‌است.

۲۷- رساله لغت موران، داستان‌هائی است، رمزی که سهروردی آن را به زبان پارسی نگاشته‌است.

۲۸- رساله غربةالغربیة، شهرزوری این را به همین نام یاد کرده‌است، اما ریتر آنرا بنام (الغربةالغربیة) آورده‌است. داستانی است که سهروردی آن را به رمز به عربی نگاشته و در نگارش آن از رساله (حی بن یقطان) این سینا مایه گرفته، و یا بر آن منوال نگاشته‌است.

۲۹- رساله صفیر سیمرغ، که به پارسی است.

۳۰- رسالةالطیر، شهرزوری نام این رساله را چنین نگاشته، ولی ریتر نام آنرا (ترجمه رساله طیر) نوشته‌است. این رساله ترجمه پارسی رسالةالطیر ابن سینا می‌باشد که سهروردی خود نگاشته‌است.

۳۱- رساله تفسیر آیات «من کتاب الله و خبر عن رسول الله». این رساله را شهرزوری یاد کرده و ریتر از آن نام نبرده‌است.

۳۲- التسبیحات و دعوات الکواکب. شهرزوری این کتاب را بهمین نام در فهرست خود آورده، اما در فهرست ریتر کتابی بدین نام نیامده‌است. ریتر مجموعه رساله‌ها و نوشته‌ها و نوشته‌های سهروردی را که در این نوع بوده، یکجا تحت عنوان (الواردات و التقدیسات) در فهرست خود آورده‌است و احتمال داده می‌شود که کتاب التسبیحات.... نیز جزء مجموعه مزبور باشد.

۳۳- ادعیة متفرقه. در فهرست شهرزوری آمده‌است.

۳۴- الدعوة الشمسیة. شهرزوری از این کتاب یاد کرده‌است.

۳۵- السراج الوهاج. شهرزوری این کتاب را در فهرست خود آورده‌است، اما خودش درباره صحت نسبت این کتاب به سهروردی تردید نموده‌است، زیرا می‌گوید: (والاظهر انه لیس له) درست تر آنست که این کتاب از او نباشد.

۳۶- الواردات الالهیة بتحیرات الکواکب و تسبیحاتها. این کتاب تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است.

۳۷- مکاتبات الی الملوک و المشایخ، این را نیز شهرزوری نام برده‌است.

۳۸- کتاب فی السیمیاء. این کتابها را شهرزوری نام برده، اما نامهای ویژه آنها را تعیین نکرده و نوشته‌است این کتابها به سهروردی منسوب می‌باشد.

۳۹- الالواح، این کتاب را شهرزوری یک بار (شماره ۵) در فهرست خود یاد کرده که به زبان عربی است و اکنون بار دوم در اینجا آورده‌است که به زبان پارسی است. (سهروردی خود این کتاب را به هر دو زبان نگاشته، یا به یک زبان نگاشته و سپس به زبان دیگر ترجمه کرده‌است).

۴۰- تسبیحات العقول و النفوس والعناصر. تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است.

۴۱- الهیاکل. این کتاب را شهرزوری در فهرست خود یکبار بنام (هیاکل النور) یاد کرده و می‌گوید به زبان عربی است و بار دیگر به عنوان الهیاکل آورده‌است و می‌گوید به زبان پارسی است. این را نیز سهروردی خود به هر دو زبان پارسی و عربی نگاشته‌است.

۴۲- شرح الاشارات. پارسی است. تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است.

۴۳- کشف الغطاء لاخوان الصفا. این کتاب در فهرست ریتر آمده و در شهرزوری مذکور نمی‌باشد.

۴۴- الکلمات الذوقیه و النکات الشوقیه، یا «رسالةالابراج» این کتاب نیز تنها در فهرست ریتر آمده‌است.

۴۵- رساله (این رساله عنوان ندارد) تنها در فهرست ریتر آمده‌است. ریتر نوشته‌است: موضوعهائی که در این رساله از آنها بحث شده، عبارت است از جسم، حرکت، ربوبیة(الهی)معاد، وحی و الهام.

۴۶- مختصر کوچکی در حکمت: شهرزوری این را یاد نکرده، ولی در فهرست ریتر آمده‌است، و می‌گوید: سهروردی در این رساله از فنون سه گانه حکمت یعنی منطق، طبیعیات و الهیات بحث می‌کند.

۴۷- شهرزوری و ریتر منظومه‌های کوتاه و بلند عربی از سهروردی نقل کرده‌اند که در موضوعهای فلسفی و اخلاقی یا عرفانی می‌باشد، نظیر قصیده عربی مشهور ابن سینا: سقطت الیک من.... که مطلع یکی از آنها این بیت می‌باشد.

ابداً تحن الیکم الارواح - و وصالکم ریحانها والروح



:: موضوعات مرتبط: شهاب الدین سهروردی , ,
:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

مهدی اخوان ثالث متخلص به م. امید در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود. در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.و در سال 1327 به تهران امد و کار خود را با معلمی اغز کرد و در ادامه به همکاری با مطبوعات ، شرکت در کارهای سینمایی و نویسندگی و کار برای برنامه های رادیویی و بنیاد فرهنگ ایران کار خود را ادامه داد

در سال 1330 ارغنون  اولین مجموعه شهری خود را به چاپ رساند و با آخر شاهنماه در سال 1338 به شهرتی بسیار رسید

اخوان ثالث را باید از پیشکسوتان شعر امروز فارسی و به ویژه شعر نو حماسی دانست وی در جوانی با شعر کلاسیک آشنا میشود و به سرودن قصیده و غزل میپردازد و بنیان کاری خود را بر پایه عر کلاسیک بنا مینهد . در ابتدا با شعر نیما به مخالفت میپردازد و لی بعد از ورود به تهران و آشنایی بیشتر با شعر نیما سبک اورا کشف میکند و اسلوب شعری خود را زیر تاثیر شعر نیما دگرگون میکند .

 

اخوان ثالث اقیده دارد که قالب های شعر فارسی همیشه زنده و جاندارند و شاعر امروزی میتواند همچنانکه ر قالبهای نیمائی شعر می سراید ، از قالبهای کهن نیز استفاده کند . در هر خوان را میتوان از نخستین شاعرانی دانست که به خوبی به تحلیل  دقیق شعر نیمایی به ویژه از لحاظ وزن و قالب ، پرداخته و به درک آن نائل لمده است و در واقع او فزرزندیستکه تجارب پدر را آموخته و حتی از ان فراتر رفته است .

اخاون ثالث وزن را با شعر فارسی همراز و همدم میداند و نمی خواهد آن را از شعر بگیرد زیرا شعر بی وزن را شعر کامل نمیداند و وزن را برای شعر موهبتی می شمارد . قافیه از نظر او برای شعر نوعی پیرایه و نیز نوعی مرزبندی است و آن را به کلی رد نمیکند و نشان میدهد که شعر بدون قافیه ، تعادل و توازن خود را از دست می نهد و از هم پاشیده و در هم ریخته به نظر میرسد .

زبان اخوان ، زبانی کاملا مستقل و تازه و ویژه خود اوست این زبان ساخته ذهن شاعریست افریننده که شعر کلاسک فارسی را خوب فهمیده و از جوانی با آن خو گرفته است و همین انس و الفت وا با شعر گذشته است که ذهن او را به سوی افقهای تازه گشوده است .زبان اخوان ثالث لحنی حماسی دارد : لحنی که ریشه در اشعار فردوسی و ناصر خسرو و بهار دارد .

شاعر با شور و هیجان پا به میدان اجتماع نهاده و خیلی زود گرفتارشکست میشود و به وحشت میافتد . از این پس تمام وجود او را ناامیدی و غم سرد و سنگینی فرا میگیرد و او حماسه سرای غمها میشود .

 

سلامت را نمیخواهند ساخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دسته ا پنهان

نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور اجین

زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه

غبار آلود مهر و ماه

زمستان است

 

به طور کلی اخوان ثالث شاعری است که گویی چیزی جز ناامیدی و ترسو شکست در دلش راه نیافته . اخوان در شعر های تغزلی به توصیف حالتهای درونی خود میپردازد و در اینگونه اشعار ، احساس شاعرانه همراه با نوعی تفکر و اندیشه جلوه گر میشود .

 

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه هستم

باز میلرزد دلم دستم

باز گویی در های دیگر هستم

های مپریشی صفای زلفکم را باد

های مخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

آبرویم را نریزی دل

لحظه دیدار نزدیک است

 

 

سبک شعری اخوان ثالث

مهدي اخوان ثالث از پيش‌كسوتان شعر امروز فارسي به ويژه شعر حماسي و اجتماعي است. او را شاعر حماسه‌هاي شكست مي‌نامند. شعر اخوان ريشه در ادبيات گذشته ايران دارد كه هم از نظر زبان و هم از نظر مضمون قوي و پر بار است. او در شعرش كلمات زبان محاوره را به راحتي در كنار كلمات ادبي فاخر مي‌نشاند و از اين حيث زبان غني و خاص خود را داراست كه در ميان شاعران معاصر كاملاً مشخص است.

اشعار او ريشه هاي اجتماعي و عاشقانه دارد. اخوان در جواني با شعر كلاسيك فارسي آشنا شد و به سرودن قصيده و غزل پرداخت اما همواره به دنبال نوعي تازگي در شعر بود اخوان و در پي آشنايي با نيما و تحت تأثير شعر او دگرگون شد.

اشعار نخستين او تماماً به شيوه كهن است كه حاكي از توانايي وي در سرودن به شيوه سنتي است. سبك‌ شعريی اخوان‌ ثالث‌ در اغلب‌ مجموعه‌ های‌ او سبك‌ حماسيی و اساطيری‌كهن‌ با الهام‌ از ‌فردوسی است‌ و تأثير شاهنامه‌ در بيشتر اشعار او آشكار است‌ بطوريكه‌ شيوه‌ شاعری‌ او نوعی سبك‌ خراسانی نوين‌ است‌.

 اما آنچه وي را در مقام شاعري صاحب سبك معرفي مي كند اشعار نو و تازه اوست كه آغاز آنرا مي‌توان در مجموعه "زمستان" دانست. اخوان وزن را با شعر فارسي همراز و همدم مي‌دانست و نمي‌خواست آنرا از شعر بگيرد. قافيه را هم براي تعادل و توازن و تناسب شعر لازم مي‌دانست و آنرا به كلي رد نمي‌كرد.

زبان وي كاملاً مستقل، تازه و ويژه خود اوست. زبان او مجموعاً لحن حماسي دارد. لحني كه ريشه آنرا در اشعار فردوسي، ناصر خسرو و بهار مي‌توان يافت.

اخوان از تغزل گويي به حماسه سرايي رسيد و شاعري اجتماعي شد. او باشور و هيجان پاي به ميدان اجتماع گذاشت اما خيلي زود گرفتار شكست شد و به وحشت افتاد. از اين پس تمام وجود او را نااميدي فرا گرفت و او حماسه سراي غم‌ها گشت.

 

 منتقدان و محققان، اشعار اخوان را به سه دوره تقسيم می کنند:

دوران نخست که از حدود بيست سالگی او آغاز شد و تا سال ۳۲ ادامه يافت. در اين دوران او اشعاری به سبک قدما می سرود. در اين دوران بود که به گفته مرتضی کاخی ملک الشعرای بهار آينده شعری خوبی برای اخوان آرزو می کند. در اين دوران م. اميد به زبانی فاخر و متشخص نزديک می شود.

دوران دوم فعاليت ادبی او از بعد بيست و هشت مرداد ۳۲ آغاز می شود و تا حوالی سال های پنجاه تا پنجاه و يک ادامه می يابد. اخوان در اين دوران به طور جدی به شعر نيمايی می پردازد و با تسلطی که به اوزان ادبيات کلاسيک دارد و با علاقه ای که به زبان خراسانی نشان می دهد، ازهم آميزی آنها با شعر نيمايی اشعاری خلق می کند که از نظر وزن و قافيه، زبان و مضمون کاملا نو و متفاوت اند. در اين دوران است که مضامين سياسی و فلسفی در اشعار او جان می گيرند و به دليل اشعار اين دوران، که دوران پس از شکست نهضت ملی است، او شاعر حسرت ها و حماسه های شکست خورده لقب می گيرد. کار او با زبان در اين دوران رشک برانگيز است. زبان فاخر و متشخص اشعار او، همراه با مضامين نويی که به کار می گيرد، سبب آفرينش شعرهای درخشان و کم نظيری در ادبيات معاصر ايران می شود

دوران سوم فعاليت های ادبی اخوان از اوايل دهه پنجاه تا پايان روزگار او ادامه يافت. شاخص ترين کارهای اخوان در اين دوره نوشتن کتاب بدعت ها و بدايع نيما يوشيج و عطا و لقای نيماست. او در کتاب نخست بديع و عروض و قافيه، فرم و بيان شعری نيمايی را جزء به جزء شرح داده و انطباق و سازگاری آنرا با ادبيات کلاسيک ثابت کرده و به اين ترتيب به تثبيت و استحکام شعر نو فارسی و به ويژه بخش نيمايی آن پرداخته است.

در شاعران معاصر کمتر کسی را داشته و داريم که به ميزان اخوان بر زبان و ادب فارسی مسلط بوده است. تعريف اخوان از شعر به بيان خود وي را مي‌توان نمايانگر درك عميقش از شعر دانست :

«شعر محصول بی‌تابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته. حاصل بی‌تابی در لحظاتی که آدم در هاله‌ای از شعور نبوت قرار گرفته است. شاعر بی‌هیچ شک و شبهه طبعا و بالفطره باید به نوعی، دیوانه باشد و زندگی غیر معمول داشته باشد و این زندگیهای احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم، زندگی شعری نیست. باید همه‌ی عمر، هستی، هوش، همت، همه‌ی خان و مان و خلاصه تمامت بود و نبود وجود را داد»

 

اخوان از نگاه دیگران

جمال میرصادقی، داستان‌نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته‌است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان‌بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.

نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال‌های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م. امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت.

نادرپور گفته‌است: «شعر او یکی از سرچشمه‌های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه‌ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می‌گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می‌توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می‌توان مشاهده کرد.»

 

اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه‌ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده: «من نه سبک شناس هستم نه ناقد... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته‌ام که می‌کوشم اعصاب و رگ و ریشه‌های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم....»

 

هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می‌داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می‌گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می‌توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.

اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.

به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته‌است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده‌است. آقای خویی می‌افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال‌های شاعرانه بود. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می‌رسد.

وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می‌گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می‌آید و بر دل می‌نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه‌است.

غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می‌گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره‌ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده‌است.

زمستان در دی ماه ۱۳۳۴ سروده شده‌است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می‌کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته‌است.

 

 

اخوان ثالث چند ماه پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در تهران جان سپرد. وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد

 

آخر شاهنامه :

اين شكسته چنگ بي قانون

رام چنگ چنگي شوريه رنگ پير

گاه گويي خواب مي بيند

خويش را در بارگاه پر فروغ مهر

طرفه چشم نداز شاد و شاهد زرتشت

يا پريزادي چمان سرمست

در چمنزاران پاك و روشن مهتاب مي بيند

 

روشنيهاي دروغيني

كاروان شعله هاي مرده در مرداب

بر جبين قدسي محراب مي بيند

ياد ايام شكوه و فخر و عصمت را

مي سرايد شاد

قصه ي غمگين غربت را

 

هان، كجاست

پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه ؟

با شبان روشنش چون روز

روزهاي تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه

با قلاع سهمگين سخت و ستوارش

با لئيمانه تبسم كردن دروازه هايش ،‌سرد و بيگانه

 

هان، كجاست ؟

پايتخت اين دژآيين قرن پر آشوب

قرن شكلك چهر

بر گذشته از مدارماه

ليك بس دور از قرار مهر

قرن خون آشام

قرن وحشتناك تر پيغام

كاندران با فضله ي موهوم مرغ دور پروازي

چار ركن هفت اقليم خدا را در زماني بر مي آشوبند

هر چه هستي ، هر چه پستي ، هر چه بالايي

سخت مي كوبند

پاك مي روبند

 

هان، كجاست ؟

پايتخت اين بي آزرم و بي آيين قرن

كاندران بي گونه اي مهلت

هر شكوفه ي تازه رو بازيچه ي باد است

همچنان كه حرمت پيران ميوه ي خويش بخشيده

عرصه ي انكار و وهن و غدر و بيداد است

پايتخت اينچنين قرني

بر كدامين بي نشان قله ست

 

در كدامين سو ؟

ديده بانان را بگو تا خواب نفريبد

بر چكاد پاسگاه خويش ،‌دل بيدار و سر هشيار

هيچشان جادويي اختر

هيچشان افسون شهر نقره ي مهتاب نفريبد

بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون

ماه ، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم

تا كه هيچستان نه توي فراخ اين غبار آلود بي غم را

با چكاچاك مهيب تيغهامان ، تيز

غرش زهره دران كوسهامان ، سهم

پرش خارا شكاف تيرهامان ،‌تند

نيك بگشاييم

شيشه هاي عمر ديوان را

ز طلسم قلعه ي پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان

خلد برباييم

بر زمين كوبيم

ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق

دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد

تا كه سنگ از ما نهان دارد

چهره اش را ژرف بخشاييم

 

 

 

کتاب‌ شناسی

 

ارغنون، انتشارات تهران، (۱۳۳۰)

زمستان، انتشارات زمان، (۱۳۳۵)

آخر شاهنامه، انتشارات زمان، (۱۳۳۸)

از این اوستا، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)

منظومه شکار، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)

پاییز در زندان، انتشارات مروارید، (۱۳۴۸)

عاشقانه‌ها و کبود (۱۳۴۸)

بهترین امید (۱۳۴۸)

برگزیده اشعار (۱۳۴۹)

در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵)

دوزخ اما سرد (۱۳۵۷)

زندگی می‌گوید اما باز باید زیست... (۱۳۵۷)

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم (۱۳۶۸)

گزینه اشعار (۱۳۶۸)

شاملو مردی دوست داشتنی



:: موضوعات مرتبط: مهدی اخوان ثالث , ,
:: بازدید از این مطلب : 1026
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶، در رشت، استان گیلان)، متخلص به «ه‍. الف سایه»، شاعر و موسیقی‌پژوه ایرانی است.

زادروز : ۶ اسفند ۱۳۰۶

رشت

محل زندگی : مقیم شهر کلن از سال ۱۹۸۷

ملیت : ایران

لقب : ه. الف سایه

 

زندگی

او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. برادران ابتهاج عموهای او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالی شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری به نام کاروان(دیرست گالیا…)بااشاره به همان روابط عاشقانه‌اش در گیر و دار مسایل سیاسی سرود. ابتهاج مدتی به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت.

منزل شخصی سایه که از منازل سازمانی شرکت سیمان است در سال ۱۳۸۷ با نام خانه ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌است. دلیل این نامگذاری، وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه‌است که سایه، شعر معروف (ارغوان)خود را برای آن درخت گفته‌است. این خانه قدمت چندانی ندارد اما از آنجاکه در زمان سکونت سایه در آن محفل ادبی بزرگان شعر و موسیقی و محل نشست‌های آنها بوده‌است دارای ارزش فرهنگی بسیار بالایی است.

سایه در سال ۱۳۴۶ به اجرای شعر خوانی بر مزار حافظ در جشن هنر شیراز می‌پردازد که دکتر باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تاپاریس)استقبال بی نظیرشرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می‌دهدومی نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی‌کرده‌است که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.

ابتهاج از سال۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران (پس از کناره گیری داوود پیرنیا) و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل‌ها، تصنیف‌ها و اشعار نیمایی او توسط موسیقی‌دانان ایرانی نظیرشجریان ناظری حسین قوامی اجرا شده‌است. تصنیف خاطره انگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده(ایران ایسرای امید)از اشعار سایه‌است. سایه بعد از حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور۱۳۵۷)به همراه محمدرضا لطفی،محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، به نشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.

از مهم‌ترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزل‌های حافظ است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ به چاپ رسید و بار دیگر با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف پژوهش و حافظ شناسی کرده که این کتاب حاصل تمام آن زحمت هاست که سایه در مقدمه آنرا به همسرش پیشکش کرده‌است.

 

آثار

سایه هم در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.

سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپاره‌است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که می‌توان گفت تعدادی از غزل‌های او از بهترین غزل‌های این دوران به شمار می‌رود.

سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب شبگیر خود که حاصل سال‌های پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ است به شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.

سایه پس از درگذشت دردناک احسان طبری در بهار ۱۳۶۸، مثنوی معروف و تاثیرگذار «قصه خون دل» را به یاد و در رثای او سرود.

 

خاطرات

هوشنگ ابتهاج سال ۱۳۹۱ در ۸۵ سالگی خاطرات خود را در گفتگو با میلاد عظیمی در کتاب پیر پرنیان اندیش عنوان کرد. در این کتاب هوشنگ ابتهاج به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره‌های به نام موسیقی، شعر و سیاست در زمان خود می‌پردازد. او در این کتاب تائید می‌کند که آزادی‌اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعد از نامه محمدحسین شهریار به آیت‌الله خامنه‌ای و بیان این نکته که «وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته‌ها بر عرش الهی گریه می‌کنند» صورت گرفته‌است. ابتهاج یک سال بعد از زندان آزاد می‌شود.

 

اخراج از کانون نویسندگان ایران

در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، هیات دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی تصمیم به اخراج هوشنگ ابتهاج، به‌آذین، سیاوش کسرائی، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتا به تایید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل عناصر توده‌ای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.



:: موضوعات مرتبط: امیر هوشنگ ابتهاج , ,
:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به ، ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقی‌دان، ادیب و صوفی نام‌دار ایرانی ۲۴ آبان ۷۹۳ - ۲۳ شعبان ۸۱۷ هجری -  بزرگترین استاد سخن بعد از عهد حافظ و به نظر بسیاری از پژوهشگران خاتم شعرای بزگ پارسی گوی است
تخلص او در شعر جامی است وی این تخلص را از دوجهت برگزید ، نخست به خاطر اینکه زادگاهش جام بود و دیگر آنکه رشحات قلمش از جرعه شیخ احمد جام معروف به ژنده پیل سرچشمه می گرفت
پدر بزگ جامی ، شمس الدین محمد دشتی از محله دشت اصفهان بود و به موجب بیدادگری ترکان و آشوب زمان  در سده ۸ قمری به خراسان کوچ کرد و در شهر جام با شهرت دشتی منصب قضاوت یافت و ماندگار شد.و با دختریک نفر از اقاب امام محمد شیبانی ازدواج کرد و ثمره آن کودکی بود به نام احمد و او نیز در همان شهر ازدواج کرد که حاصل ازدواج او پسری به نام عبدالرحمان بود که بعد ها با نام جامی شهرت آفاق گشت

روزگار کودکی و تحصیلات مقدماتی جامی در خرگرد جام،که در آن زمان یکی از تبعات هرات بود در کنار پدرش سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آنجا اقامت گزید و از آن زمان به جامی شهرت یافت وی در شعر ابتدا دشتی تخلص می‌کرد، سپس آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به شیخ الاسلام احمد جام ذکر کرده‌است.
جامی مقدّمات ادبیات فارسی و عربی را نزد پدرش آموخت و چون خانواده‌اش شهر هرات را برای اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصت یافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمی معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر به خوبی بیاموزد و از محضر استادانی چون خواجه علی سمرقندی و محمد جاجرمی استفاده‌کند.
در این دوره بود که جامی با تصوّف آشنا و مجذوب آن شد به‌طوریکه در حلقه مریدان سعدالدین محمد کاشغری نقشبندی درآمد و به تدریج چنان به مقام معنوی خود افزود که بعد از مرگ مرشدش خلیفه طریقت نقشبندیه گردید. پس از گذشت چند سالی جامی راه سمرقند را در پیش گرفت که در سایه حمایت پادشاه علم دوست تیموری الغ بیگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجویان تبدیل شده بود. در سمرقند نیز نورالدّین توانست استادانش را شیفته ذکاوت و دانش خود کند. او که سرودن شعر را در جوانی آغاز کرده و در آن شهرتی یافته بود، با تکیه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشیدن تعالیم عرفانی و صوفیانه به محبوبیتی عظیم در میان اهل دانش و معرفت دست یافت.
بعد از چند سفر که جامی در بلاد خراسان و یا به ماوراءالنهر کرده بود بازپسین سفر او که از لحاظ مطالعهدر زندگانی وسیر حالات او بسی شایسته ارزش است سفر حجاز میباشد . در این سفر که به سال 851 - 877 هجری - اتفاق افتاده ؛از مدان ، کردستان ، بغداد ، کربلا ، نجف ، مدینه ، مکه ، دمشق ، حلب و تبریز دیدن نمود و به خراسان باز گشت در دیوان جامی موارد بسیاری یافت میشود که تمامی اشاره به این سفر ، حوادث و زیارت ها و شهر های مختلف و دل آزردگی ها و ملالت ها و نیایش او در این گشت و گذر میباشد .
بی شک جامی را میتوان از بزرگترین شاعران قرن نهم دانست . بسیاری از تذکره نویسان او را خاتم شعرای پارسی زبان میدانند و برخی او را یکی از بنیانگزاران سبک هندی و روش پیچیده گویی میشمارند و این تا اندازهای درست می تواند باشد. لیکن جنبه قاطعیت ندارد زیرادر سروده های مولانا بسیاری موارد از سبک و روش قدیم و اصیل خراسانی و هم مضامین رایج سیک عراقی را میتوان یافت .البته این امر یعنی اغتشاش و درهم ریختگی سبک و فقدان روش و شیوه یی نمایان در شعر جامی تنها ویژه این سراینده نمیباشد یلکه یکی از ویژگی های تاریخ ادبی قرن نهم میباشد .
مزار عبدالرحمان جامی در شمال غربی شهر هراتجامی به افتادگی و گشاده‌رویی معروف بود و با اینکه زندگی‌ای بسیار ساده داشت و هیچ گاه مدح زورمندان را نمی‌گفت، شاهان و امیران همواره به او ارادت می‌ورزیدند و خود را مرید او می‌دانستند. جانشینان الغ بیگ خصوصا سلطان حسین بایقرا و امیر او علیشیر نوایی تا آخر عمر او را محترم می‌داشتند و اوزون حسن آق قویونلو، سلطان محمّد فاتح پادشاه عثمانی و ملک الاشراف پادشاه مصر از ارادتمندان او بودند.
جامی سرانجام در  ۲۷ آبان ۸۷۱ - ۱۷ محرم ۸۹۸ هجری - در  سن ۸۱ سالگی در شهر هرات درگذشت. آرامگاه او در حال حاضر در شمال غربی شهر هرات واقع و زیارتگاه عام و خاص است است.

اعتقادات مذهبی
بر اساس نسب و طریقت نقشبندیه و نوشته‌های جامی واضح است که وی حنفی و اهل سنت بوده اما چون همه اهل سنت در حب اهل بیت محمد ص سخنانی دارند و جامی نیز در این رابطه اشعاری دارد برخی او را شیعی دانسته‌اند؛ عده‌ای نیز او را متمایل به عقاید اشاعره و فقهای شافعی دانسته‌اند. در کتاب شواهدالنبوه جامی از خلفای چهارگانه با ادب و احترام بسیار یاد برده و ایشان را بر اهل بیت مقدم داشته، و احادیثی که در فضائل آنان به پیغمبر منسوب است همه را نقل کرده و به فارسی برگردانده‌است. با این حال جامی در مدح ائمه شیعه از جمله علی (ع)، حسن (ع)و حسین(ع) و نیز سجاد اشعاری سروده‌است و ایشان را به صدق و عدل و شجاعت ستوده‌است. اما آن‌چه جامی در ذم و سرزنش ابوطالب و پسرش عقیل سروده بود، مورد مخالفت بسیاری از علمای شیعه و از جمله قاضی میرحسین شافعی و قاضی عبید شوشتری واقع شد تا حدی که میرحسین یزدی او را با عبدالرحمن بن ملجم قیاس کرد.
آن امام به حق ولی خدا              کاسدالله غالبش نامی
دو کس او را به جان بیازردند      یکی از ابلهی یک از خامی
هر دو را نام عبدرحمانست        آن یکی ملجم این یکی جامی

هر چند از نظر خود او، رفض اگر حبّ آل محمّد باشد، درست و کیش همهٔ مسلمانان است و اگر منظور از آن بغض اصحاب رسول باشد، مذموم است و سپس گفته‌است مذهب «رفض» چون خواه و ناخواه به چنین بغضی می‌کشد، ناپسندیده‌است. دامنه عداوت منتسبین به اهل تشیع با جامی به زمان حیات او محدود نمانده و در زمان خروج صفویه و سرکوبی اهل سنت و شیعه سازی بالاجبار مردم دامنه این تجاوز بعد از وفات جامی به هرات رسید که لشکر صفوی دستور یافتند در هر کتاب و اسنادی که نام جامی را بیابند آن را تراشیده و به عوض آن خامی بنویسند که مولانا هاتفی خواهر زاده جامی در این وصف الحال شعری هم دارد.

 

 آثار :

آثار جامی
از جامی ده‌ها کتاب و رساله از نظم و نثر به زبان‌های فارسی و عربی به یادگار مانده‌است

آثار منظوم: جامی اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده‌است:

  1. دیوان‌های سه گانه شامل قصاید و غزلیات و مقطعات و رباعیات

جامی دیوان خود را در اواخر عمر به تقلید از امیر خسرو دهلوی در سه قسمت زیر مدون نمود:

1-1  فاتحة الشباب (دوران جوانی)

1-2واسطة العقد (اواسط زندگی)

1-3 خاتمة الحیاة (اواخر حیات)

دیوان قصاید و غزلیات این دیوان را جامی در سال 858 - ۸۸۴  هجری - تدوین و تنظیم کرده‌است. قصاید جامی در توحید و نعت پیامبر اسلام و صحابه و اهل بیت و نیز مطالب عرفانی و اخلاقی‌است. جامی همچنین قصایدی در مدح یا مرثیه سلاطین و حکمای زمانش سروده‌است. غزلیات جامی غالباً از هفت بیت تجاوز نمی‌کند و اکثرا عاشقانه یا عارفانه‌است.

از جامی مقطعات و رباعیاتی نیز باقی‌است که یا محتوی مسائل عرفانی‌است و اشاره به حقایق صوفیانه دارد یا نکته لطیف عاشقانه‌ای در آن نهفته‌است. دیوانی نیز به نام دیوان بی‌نقاط از جامی به‌جای مانده که در تمامی واژه‌های آن هیچ حرف نقطه‌داری استفاده نشده‌است.

  1. هفت اورنگ که خود مشتمل بر هفت کتاب در قالب مثنوی است.

2-1 سلسلة الذهب به سبک حدیقةالحقیقه سنایی و در سال ۸۸۷ سروده شده‌است، در این مثنوی از شریعت، طریقت، عشق و نبوت از دیدگاه عرفانی سخن رفته‌است.

2-2 سلامان و ابسال که به نام سلطان یعقوب ترکمان آق قویونلوست و در سال ۸۸۵ تألیف شده‌است. حکایت سلامان و ابسان نخستین بار در شرح اشارات خواجه نصیرالدین توسی و اسرار حکمه ابن طفیل آمده بود که جامی آن را به نظم فارسی درآورد.

2-3 تحفة الاحرار نخستین مثنوی تعلیمی جامی است که به سبک و سیاق مخزن‌الاسرار نظامی سروده شده‌است. در این کتاب اشارت‌هایی به آفرینش، اسلام، نماز، زکات، حج، عزلت، تصوف، عشق و شاعری آمده‌است. در انتهای این مثنوی جامی به فرزند خود ضیاء‌الدین یوسف پندنامه‌ای نگاشته‌است که در آن از جوانی خود یاد کرده‌است.

2-4 سبحة‌الابرار و آن نیز مثنوی تعلیمی‌است که در سال ۸۸۷ سروده شده‌است و در آن تعالیم اخلاقی و عرفانی در باب توبه، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکل، رضا و حب آمده‌است.

2-5 یوسف و زلیخا مثنوی عشقی به سبک خسرو و شیرین نظامی و ویس و رامین فخر گرگانی است که به نام و یاد پیامبر و بیان معراج و مدح سلطان حسین بایقرا آغاز می‌شود. در این کتاب جامی از سوره یوسف در قرآن و نیز از روایات تورات در سفر پیدایش بهره برده‌است. تاریخ تألیف این کتاب را سال ۸۸۸ هجری دانسته‌اند.

2-6 لیلی و مجنون مثنوی عشقی‌است که به وزن لیلی و مجنون نظامی و امیرخسرو دهلوی ساخته شده‌است.

2-7 خردنامه اسکندری که مثنوی تعلیمی در حکمت و اخلاق است و در آن از حکیمان یونان از سقراط، افلاطون، ارسطو، بقراط، فیثاغورث و اسکندر سخن رفته‌است.

 

آثار منثور
آثار منثور که برخی از آنان عبارت‌اند از: بهارستان، رساله وحدت وجود، شرح مثنوی، نفحات الانس و منشآت.

بهارستان جامی: این کتاب را جامی برای فرزندش ضیاء‌الدین یوسف تألیف کرده‌است، جامی در تألیف این کتاب از سعدی تقلید کرده‌است. نثر این کتاب مسجع و متکلف و آمیخته به نظم است.ان کتاب در هشت روضه نگاشته شده‌است و در هر بخش حکایاتی از اولیاء‌الله و بزرگان صوفیه، شعرا، حکما و پادشاهان آمده‌است. این کتاب در سال ۸۹۲ هجری تألیف شده‌است.

شواهدالنبوه: جامی این کتاب را در سال۸۸۵ و به درخواست امیرعلیشیر نوایی نگاشت. در این کتاب سیره پیامبر اسلام از ولادت یا وفات بیان شده‌است و پس از آن زندگی سلف صالح از صحابه، تابعین و تبع تابعین آمده‌است. این کتاب به نثر ساده فارسی نوشته شده‌است و جامی در آن از اشعار فارسی و عربی و نیز احادیث و روایات نبوی استفاده کرده‌است.

اشعة‌اللمعات: این کتاب جامی به دستور امیرعلیشیر نوایی و در سال ۸۸۶ نوشته شده‌است، این کتاب در حقیقت شرح جامی بر لمعات فخرالدین عراقی است؛ جامی در شرح لمعات از سخنان محیی‌الدین بن عربی و صدرالدین محمد قونوی بهره برده‌است. شرح لمعات که در آن نکات و اصطلاحات عرفا ذکر گشته‌است در بیست و هشت باب تدوین شده‌است.

نقدالنصوص: کتاب نقدالنصوص که به نثر عربی و فارسی است و در شرح فصوص‌الحکم ابن عربی نوشته شده‌است.

لوایح: این کتاب جامی به نثر فارسی مسجع است و در هفتاد و دو باب نگاشته شده که هر باب با یک رباعی عربی یا فارسی پایان یافته‌است. جامی در سال ۸۷۰ این کتاب را به جهانشاه قره قویونلو ترکمان هدیه کرد.

لوامع: شرح جامی بر قصیده خمریه ابن فارض است که در سال ۸۷۵ نگاشته شد. این کتاب در چهارده باب نگاشته شده و موضوع آن عرفان است.

نفحات الانس :این کتاب مشتمل بر شرح احوال پانصد و هشتاد و دو تن از بزرگان تصوف و نیز شرح زندگی سی و چهارتن از زنان عارف است؛ جامی در تألیف این کتاب به طبقات‌الصوفیه محمد بن حسین سلمی و نیز به تذکرة الاولیای عطار نظر داشته‌است. یکی از شاگردان جامی به نام رضی‌الدین عبدالغفور لاری بر این کتاب شرحی نگاشته که به مرآة النفحات مشهور است.

رسالات: رسالات جامی در فن معما و قافیه‌سازی از نخستین رسالات او هستند. از دیگر رسالات او رساله در ارکان حج است که به زبان فارسی و عربی نگاشته شده و در آن فرائض و مناسک حج و عمره همراه با تأویل عرفانی و فقهی آن آمده‌است. رسالات دیگر جامی برخی رسالات تفسیری و برخی شرح احادیث هستند که به طور پراکنده به زبان فارسی و عربی نگاشته شده‌اند. از مهم‌ترین رسالات جامی، صحیفه محمد پارسا بخاری‌است که در آن احوال یکی از بزرگان صوفیه در خرگرد جام به نام محمد پارسا آمده‌است.

نی‌نامه: نی‌نامه یا نائیه رساله‌ایست در معنی حقیقت نی که در شرح نخستین بیت مثنوی معنوی نوشته شده‌است. این مجموعه آمیخته به نظم و نثر فارسی‌است و در آن به سخنان بزرگان صوفیه و برخی احادیث نبوی استشهاد شده‌است.

رسایل: رسایل جامی رقعه‌هایی است که به سلاطین و بزرگان یا به ارکان دولت نوشته‌است؛ این نامه‌ها در کمال ایجاز و به نثر مسجع فارسی نوشته شده‌است.

 

 

 

نفحات وصلك او قـدت، جـمرات شوقك في الحشا            ز غمت به سينه كم‌آتشي‌كه‌نـزد ‌زبانه‌كماتشا
 بتوداشت‌خو دل‌گشته‌خون،ز تو بود جان مرا سكون          فـهجـرتنـي فـجعلتـني متـحيرا متـوحـشا
 دل مـن بـه عشق تـو مي‌نهد، قـدم وفا بـره طلـب             فلئن سعي فبه سعي، ولئن مشي فبه مشي
 ز كمند زلف تو هر شكن، گـرهي فتاده بـه كار من          بگره‌گشائي زلف خود تو ز ‌كار من گرهي‌گشا
 توچه‌مظهري‌كه ز جلوه‌ي تو صداي سبحه‌ي صوفيان       گذرد ز ذروه‌ي لامكان،كه‌خوشا‌ جمال‌ ازل ‌خوشا
 همه‌اهل‌مسجد‌ و صومعه، پي ورد صبح و دعاي شب       من و ذكر طره و طلعت تو،من الغداه‌الي‌العشا
 چه جفا كه«جامي» خسته دل ز جدايي تو نمي‌كشد          قدم ‌از طريق وفا بكش سوي عاشقان بلاكشا
 
 

به كعبه رفتم وز آنجا هواي كوي تو كردم                    جـمال كعبه تماشـا بيـاد روي تو كردم
 شـعار كـعبه چـو ديدم سياه دسـت تمـنا                        دراز جـانب شـعر سيـاه مـوي تـو كردم
 چو حلقـه‌ي در كعبه به صد نيـاز گرفتـم                      دعاي حلقه‌ي گيسوي مشكبوي ‌تو كردم
 نهاده خلق حرم سوي كعبه روي عبادت                      من از ميان همه روي دل به سوي ‌تو كردم
 مرا به هيچ مقامـي نبـود غير تـو كامـي                      طواف‌ و ‌سعي‌كه كردم‌به‌جستجوي توكردم
 به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان                     من از دعا لب خود بسته گفتگوي تو كردم
 فتاده اهل فتي در پي منـي و مقاصـد                         چو(جامي)از همه فارق من آرزوي تو كردم
 

 
گلزار عشق

از خارخار عـشق تـو در سينـه دارم خـارها                  هـر دم شگفته بر رخم زان خارها گلـزارها
 از بس فغان و شيونم چنگيست خم‌گشته تنم                  اشك آمده تا دامنـم از هر مژه چون تـارها
 ره‌جانب بستان‌فكن‌ كز ‌شوق‌تو گل در چمن                 صد‌چاك‌كرده پيرهن شسته به‌خون‌رخسارها
 تا سوي بـاغ آري گذر سرو و صنـوبر را نگر             عـمري پي نــظاره سر بر كـرده از ديـوارها
 زاهد بمسجد ‌برده پي‌حاجي‌به‌پايان‌كرده طي                 جايي كه باشد نقل و مي‌بيكاري است‌اين‌كارها
 هر دم فروشم جان تو را بوسه ستانم در بها             ديوانـه‌ام بـاشد مـرا بـا خـود بـسي بـازارها
 تو بوده يار هر خسي من مرده از غيرت بسي              يك بار ميرد هر كسي بيچاره جـامي بـارها
 
 

پرتو خورشيد وجود

اعـيان همـه شيـشه‌هاي گوناگون بود                         كـافـتاد بـر آن پـرتـو خـورشيد وجود
 هر شيشه كه سرخ بود يا زرد و كبود                      خورشيد در آن هم به همان رنگ نمود
 

 

نكته‌ي عشق

بودم آن روز در اين ميكده از دردكشـان                   كه نه از تـاك نشان بود و نـه از تاكـنشان
 از خرابات‌نشينان چه نـشان مي‌طـلبـي                     بي نشان نـاشده زيـشان نتوان يافت نشان
 در ره ميكده آن به كه‌شوي اي دل خاك                   شايد آن مست بدين سو گذرد جرعه‌فشان
 نكته‌ي عشـق بـه تقليـد مـگو اي واعظ                    بيش‌از‌ اين‌باده بچش چاشني جان‌بچـشان
 (جامي) اين خرقه‌ي پرهيز بيانداز كه يار                همـدم بـي سـر و پايان شـود و رنـدوشان



:: موضوعات مرتبط: عبدالرحمان جامی , ,
:: بازدید از این مطلب : 789
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

شمس الشعرا کمال الدین محتشم کاشانی پسر خواجه میر احمد از شعرای مدیحه شسرای ایران در قرن دهم هجری میباشد

وی در خانواده ایی متمکین به دنیا آمد و در اغاز جوانی مانند پدرش بزازی پیشه کرد و به بازرگانی پرداخت و سپس از این پیشه روی گرداند و به شاعری روی اورد . در این فن شاگرد مولانا صدقی استرآبادی اختیار نمود . وی با شعرای عهد خویش از جمله وحشی بافقی رابطه داشته و با آنان مکاتبه  میکرده است

محتشم در ابتدا قصیده سرایی مداح بود و پادشاهان و بزرگانی مانند شاه تهمسب را مدح میگفت ولی بعد به سرودن مراثی در واسطه تمایلات دینی و شور تشیع پرداخت و در این نوع شعر مشهور گشت . ترکیب بند او در مرثیه شهدای کربلا معروف است .

مطلع  باز این چه شورش است ...  که از محتشم کاشانی نراقی است در میان هواداران شیعه جایگاه ویژه‌ای دارد.

شاعران بسیاری پس از محتشم تا کنون از ترکیب بند یادشده در شعرها و نوحه‌هایشان سود برده‌اند.

او فنون شاعری را از صدقی استرآبادی فرا گرفت و خود شاگردانی مانند تقی‌الدین محمد حسینی صاحب « خلاصه‌الشعار»، صرفی ساوجی ، وحشتی جوشقانی و حسرتی کاشانی را پرورش داد.

وی با سرودن دوازده بند در مرثیه کشتگان کربلا که بند اول ترکیب بند وی با بیت

باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟        باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟

آغاز می‌شود، مقام والایی در مرثیه سرایی کسب کرد.

وی در جوانی به دربار شاه طهماسب صفوی راه یافت و به مناسبت قصیده و غزلهای زیبایش مورد لطف شاه قرار گرفت‌; محتشم پس از مدتی در زمره شعرای معروف عصرخود جای گرفت ولی نظر به معتقدات دینی خود و احساسات شیعی دربار شاهان صفوی که در صدد تقویت این مذهب بودند به سرایش اشعارمذهبی و مصائب اهل بیت که در نوع خود تازه و بی بدیل بود پرداخت‌. محتشم پس از چندی به یکی از بزرگ‌ترین شعرای ایران در سبک اشعار مذهبی و مصائب ائمه اطهارشیعه بدل گشت و اشعارش در سرتاسر ایران معروفیت خاصی یافت، بطوری که می توان وی را معروف‌ترین شاعر مرثیه گوی ایران دانست که برای اولین بار سبک جدیدی درسرودن اشعار مذهبی به وجود آورد. اولین اشعار مذهبی محتشم در سوگ غم مرگ برادرش بود که ابیات زیبائی در غم هجر او سرود و پس از آن به سرایش مرثیه‌هایی در واقعه جانسوز کربلا، عاشورای حسینی و مصیبت نامه های مختلف پرداخت‌.

باز این چه شورش است؟ که در خلق عالم است         باز این چه نوحه وچه عزا وچه ماتم است؟

باز این چه رستخیز عظيم است؟ کز زمين               بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تیره باز دمید از کجا؟ کزو                     کار جهان وخلق جهان جمله درهم است

گویا، طلوع می‌کند از مغرب آفتاب                      کآشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست                     این رستخیز عام، که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست                     سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن وملک بر آدمیان نوحه می‌کنند                      گويا، عزای اشرف اولاد آدم است

                              خورشید آسمان وزمین، نور مشرقین

                              پروردهٔ کنار رسول خدا، حسين

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا                 در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشمروزگار به رو زار می گریست                خون می گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک                  زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردندکوفیان                        خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند                خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد                  فریادالعطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم                  کردند رو به خیمه یسلطان کربلا

                               آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

                               کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

 

علت سرودن این ترکیب بند در دیوان محتشم چنین آمده است : موقعی که مولانا محتشم در مرثیه برادرش عبالفنی که در سفر مکه فوت کرده بود نوحه گری میکرد . شبی در عالم رویا امیرالمومنین را دید . حضرت به او میفرمایند : چرا در مصیبت برادرت مرثیه میگویی و برای فرزندم حسین مرثیه نمی گویی ، عرض میکند یا علی مصیبت حضرت امام حسین خارج از حد و حصر بوده و من نمی دانم از کدام مصائب او شروع کنم آن وقت حضرت امیرالمومنین می فرمایند بگو " باز این چه شورش است که در خلق عالم است " محتشم از خواب بیدار میشود و بقیه را میگویت تا می رسد به شعر

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

و در مصرع بعد متحیر میماند که چه بگوید که شایسته مقام حضرت ربوببی باشد ولی باز مدد به او رسید و در خواب حضرت ولی عصر را میبیند و به او می فرماید بگو " کو در دل است و هیچ دلی بی ملال نیست " پس بیدار شده و آن بند را به پایان می رساند

محتشم در بهمن ماه 966 -  ربیع الاول 996 هجری - در کاشان درگذشت و آرامگاه وی در این شهر - واقع در محله محتشم - زیارتگاه عموم است.



:: موضوعات مرتبط: محتشم کاشانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 168
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

میرزا عباس ، فرزند آقا موسی بسطامی در سال  1177 - 1213 هجری - در عتبات به دنیا آمد . در شانزده سالگی پدر را از دست داد و با مادر راهی ایران شد و نزد عموی خود دوستعلی خان به مازندران رفت و در ساری اقامت گزید.

میرزا عباس سواد نداشت اما آنچنان رنج برد تا خواندن و نوشتن را آموخت و بیشتر وقتش را صرف مطالعه در دیوان غزلسرایان بزرگ مانند سعدی و حافظ کرد تا آنکه در نتیجه مطالعه و ممارست خود نیز غزلهایی سرود و مسکین تخلص یافت

دوستعلی خان که خزانه دار شاه بود هنگام مراجعت از مازندران برادرزاده را نیز با خود به تهران آورد و به خدمت فتحعلی شاه معرفی کرد . مسکین ، غزلی را که در مدح شاه ساخته بود به عرض رسانید و پسند افتاد و به فرمان شاه برای خدمت نزد شجاع السلطنه والی خراسان عازم مشهد شد . شجاع السلطنه مقدم او را گرامی داشت و سمت منشی گری به او داد و پس از چندی ، مسکین به نام امیرزاده فروغ الدوله یکی از پسران شجاع السلطنه تخلص خو را به فروغی تبدیل نمود.

همین که قاآنی به خدمت شجاع السلطنه به خراسان درآمد فروغی با او آشنا شد و پس از چند سال اقامت در مشهد هر دو به اتفاق شاهزاده به کرمان رفتند تا اینکه در سال  1212 - 1249 هجری - که شجاع السلطنه به تهران آمد فروغی نیز با او وارد تهران شد

فروغی تا آخر سلطنت فتحعلی شاه و بعد از چندی در دوره محمد شاه در تهران زیست و چند بار به خدمت محمد شاه رسید و از او نوازش ها دید و پس از مدتی به عتبات رفت

پس از مراجعت از عراق به واسطه استغراق در احوال و آثار عرفا مانند بایزید بسطامی و منصور حلاج ، تغییر حال داد و از مردم دوری گزید و زندگی را به درویشی و اعتزال گذرانید

داستان شوریدگی و غزلهای عارفانه فروغی به سمع ناصرالدین شاه رسید ، او را خواست و ملاطفت کرد و چندان شیفته او گشت که هر وقت غزلی میسرود بر وی میخواند و فروغی آن را تکمیل میک رد

فروغی همچنان با وجد و حال و دور از مردم زندگی میکرد و ماهی یک بار نزد شاه میرفت و غزل های تازه خود را به عرض میرسانید تا آنکه در سال 1236 - 1274 هجری در شسصت و یک سالگی  -  بعد از یک کسالت شدید در پنجاه ونه سالگی درگذشت .

سبک شعری فروغی :

فروغی یکی از بهترین غزلسرایان قرن سیزدهم است . در غزل  از سعدی پیروی میکند . مضامین  شعری او همان است که بارها پیش از او و پس از او در غزل فارسی تکرار شده است . اما روانیو شیوه بیان و سوز و گداز عرفانی که در اشعارش هست ، وی را در شاعری مقامی داد و موجب شهرتش گشته است و بعضی از غزل های او با آنکه مضمون نو و مطلب تازه ای ندارد به سبب زیبایی آهنگ و فصاحت بیان رواج و شهرت بسیار یافته ناد

 

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟            کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور         پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من           با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد                تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین               تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری            تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم             خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من         چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند       یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگِه عشق کار من              هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی          ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

 

 

مردان خدا پرده ي پندار دريدند               يعني همه جا غير خدا يار نديدند

هر دست که دادند همان دست گرفتند        هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند

يک طايفه را بهر مکافات سرشتند           يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند      یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعي به در پير خرابات خرابند              قومي به بر شيخ مناجات مريدند

يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد       يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند

فرياد که در رهگذر آدم خاکي               بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند

همت طلب از باطن پيران سحرخيز         زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند

زنهار مزن دست به دامان گروهي          کز حق ببريدند و به باطل گرويدند

چون خلق در آيند به بازار حقيقت          ترسم نفروشند متاعي که خريدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است      کاین جامعه به اندازه هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک سير فروغي         از دامگه خاک بر افلاک پريدند



:: موضوعات مرتبط: فروغی بسطامی , ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

فريد الدين ابوحامد محمد فرزند ابوبکر ابراهيم عطار نيشابوري، از شاعران و عارفان نامي نيمه‌ي دوم سده‌ي ششم و نيمه‌ي اول سده‌ي هفتم هجري است. آن‌چه درباره‌ي زايش و رويش و مشرب و شعرهاي وي در زيست‌نامه‌ها آمده است از افسانه و خيال‌پردازي خالي نيست. به همين سبب تاريخ زايش و چه‌گونه‌گي مرگ و يا جان‌باختن و تعداد آثار مسلم وي، هم چنان در غباري از تيره‌گي و ترديد قرار دارد.بر پايه شواهد و اسناد موجود، وي در فاصله‌ي سال‌هاي 537 تا 540 هجري، در دَکَن، روستايي خوش آب و هوا، از توابع فرهنگْ شهر ِ نيشابور، پا به عرصه‌ي هستي نهاد. و در سال 617 هجري، به هنگام قتل و عام مردم نيشابور به دست مغولان، وي نيز جان باخت. عطار نيمي از عمر خود را، چون بسياري از تبار خويش، به پيشه‌ي عطاري- دارو فروشي- و طبابت گذراند، و چنان که خود مي‌گويد:
به داروخانه پانصد شخص بودند
که در هر روز نبض مي‌نمودم
نيمه‌ي دوم عمر خود را عطار وقف تأليف و سرودن اشعار عرفاني کرد. درباره‌ي چرايي و چه‌گونه‌گي دگرگوني دروني و رويکرد عطار به عالم عرفان، داستاني چند ساخته و پرداخته شده است. يکي از آن داستان‌ها بدين قرار است که: روزي فريدالدين عطار نيشابوري در مغازه‌ي خود مشغول کار بود . درويشي آمد و به وي سلام کرد . پس از چندي درويش از وي پرسيد که تو چگونه مي‌ميري، اي عطار؟
شيخ عطار پاسخ داد : همان گونه که تو مي‌ميري.
درويش گفت : من به اين صورت مي‌ميرم ٬ آن‌گاه کفش خود را زير سر خود گذارده و دراز مي کشد و يک الله مي گويد و مي‌ميرد . گويند همين رخ‌داد زمينه ساز دگرگوني عطار شد. عطار عارفي فرهيخته بوده است، نقل است که وي بيش از چهار صد اثر را خوانده و مورد بررسي قرار داده است.

عرفان حماسي عطار

عطار ميراث دار و راوي روح عرفان عاشقانه‌ي بايزيد و حلاج و عين القضات و سنايي است. بي سبب نيست که مولوي درباره‌ي وي مي‌گويد:
عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم
عطار در زمانه‌‌اي خون‌ريز و بحراني زاده مي‌شود و به نوشتن و سرودن مي‌پردازد. زمانه‌اي که رخ‌دادهاي آن زمينه ساز سقوط ايران زمين شد و با يورش مغولان ضربه‌اي کاري و نهايي بر پيکر فرهنگ و تمدن ايراني فرود آمد. دوره‌اي که ادبيات عرفان حماسي، جايگزين ادبيات تاريخ حماسي شد؛ و زاهدان و صوفيان و عارفان خرد گريز و خرد ستيز، متفکران قوم شدند.
عرفان حماسي و عاشقانه‌ي عطار، تجلي و بيان‌گر روح و روحيه‌ي حاکم بر فضاي فرهنگي زمانه‌ي خود است. عرفان، به باور عطار « راه» است، راهي که با « رفتن» آغاز مي‌شود. عرفان، راهي از پيش معلوم و پايان پذير نيست، بل راهي است که با رفتن، پديد مي‌آيد و با رفتن، راه مي‌شود. اين راه، بي نشان و ناپيدا است، چون با رفتن رهرو پديد مي‌آيد. در اين راه، رهرو و رهبر نيز سرانجام راه مي‌شوند.

گفت ما را هفت وادي در ره است
چون گذشتي هفت وادي درگه است
وانيامد در جهان زين راه کس
نيست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نيامد باز کس زين راه دور
چون دهندت آگهي اي ناصبور
چون شدند آن‌جاي‌گه گم سر به سر
کي خبر بازت دهد از بي خبر
جاي ديگر مي‌گويد:
پاي درنه راه را پايان مجوي
زان که راه عشق بي پايان بود
رهرو، با شوريدن عليه زنجير عادت و پرده‌ي پندار رسم و قيل و قال مقام و شأن اجتماعي، در آستانه‌ي ره بي پايان عشق و رهايي قرار مي‌گيرد.

ما دُرد فروش هر خراباتيم
نه عشوه فروش هر کراماتيم
انگشت زنان کوي معشوقيم
و انگشت نماي اهل طاماتيم
حيلت گر و مُهره دزد و اوباشيم
دُردي کش و کم زن خراباتيم
در شيوه‌ي کفر پير و استاديم
در شيوه‌ي دين خر خرافاتيم
با عادت و رسم نيست ما را کار
ما کي زمقام و رسم و عاداتيم

عطار و رخ‌داد عشق

عطار، مست رخ‌داد عشق است، هر چند خود، بسيار به توصيف عشق مي‌پردازد، اما بر اين باور است که درک رخ‌داد عشق، در گرو تجربه‌ي مستقيم عشق است.

تا کي گويي واقعه‌ي عشق بگوي
چيزي که چشيدني بود نتوان گفت
در جايي ديگر مي‌گويد:
آن ذوق که در شکر چشيدن باشد
منديش که در شکر شنيدن باشد
زنهار مدان اگر بداني او را
کان دانستن بدو رسيدن باشد

عشق به باور عطار نه فقط رخ‌دادي انساني، که رخ دادي کيهاني است.

جهان بر شحنه‌ي سلطان عشق است
ز ماهي تا به ماه ايوان عشق است
عشق به زعم وي نيروي دگرگون کننده‌ي جهان است.
همه در عشق مي‌گردند از حال
چه در وقت و چه در ماه و چه در سال
معشوق را نه فقط در افلاک، که در خاک نيز مي‌توان يافت.
ديد مجنون را به راهي مرد پاک
در ميان رهگذر مي‌بيخت خاک
گفت اي مجنون چه مي‌جويي چنين
گفت ليلي را مي‌جويم يقين
گفت ليلي را کجا يابي ز خاک
کي بود در خاک شارع دُرّ پاک
گفت من مي‌جويمش هر جا که هست
بو که يک‌دم آرمش جايي به دست

به نظر عطار، متعلق وتجلي‌هاي عشق، نزد همه‌ي انسان‌ها، يک‌سان نيست، زيرا هر کس بنابه دل‌بسته‌گي‌ها و دل‌داده‌گي‌هاي‌اش، معشوق و دل‌بر و حسب حالي ويژه دارد.
سير هر کس تا کمال وي بود
قرب هر کس حسب حال وي بود
گر بپرد پشه چنداني که هست
کي کمال صرصرش آيد به دست
لاجرم چون مختلف افتاد سير
هم روش هرگز نيفتد هيچ طير
معرفت زين‌جا تفاوت يافته است
اين يکي محراب وآن بت يافته است

عطار حتا از عشق و محبت زميني نيز به عنوان يک فضيلت انساني ياد مي‌کند. و بر اين امر تاکيد مي‌کند که حتا از شور جنسي نيز عشق مي تواند زاييده شود. شور جنسي هر چند نزد وي مطلوب نيست، اما اگر کسي گرفتار و اسير شور جنسي نشود، اين شور، مي‌تواند گذرگاه رسيدن به عشق و محبت انساني باشد.

ز شهوت نيست خلوت هيچ مطلوب
کسي کين سرّ نداند هست معيوب
وليکن چون رسد شهوت به غايت
ز شهوت عشق زايد بي نهايت
ولي چون عشق گردد سخت بسيار
محبت از ميان آيد پديدار
محبت چون به حد خود رسد نيز
شود جان تو در محبوب ناچيز
زشهوت در گذر چون نيست مطلوب
که اصل جمله محبوب است محبوب
اگر کشته شوي در راه او زار
بسي زان به که در شهوت گرفتار

عطار بر خلاف بسياري از عرفا وجه تمايز آدمي و پري را عشق نمي داند. چرا که به زعم وي، فرشته‌گان نيز پس از سجده بر آدم وجود شان به عشق آغشته گشت و دانند عشق چيست.

تا ملک کردند آدم را سجود
عشقشان يک ذره آمد در وجود
به باور عطار آن چه وجه تمايز آدمي و پري است، نه عشق، که درد عشق و زهر هجر است.

قدسيان را عشق هست و درد نيست
درد را جز آدمي در خورد نيست
درد تو بايد دلم را درد تو
ليک ني در خورد من در خورد تو
ساقيا خون جگر در جام کن
گر نداري درد از ما وام کن

عطار و انديشه‌ي وحدت شهودي

عارف وحدت وجودي، عالم را عين خدا و خدا را عين عالم مي‌داند، به عبارت ديگر وحدت، براي عارف وحدت وجودي امري آفاقي يا عيني و وجود شناختي است. خدا نزد اينان نه امر يگانه، بل يگانه‌گي امور است. اينان در پي آنند که با کشف و شهود به نور و نياز خدا معرفت يابند. اما عارف وحدت شهودي، عالم را تجلي پرتو حُسن خدا مي‌داند، نه عين خدا. به عبارت ديگر وحدت، براي عارف وحدت شهودي، امري انفسي يا شناخت شناسي و روان شناختي است. اينان در پي آنند که با کشف و شهود به نار و ناز خدا عشق بورزند.
عطار، عارفي وحدت شهودي است، نه وحدت وجودي.

ابتداي کار سيمرغ اي عجب
جلوه‌گر شد در چين نيم شب
درميان چين فتاد از وي پَري
زان سبب پُر شور شد هر کشوري
هر کسي نقشي از آن پَر بر گرفت
هر که ديد آن نقش، کاري در گرفت
آن پر اکنون در نگارستان چين است
اطلبوالعلم ولو بالصين از اين است
گر نگشتي نقش پَر او عيان
اين همه غوغا نبودي در جهان
اين همه آثار صنع از فَر اوست
جمله انمودار نقش پَر اوست

در تلقي رمزباورانه‌ي عطار، خدا در هيئت سيمرغ ِرمزي تصوير شده است. خدا در منطق الطير در کسوت پرنده‌اي بزرگ و پادشاه و فرمانرواي پرنده‌گان، تشخص نمادين مي‌يابد. به عبارت ديگر امر مطلق خود را به صورت خدا- شاه عيان مي‌کند. و اين امر شايد به سبب تعلق خاطر عطار به انديشه ي هند و ايراني و يا تلاش وي براي تداوم انديشه‌ي ايرانشهري بوده است. به باور وي جريان پديداري هستنده‌گان، حاصل نزول سيمرغ رمزي از قاف وجود به چين مثالي است. اين نزول، تعبيري از مراتب و تفاوت در مظاهر تجليات وجود است. مي‌دانيم که پيشينيان مي‌پنداشتند، «چين» دورترين نقطه‌ي شرق جهان است. از سوي ديگر در جغرافياي مثالي و رمزي عرفاني، شرق، محل ظهور تجلي نور و نار الاهي است. بر اين پايه تجلي اسماء جمالي و جلالي خدا نيز از چين مثالي يا جانب شرقي وجود آغاز شده است. در ضمن، چين، علاوه بر اين مفهوم جغرافيايي ، تداعي کننده‌ي مفهوم شکن نيز هست. جمع اين دو مفهوم را مي‌توان در اين بيت زيباي حافظ ديد:
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زين سفر دراز خود عزم سفر نمي‌کند

چين به معناي شکن، نسبتي با زلف دارد. و زلف به باور عطار مظهر، تجلي جلالي است.
تجلي گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف، آن معاني را مثال است
در جاي ديگر مي‌گويد:
روي او چون پرتو افکند اينت روز
زلف او چون سايه انداخت اينت شب

ويژه‌گي اصلي تجلي جمالي، لطف و قُرب است؛ و ويژه‌گي تجلي جلالي، قهر و بُعد است. لطف و قُرب در نور و وحدت ظاهر مي‌شود؛ قهر و بُعد در کفر و کثرت و ماده. و اما مفهوم رمزي پَر و همانندي آن با فَر نيز جالب توجه است. منظور از پَر يا همان فَر، همان فروغ يا نور ايزدي است. هم چنين مي‌توان پَر را نمادي از نرينه‌گي و چين را نمادي از مادينه‌گي تلقي کرد. و پَر انداختن سيمرغ در ميان چين را رمزي از تناسل کيهاني تعبير کرد. قرار گرفتن پَر در چين و افزوده شدن پَر به چين، واژه‌ي پرچين را نيز تداعي مي‌کند، که مي‌تواند رمزي از حائل نور ظلمت باشد. توجه به معنا و مفهوم رمزي و روان‌شناختي نيم شب نيز در اين جا مهم است. «نيم شب» به تعبير عطار و «دوش» به تعبير حافظ، معنايي رمزي و فرا تقويمي دارد. شب، نمادي از عدم تعين و بالقوه‌گي محض است. شب رمزي از جهان در غيبت خداست، و مي‌دانيم که بدون خدا، در نظر عارف، جهان يک‌سر، غوطه ور در عدم و نيستي است. در عين حال شب، فضايي بي‌کران نيست. اين نيستي محدود و محصور در زمين است که در نيم شب قرار دارد.
بنابر اين فرود سيمرغ رمزي در چين و افتادن پَري از آن، به معناي نزول – يا همان قوس نزولي- از مرتبه‌ي احديت به واحديت و تجلي اسماء جلالي خداست.

ديوانه‌ي عطار
يکي از شخصيت‌هاي محوري اشعار عطار، ديوانه است. ديوانه شخصيتي است«عاقل مجنون» . اين عنوان ظريف و پارادوکسيکال، در اشعار عطار از آن شخصيتي است که مي‌توان، با تيغ زبان وي، به نبرد با کژي‌ها پرداخت. ديوانه‌ي عطار يا عطار ديوانه همان رند حافظ يا حافظ رند است. عطار خود درباره‌ي ضرورت و نقش شخصيت ديوانه مي‌گويد:

زان که گر تو عاقل آيي سوي من
رنج بسياري خوري در کوي من
ليک اگر ديوانه آيي در شمار
هيچ کس را با تو نبود هيچ کار

عطار در حکايت‌هاي بسياري از زبان ديوانه به افشاي نظم موجود پرداخته است که براي نمونه به چند تا از آن‌ها اشاره مي‌کنم.
عدل نوشيرواني
رفت نوشيروان در آن ويرانه‌اي
ديد سر بر خاک ره ديوانه‌اي
در ميان خاک راه افتاده بود
نيم خشتي زير سر بنهاده بود
مرد ديوانه ز شور بيدلي
گفت تو نوشيروان عادلي
گفت مي‌گويند اين هر جايگاه
گفت پُر گردان دهانشان خاک را
از چه مي‌گويند بر تو اين دروغ
زان که در عدلت نمي‌بينم فروغ
عدل باشد اين که سي سال تمام
من در اين ويران مي‌باشم مدام
قوت خود مي‌سازم از برگ گياه
بالشم خشت است و خاکم خوابگاه
گاه بارانم کند آغشته‌اي
گه غم نانم کند سرگشته‌اي
من چنين باشم که گفتم خود ببين
روزگارم جمله نيک و بد ببين
تو چنانخوش، من چنين بي‌حاصلي
وان گهي گويي که هستم عادلي
آن من بين و آن خود، عدل اين بود
اين چنين عدلي کجا آيين بود

محتسب و مست
محتسب آن مست را مي‌زد به زور
مست گفت اي محتسب کم کن تو شور
زان که گر مال حرام اين جايگاه
مستي آوردي و افکندي به راه
بوده‌اي تو مست تر از من بسي
ليکن آن مستي نمي بيند کسي
ديوانه و حکايت نماز جماعت
عطار در الاهي نامه حکايتي دارد که ديوانه‌ي اهل رازي، روزي در حين نماز جماعت، به گاه حمد خواندن که همه‌ي نمازگزاران خاموشند، از خود صداي گاو در مي‌آورد.
کسي بعد از نماز از وي بپرسيد
که جانت در نماز از حق تنرسيد
که بانک گاو کردي بر سر جمع
سرت بايد بريدن چون سر شمع
ديوانه‌ي راز دان در پاسخ مي‌گويد، امام جماعت در ميانه ي نماز آن‌گاه که با حق سخن مي‌گفت در انديشه‌ي خريدن گاو بود، من هم که به وي اقتدا مي‌کردم صداي گاو از خود درآوردم.

عقل و عشق

در آثار عطار هر جا که از قلم‌رو معشوق سخن به ميان آيد، عقل در آن جا تحقير مي‌شود. در اين قلم‌رو عقل دود است و عشق آتش.

ماهي از دريا چو به صحرا فتد
مي‌تپد تا بوک در دريا فتد
عشق اين‌جا آتش است و عقل دود
عشق کامد در گريزد عقل زود
يا در جايي ديگر مي‌گويد:
هيچ کس عشق چون تو معشوقي
به ترازوي عقل برنکشد
چون کشد کوه بي نهايت را
آن ترازو که بيش زر نکشد
وزن عشق تو عقل کي داند
عشق تو عقل مختصر نکشد

عقل و دين

در آثار عطار، از عقل تا آن‌جا که بنده‌ي حلقه به گوش دين و خادم امر قل باشد، ستايش مي‌شود. اما آن‌جا که عقل بخواهد به طور مستقل در جست و جوي طرح و پاسخ‌گويي به مسائل بر آيد، به سختي نکوهش مي‌شود.

عقل اگر جاهل بود جانت برد
ور تکبر آرد ايمانت برد
عقل آن بهتر که فرمان بر شود
ورنه گر کامل شود کافر شود
در جاي ديگر مي‌گويد:
عين عقل خويش را کن محو امر
تا نگردد عين عقلت محو خمر
عقل اگر از خمر، ناپيدا شود
کي به سرّ امر قل بينا شود
عقل را قل بايد و امر خداي
تا شود هم رهبر و هم رهنماي
و در جاي ديگر گويد:
مرد دين شو محرم اسرار گرد
وز خيال فلسفي بيزار گرد
نيست از شرع نبي هاشمي
دورتر از فلسفي يک آدمي
شرع، فرمان پيمبر بردن است
فلسفي را خاک بر سر کردن است
علم جز بهر حيات خود مدان
وز شفا خواندن نجات خود مدان
علم دين، فقه است و تفسير و حديث
هر که خواند غير اين گردد خبيث
و در جاي ديگر مي‌گويد:
کيش و دين از عقل آمد مختلف
بر در او چون توان شد معتکف

آثار عطار
از يک‌صد و چهارده اثري که به عطار منسوب کرده‌اند، بر اساس پژوهش‌هاي تاکنوني مي‌توان هفت اثر را به طور مسلم از آن عطار دانست. اين آثار عبارت‌اند از:
منطق الطير، مصيبت نامه، اسرار نامه، الاهي نامه، اين چهار اثر مثنوي هستند. مختار نامه، که مجموعه رباعيات عطار است. ديوان قصائد و غزليات و تذکرة الاوليا که به نثر است.

 



:: موضوعات مرتبط: عطار نیشابوری , ,
:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

سال شمار زندگی سهراب سپهری  :                 

 15مهر />

خرداد ۱۳۱۹: به پایان رساندن دوره شش ساله ابتدایی در دبستان خیام‌، کاشان                         

خرداد ۱۳۲۲: به پایان رساندن دوره اول دبیرستان در دبیرستان پهلوی سابق‌، کاشان

خرداد ۱۳۲۴: به پایان رساندن دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی پسران‌، تهران آذر ۱۳۲۵: استخدام در اداره فرهنگ‌ (آموزش و پرورش‌)، کاشان

شهریور ۱۳۲۷:استعفا از اداره فرهنگ کاشان

شهریور ۱۳۲۷:شرکت در امتحانات ششم ادبی و گرفتن دیپلم کامل دوره دبیرستان

مهر ۱۳۲۷: آغازتحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران

۱۳۲۷: استخدام در شرکت نفت‌، تهران

۱۳۲۸: استعفا از شرکت نفت پس از هشت ماه کار

۱۳۲۰: انتشار اولین مجموعه اشعار با عنوان‌«مرگ رنگ‌»

خرداد ۱۳۳۲: به پایان رساندن دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و دریافت لیسانس‌. احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه اول علمی

۱۳۳۲ : آغاز کار به عنوان طراح در سازمان همکاری بهداشت‌، تهران

۱۳۳۲: شرکت در چند نمایشگاه نقاشی در تهران

۱۳۳۲: انتشار دومین مجموعه اشعار با عنوان«زندگی خوابه»

آذر ۱۳۳۳: آغازکار در ادراه کل هنرهای زیبا(فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها و تدریس در هنرستانهای هنرهای زیبا

مهر ۱۳۳۴: ترجمه اشعار ژاپنی در مجله «سخن‌»

مرداد ۱۳۳۶: سفر به اروپا از راه زمینی تا پاریس و لندن‌. نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی‌(چاپ سنگی‌)

فروردین ۱۳۳۷ :شرکت در اولین بینال تهران

۱۳۳۷: سفر دو ماه از پاریس به رم

خرداد ۱۳۳۷: شرکت در بینال ونیز

۱۳۳۷: بازگشت به ایران

۱۳۳۷: آغاز کار در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرستی سازمان سمعی و بصری

فروردین ۱۳۳۹:شرکت در بینال دوم تهران‌. دریافت جایزه اول هنرهای زیبا

مرداد ۱۳۳۹:مسافرت به توکیو برای آموختن فنون حکاکی روی چوب‌. بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن

1340: توقف در هند در راه بازگشت به ایران‌.تماشای آگره و تاج محل

اردیبهشت ۱۳۴۰:برگزاری نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی‌، تهران

۱۳۴۰: انتشار مجموعه جدیدی از اشعار خود باعنوان «آوار آفتاب‌»

مهر ۱۳۴۰: آغازتدریس در هنرکده هنرهای تزئیینی‌، تهران

۱۳۴۰: انتشار مجموعه دیگری از اشعار خود باعنوان «شرق اندوه»

اسفند۱۳۴۰: کناره‌گیری از مشاغل دولتی به طور کلی

خرداد ۱۳۴۱:برگزاری نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ‌، تهران

دی ۱۳۴۱: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی دیگر در تالار فرهنگ

۱۳۴۲: شرکت در یک نمایشگاه گروهی در گالری گیل گمش‌، تهران

تیر ۱۳۴۲:برگزاری نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان‌، دروس‌، تهران

۱۳۴۲: شرکت در بینال سان پاولو، برزیل

۱۳۴۲: شرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصرایران‌، موزه بندر لوهاورفرانسه

۱۳۴۲: شرکت در نمایشگاه گروهی گالری نیالا،تهران

۱۳۴۲: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری صبا، تهران

۱۳۴۳: سفر به هند( تماشای بمبئی‌، بنارس‌،دهلی‌، اگره‌، غارهای آجانتا، کشمیر); سفر به پاکستان‌( تماشای لاهور و پیشاور);سفر به افغانسان (اقامت در کابل‌). بازگشت به تهران

۱۳۴۴: شرکت در یک نمایشگاه گروهی در گالری بورگز، تهران

۱۳۴۴: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری بورگز، تهران

آبان ۱۳۴۴:انتشار شعر بلند«صدای پای آب‌» در فصلنامه «آرش‌ »

۱۳۴۴: سفر به اروپا(مونیخ و لندن‌).بازگشت به ایران

۱۳۴۵: سفر به اروپا(فرانسه‌،اسپانیا، هلند،ایتالیا، اتریش‌). بازگشت به ایران

۱۳۴۵: انتشار شعر بلند «مسافر» در فصلنامه«آرش‌»

بهمن ۱۳۴۶:برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون‌، تهران

بهمن ۱۳۴۶:انتشار یک مجموعه اشعار جدید با عنوان «حجم سبز» توسط انتشارات روزن

بهمن ۱۳۴۶:برگزاری شب شعر سپهری در گالری روزن

۱۳۴۷: شرکت در یک نمایشگاه گروهی در گالری مس‌، تهران

۱۳۴۷: شرکت در نمایشگاه فستیوال روایان‌،فرانسه

خرداد ۱۳۴۷: شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ انستیتو گوته‌، تهران

شهریور ۱۳۴۷:شرکت در یک نمایشگاه گروهی دردانشگاه شیراز



۱۳۴۸: شرکت در فستیوال بین المللی نقاشی درفرانسه و اخذ امتیازمخصوص

۱۳۴۹: سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند.شرکت در یک نمایشگاه گروهی در شهر«بریج همپتن‌». بازگشت به ایران پس از هفت ماه اقامت در نیویورک‌. سفر دوباره به آمریکا

۱۳۵۰: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک‌. بازگشت به ایران

۱۳۵۰: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری لیتو، تهران

۱۳۵۱: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری سیروس‌، پاریس

۱۳۵۱: انتقال نمایشگاه گالری سیروس به گالری سیحون‌، تهران

۱۳۵۲: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی دیگر درگالری سیحون

۱۳۵۲: سفر به پاریس و اقامت در «کوی بین المللی هنره»

۱۳۵۳: سفر به یونان و مصر. بازگشت به ایران

دی ۱۳۵۳: شرکت درغرفه ایران در اولین نمایشگاه هنری بین المللی تهران

۱۳۵۴: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون

خرداد ۱۳۵۵: شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازارهنر» بال‌، سویس

خرداد ۱۳۵۶: انتشار «هشت کتاب‌» شامل مجموعه اشعار نشر شده
سپهری به اضافه مجموعه «ماهیچ‌، ما نگاه‌» توسط کتابخانه طهوری‌، تهران

۱۳۵۷: برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون

خرداد ۱۳۵۸: تجدید چاپ «هشت کتاب‌»

دی ۱۳۵۸: مسافرت به انگلستان برای درمان بیماری سرطان خون

اسفند ۱۳۵۸: بازگشت به ایران

اول اردیبهشت ۱۳۵۹: مرگ‌. در بیمارستان پارس‌، تهران‌. دفن روز بعد در صحن امامزاده سلطان علی در قریه مشهد اردهال

 

 

سهراب سپهری فرزند اسد الله سپهری در سال ۱۳۰۷ در روز ۱۵ مهر ماه به دنیا آمد. کودکی خود را در کاشان در باغی بزرگ به سر آورد. این باغ که یکی از باغ‌های زیبای کاشان بود به اجداد وی تعلق داشت‌. در خاندان سپهری بزرگ مردانی ظهور کرده بودند که نامشان در تاریخ ادب و هنرایران ثبت شده است‌. در میان اجداد پدری سپهری نام مورخ الدوله نویسنده ناسخ التواریخ بیش از همه معروف است.‌ او نیز بخش مهمی اززندگی و عمر خویش را دراین باغ به سر آورده بود و پس از اینکه در فن تاریخ نویسی مشهورشد برای خدمت به دربار قاجار احضار شد و این باغ همچنان به خاندان سپهری تعلق داشت تا اینکه پس از گذشت سالها ؛ کودکی باذوق با طبعی سرشار از  لطافت در این باغ به دنیا آمد و بعدها یکی ازبزرگترین شاعران و نقاشان  طبیعت گرا وطبیعت دوست ایران  شد وآثارش مورد قبول همگان قرار گرفت سهراب  این جنبه مهم ازشعر و شخصیت خویش را مدیون بزرگ شدن در این باغ و طبیعت بکر کاشان است .آری تاثیراین عوامل در شیفتگی سپهری به جلوه‌های زیبا وعمیق طبیعت را هرگز نمی‌توان نادیده گرفت‌. بعدهاسهراب  پس از کسب  شهرت وسرگرمی‌های گوناگون کاری‌، در هر فرصتی که پیش می آمد به کاشان می‌رفت  و در پناه خلوت این  باغ به تفکرمی‌پرداخت .

 

 سهراب سپهری در شعرش به زیباترین شکل از آن باغ یاد می     کند :  

 

باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود                 

 

  سپهری که روحی لطیف داشت در نخستین سال‌های زندگی ، طبق سنت خانواده  هنرمندخود ، به آموزش هنر روی آورد و از همان سال‌های آغاز زندگی و پیش از رفتن به مدرسه با مظاهری از هنر آشنا شد . دوران کودکی سهراب زیبا و خاطره انگیز بود. وی هیچ گاه نتوانست زیبایی‌های آن را از یاد ببرد. بنابراین خردسالی سپهری یک کودکی عادی ومعمولی نبودبلکه وی  کودکی بود با اندوخته ها و آموخته های فراوان ، که بعدها در نگرش هنری او تاثیری عمیق داشت . شعر او گواه این مدعاست .

 

سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی با نام (خیال پدر) از پدرش انچنین یاد کرده است :

 

در عالم خیال به چشم آمدم پدر

 

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

 

دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر

 

یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود

 

مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی خانواده را به عهده گرفت و سپهری او رابسیار دوست می داشت. سپهری با وجود عموهای هنرمندش این شانس را داشت که با تجربیات آنان از نزدیک آشنا شود. خاطرات شیرین سپهری نشان دهنده پرورش ذوق و صفای وی در آن عهد است . این ذوق و صفا بعدها رو به تکامل گذاشت و سهراب در تمام طول زندگی خود از صداقت وسادگی و نگاه سرشار از شوق کودکان اش به زندگی برخوردار بود .

 

  سپهری دوران آموزش و تحصیل شش ساله ابتدایی خود را در دبستان خیام کاشان به شکل معمولی سپری کرد.وی مثل همه ی بچه های بازیگوش مؤدب ؛ مشتاق تعطیلات بود واز معلم و تنبیه وی می‌ترسید. سهراب از همان زمان عاشق نقاشی بود‌اما گاهی به سبب ذوق و توجه بیش از اندازه به نقاشی  از طرف معلم تنبیه می شد سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، روزی که به علت بیماری در خانه مانده بودشعری را با ذهن کودکانه اش در وصف حال خود گفت:

 

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان

 

نکردم هیچ یادی از دبستان

 

ز درد دل شب و روزم گرفتار

 

ندارم من دمی از درد آرام

 

 نخستین جلوه‌های طبع شاعرانه وی از دوره دبیرستان آشکار شدبطوریکه در 17 سالگی دیوانی را چاپ کرد .           
آشنایی با چهره‌های فرهنگی شهر کاشان به سپهری نوجوان فرصت داد تا هنرهای خود را هر چه بیشتر پرورش دهد و به جستجوی حقیقت و شناخت خویش بپردازد .حتی ادامه تحصیل دردانشگاه و مشغول شدن در کارهای اداری هرگزنتوانست  اشتیاق جدی سپهری به هنر و سیر  به کمالمعنوی را از بین ببرد.  

 

 سپهری  سفرهای فراوانی به نقاط مختلف دنیا  و شرق و غرب جهان  کرد و تجربه های گرانبهایی اندوخت این سفرها افق دید زندگیش را روشن تر و وسیع‌تر نمود او عشق به سفر را چنین بیان می کرد : « آدم مسافر است پس تا می تواند سفر کند»

 

سپهری دهه اول و دوم زندگی خویش را بهفراگیری  علم و هنر گذراند. دهه سوم زندگی‌اش را به کسب تجربه و سفر پرداخت و دهه چهار زندگی خویش را بیشتر به سفرهای دراز اختصاص داد. در این دوره بود که بارها به‌ کشورهای ژاپن‌، فرانسه‌، ایتالیا، هندوستان‌،آمریکا، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. سفرهای وی در اصل سیر و سلوک معنوی بود.این دیدگاه خاص او از سفر بویژه سفر به کشورهای شرق آسیا و آشناییش با ادیان هند و بودا شعر او را تحت تاثیر قرار داد .سپهری در این دوره  به عنوان شاعری صاحب سبک ،دوستداران  زیادی داشت . سهراب هیچگاه ازدواج نکرد.

اما این ایام دیری نپایید او زمانی که هنوز در دوره میان سالی بود به بیماری سرطان مبتلا شد.و تلاش پزشکان برای بهبود نتیجه ای نداشت .این  هنر مند پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دوسال طول کشید، در اول مرداد ۱۳۵۹در سن ۵۲ سالگی وفات یافت طبق وصیتش او را به زادگاه خودش در مشهد اردهال منتقل نمودند و با قطعه‌ای که بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد .

 

 

سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق اندوه"را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب را به همراه"زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر کرد.   

 

در این کتاب می توان  جلوه های زبان خاص سپهری را دید و همچنین شور و شوق آمیخته با طبیعت گرایی را بیشتر دیددر مجموعه"شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزل های مولونا بود و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند                                                               

 

دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.                    

 

شهرت سپهری از سال 1344  با انتشارشعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که سپهری به فرم خاص خود در شعر دست می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند"صدای پای آب"،کنایه از صدای پای مسافری در سفرزندگی  است  .                            

 

این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامهی«آرش»درآبان همان سال منتشرشد.                                                            
                                                    

 

در سال 1345 شعر بلند "مسافر"که بیان سیرو سفر و دیدگاه فلسفی
زندگیش بود منتشر شد که از درخشان ترین شعرهای فارسی دوره معاصر است .

 

 «جحم سبز»هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنهاست .گویی شاعر به حقیقتی که مدتها در جستجویش بود رسیده است .

 

هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه است                                 

 

محتوای کتاب بر خلاف دو  مجموعه پیشین" یأسی دارد.  اما یأسی که از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون می تراود.                   

 

سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب"گرد آورد هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است .و یکی از اثر گذارترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است .

 



:: موضوعات مرتبط: سهراب سپهری , ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال  563 دیده به جهان گشود و نام او رامصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند

در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان میراندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود میامدند و نیرو میگرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل  ، بین النهرین  ، حلب و آذربایجان  دستی داشتند  این حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر میکرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت میکردند ولی در عمل مستقل بودند

هنگام تولد سعدی حکمران شیراز اتابک مظفر الدین تکله سومین پادشاه از اتابکان فارس بود از ده سال پیش تکله در مقابل اتبکان عراق بدشواری مقاومت میکرد و همچنین مورد دستبرد و غارت اتابکان آذربایجان نیز  قرار میگرفت

شاعر پر آوازه در میان همه این بی نظمی ها در شهر شیراز  رشد میکرد پدر سعدی ، عبدالله در خدمت سعد بن زنگی بود که احتمال دارد شاعر  شیرین سخن شیراز نیز به عنوان حق شناسی تخلص سعدی را برای خود انتخاب کرده باید

یکی از مشخصات نبوغ سعدی در این است که از کوچکترین حادثه زندگی خود  درسی اخلاقی میدهد در چندین جای کلیات کودکی او مطرح است و چنین مینماید که وی از دوران طفولیت خود خاطره ای دلنشین و در عین حال حزن انگیز دارد چگونگی سالهای خردسالیش در بوستان آمده که از 1آنجا میتوان فهمید پدرش از کارکنان ساده دیوان اما در رفاه بوده

ز عهد پدر یاد دارم همی                      که باران رحمت بر او هر دمی

که طفلیم لوح و دفتر خرید                            ز بهر یکی خاتم زر خرید

بدر کرد ناگه یکی مشتری                      به خرمایی و از دستم انگشتری

بعد از مرگ پدر سعدی در شیراز تنها ماند در سایه توجه اتابک سعدی که در از همان دورانبر اثر هوش و ذکاوت بالای خود نزد همه انگشت نما بود رهسپار بغداد گشت و وارد مدرسه نظام شد و از سال 574 تا 604 یعنی تا سال فوت اتابک سعد بن زنگی و بر تخت نشستن فرزندش ابوبکردر بغداد ماند

هنگامی که سعدی برای تحصیل به نظامیه رفت ، مدرسه از گذشته ای پر اتخار بر خوردار بود . تا زمان سعدی متعدد نظامیه کتبی در مورد الهیات ، فقه ، تفسیر قرآن تالیف کرده بودند که نشان دهنده بزرگی و اعتبار مدرسه در آن زمان میباشد

سالهای مسافرت

سعدی در کلیات از سفر به  آسیای مرکزی ، هندوستان ، شام ، مصر ، عربستان ، حبشه و مغرب  بدون کمترین سرنخی برای ترتیب این سفرها معلوم شود نام برده است

میتوان چنین تصور کرد که سعدی سفرهای خود را با عزیمت مجدد به سمت مشرق آغاز کرد .  اگر سعدی از شیراز عزیمت میکرد می توانست یک راست  از راه کرمان و سیستان و خراسان به بلخ رسد . مسافر بلخ ناچار به جنوب شرقی عزیمت می کرد و از گردنه های کوه بابا میگذشت و به بامیان میرسید و از آنجا راهی هندوستان

در مورد سفر به هندوستان و مدت اقامت و مکان های بازید سعدی  در هند تناقص های زیادی وجود دارددر عین حال هنگام بازگشت از هند سعدی به همرا یک کشتی بازرگانی وارد جزیره کیش میشود - که در آن زمان مرکز اقتصادی ایران به شمار میرفته است - حال پایان سفر نیست چون شاعر به جای بازگشت به زادگاه خود شیراز به زیارت خانه خدا میرود در مسیر حرکت خود به سوی شهر مقدس مکه در صهعا توقف میکند وی در این شهر یکبار دیگر ازواج میکند که حاصل آن یک فرزند کوچک هست که رشته ایس که او را به آن سرزمین پیوند داده است . ناگهان این کودک در گذشت درد و غضه پدر همان بود که معمولا به پدران در چنین مصیبتی وارد میشود

به صنعا درم طفلی اندر گذشت                چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت

در این باغ سروی نیامد بلند                         که باد اجل بیخ عمرش نکند

عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت            که چندین گل اندام در خاک خفت

خانواده سعدی از هم میپاشد و او دیگر جز به ادامه سفر نمی اندیشد تا شاید از اندوهی که در این شهر محصور در میان کوهها خفه اش میکند رهایی یابد ، سعدی عازم مکه شده و بعد از انجام  مناسک حج ، عازم مصر میشود و بعد از چندی به دلیل شروع جنگ های صلیبی عازم تونس شد و بعد ار آرام شدن جنگ سعدی با کشتی به سمت شیراز راه افتاد که ابتدا در بیت المقدس توقفی کوتاه میکند  و از آنجا به سوی دمشق رهسپار می شود و در سایه امنیت شهر دمشق فرصت مطالعه و بحث با دانشمندان را نیز بدست آورد

حال موقع بازگشت رسیده ; سعدی رفته رفته خستگی و حسرت دیدار آسمان ایران را در دل خود احساس میکند

در اقصای عالم بگشتم بسی               بسر بردم ایام با هر کسی

تمتع ز هر گوشه ای یافتم              ز هر خرمی خوشه ای یافتم

چو پاکان شیراز خاکی نهاد          ندیدم که رحمت بر آن خاک باد

تولای مردان این پاک بوم           بر انگیختم خاطر از شام و روم

دریغ آمدم زان همه بوستان                  تهیدست رفن بر دوستان

 

دوران کهولت

سرانجام در حالی که قلب سعدی میتپید شیراز جلو چشمان او نمایان گشت و  در واقع موقع تقاعد سعدی از مسافرت فرا رسیده بود ، تقاعدی داوطلبانه و سرشار از سربلندی و مجاهدت

 تا این زمان سعدی فقط اشعاری بصورت مجزا سروده بود ، در طی دو سال دو شاهکار شعر اخلاقی او یعنی بوستان در سال 636 و گلستان در سال بعد آن 637 خاتمه یافت که نام سعدی را جاودان کردند

سعدی با خاطری آسوده به آرامی به پایان عمر خود نزدیک میشد . از مرگ بانیان عظیم الشان اندیش ایرانی مانند خواجه نصیر الدین طوسی ، شمس تبریزی ، جلال الدین رومی دیری نمیگذشت و سعدی در میان شاعران موفق نسل جدید تنها به جا مانده بود

از طرف دیگر به مرور که سعدی سالخرده تر میشد آشکار بود که تاثیر سخن او رفته رفته نه تنها در شیراز بلکه در دیگر شهر های ایران نیز به شعر فارسی رنگ و بویی تازه می بخشید

تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزست زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی  17 آذر 670 و دیگری  ( بزرگانی مانند جامی )  مهر ماه سال 671 را تاریخ وفات این بزرگ مرد پارسی میدانند

سعدی در بحبوحه اشتهار از دنیا رفت و شهرتی پایدار از خود بجا نهاد ، وی از زندگی چیزی انتظار نداشت و تا میتوانست از زیاده طلبی پرهیز میکرد به این اکتفا مینمود که افتخاری برای شیراز زادگاه خود میراث بگذارد ، شیراز نیز نبوغ شاعر خود را درک کرده بود . سعدی در نزدیکی بقعه خود در حومه شهر به خاک سپرده شد دیری نپایید که مرقد او زیارتگاه عشاق زبان و ادب پارسی شد

اخلاق  سعدی

سعدی مانند لوکرس یا وینیی شاعر فیلسوف نیست . سعدی شاعری است که تعالیم اخلاقی میدهد ، تعلیم دهنه اخلاقی به معنی دقیق کلمه ، یعنی مصنفی است که رسوم و عادات و افعال و خلقیات معاصران خود را مورد مطالعه قرار میدهد

اما این اخلاق بیش از هر چیز حائز جنبه عملی است و در وهله اول باید همین جنبه عملی اخلاق سعدی را در نظر گرفت . سعدی پیش از آن انسان را بذاته مورد مطالعه قرار دهد به موضع گیری وی در برابر همنوعان مینگرد: خطاها و عیب ها را می بیند و به دور از هر نوع انتقاد نیشدار میکوشد در اشعار خو آداب و قوعاد بهتری را پیشنهاد دهد خود این موضوع را به کرات و آشکارا گوشزد میکند

اگر در سرای سعادت کس است                       ز گفتار سعدیش حرفی بس است

پند سعدی به گوش جان بشنو                             ره چنین است مرد باش و برو

سخن سودمند است اگر بشنوی                         به مردان رسی گر طریقت روی

اما سخنان سعدی مثال است و پند ،خواننده باید پند را در بین سطور حکایات جستجو کند .از این پندهای گوناگون یک فاسفه عملی حاصل میشود که بواقع اندک مبهم و دشوار یاب است ولی کامل

بر این اخلاق - که به آدم طرز رفتار در برابر همنوعان را تعلیم میدهد -  یک رشته نکات روان شناختی نیز افزوده میشود که سیمای انسان آرمانی سعدی را میسر میسازد و چون فرد بی ایمان به آفریدگار همیشه بشری ناقص است بنابر این سعدی بارها  مساله ارتباط بین انسان و خداوند رو طرح میکند

 

سبک شعری سعدی

شیوه اصلی ترکیب کلام سعدی چنین به نظر می آید : نخست یک حقیقت اخلاقی را بیان میکند سپس آن را با یک سلسله تمثیلها بنوعی مجسم میسازد

«       

عدو را بکوچک نباید شمرد                         که کوه کلان دیدم از سنگ خرد

نبینی که چون باهم آیند مور                            ز شیران جنگی برارند شور

نه موری ، که مویی کزان کمتر است            چو پر شد ز زنجیر محکم ترست

»

گاهی نیز بر عکس ، تصویر حکایت از برای تجسم یک اندیشه به کار میرود حتی غالبا از یک داستان ساده یا خاطره ساده جوانی یک اندیشه عارفانه بدست می آید که اصلا انتظار نمیرفت

سعدی گاه نیز شیوه تضاد را در پیش میگیرد ومیداند که چگونه تاثیر جملات کوتاه و دقیق رابیشتر سازد « مثلا در گلستان چنین مینویسد : هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان در هم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه ماند بود و استطاعت پاپوشی نداشتم  به جامع کوفه در آمدم  دلتنگ یکی را دیدم پا نداشت . سپاس نعمت حق بجا آوردم و بر بی کفشی صبر کردم»

شیوه دیگر سعدی این است که اندیشه را مطرح میکند  ودلائل  موافق و مخالف را باهم بیان میکند  « مثلا در پند نامه پس از ستایش کرم و سخاوت بلافاصله انتقاد از بخل شروع میشود »

یا اینکه موضوع را میان دو شخص مورد بحث قرار میدهد ودلائل موفق و مخالفرا مطرح میسازد « مثلا حکایت مناظره پدر و پسر درباره منافع و مضرات سفر »

اما در مورد اشخاص داستان ، سعدی با شیوه ای که رایحه قرون وسطی از آن به مشام میرسد نه تنها افراد بشر و زنده ها را بسخن در می اورد بلکه حیوانات و حتی اشیا را نیز به حرف زدن وا میدارد « مانند گفتگوی فرح انگیز طوطی و زاغ و مباحثه ایی میان رایت و پرده قصر در گلستان »

تمام لذت سبک سعدی از پیوند اندیشه ها با هم سر چشمه میگیرد و این لذت به اندازه ایی عالی است که حتی ترجمه نیز ان را از بین نمیبرد . این پیوند خشک و انتزاعی نیست بلکه یک اندیشه است که با تصویر تحقق یافته است  ، اندیشه و تصویر چنان با هم آمیخته است که خواننده از خود میپرسد آیا امکان دارد اندیشه ای بدون تصویری ملموس به مغز سعدی خطور کرده باشد در آثار سعدی قسمتهای بسیاری دیده میشود که در آنها تصویر و اندیشه در می آمیزد و حتی چنان با اندیشه آمیخته  میشود که تصویر تبدیل به همان اندیشه میشود

آثار سعدی

.

از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای مانده‌است:

  1. بوستان: کتابی‌است منظوم در اخلاق.
  2. گلستان: به نثر مسجع
  3. دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیع‌بند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.
  4. صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربی‌است که سعدی در ستایش شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سروده‌است.
  5. قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیه‌است. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمده‌است.
  6. مراثی سعدی:قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شده‌است و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کرده‌است.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سروده‌است.
  7. مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است.
  8. رسائل نثر:
  9. کتاب نصیحةالملوک
  10. رساله در عقل و عشق
  11. الجواب
  12. در تربیت یکی از ملوک گوید
  13. مجالس پنجگانه
  14. هزلیات سعدی

 

نام و آوازه سعدی و شهرت آثار گران قدر او دیری است از مرزهای ایران و قلمره زبان پارسی فراتر رفته و خطه ها و کشور های دیگر را در این جهان پهناور در نوردیده

از این رو علاوه بر ترجمه شعر و نثر او به دیگر زبانها پژوهشهایی که در مورد فکر و اندیشه و نوشته هایش به زبان های گوناگون توسط محققان کشور های مختلف صورت گرفته است اندک نیست



:: موضوعات مرتبط: سعدی شیرازی , ,
:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۷ مارس ۱۹۰۷ میلادی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود و در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد. مادرش اختر فتوحی فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری"از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود.

وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت. در سال هزار و دویست و نود و یک در حالی که کودکی بیش نبود با خانواده به تهران آمد. از این رو پروین از کودکی با مشروطه خواهان و چهره های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت.پایان نامهٔ تحصیلی خود را از مدرسهٔ آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد.

نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش فضل الله همایون فال ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه، خانه شوهر رفت. پیوند زناشویی وی با پسر عمویش که رئیس شهربانی کرمانشاه بود و اخلاقی نظامی داشت و با روحیات شاعرانه پروین سازگار نبود بیش از دو و نیم ماه دوام نداشت.

وی پس از جدایی از همسر، مدتی کتابدار کتابخانهٔ دانشسرای عالی بود. دیوان اشعار وی بالغ بر ۲۵۰۰ بیت است. وی در  پانزدهم فروردین ۱۳۲۰ شمسی به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد.

شعری که بر روی سنگ مزارش نوشته شده:

   اینکه خاک سیهش بالین است           اختر چرخ ادب پروین است
   گر چه جز تلخی ز ایام ندید                هر چه خواهی سخنش شیرین است
   صاحب آنهمه گفتار امروز                   سائل فاتحه و یاسین است
   دوستان به که ز وی یاد کنند              دل بی دوست دلی غمگین است
   خاک در دیده بسی جان فرساست      سنگ بر سینه بسی سنگین است
   بیند این بستر و عبرت گیرد                هر که را چشم حقیقت بین است
   هر که باشی و ز هر جا برسی           آخرین منزل هستی این است
   آدمی هر چه توانگر باشد                  چون بدین نقطه رسید مسکین است
   اندر آنجا که قضا حمله کند                چاره تسلیم و ادب تمکین است
   زادن و کشتن و پنهان کردن              دهر را رسم و ره دیرین است
   خرم آنکس که در این محنت گاه         خاطری را سبب تسکین است



:: موضوعات مرتبط: پروین اعتصامی , ,
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

قیصر امین پور، چنانچه از شعرهایش مى آید، جنوبى است و اهل «گتوند».شهرستانی در شمال خوزستان.وی دورانی از زندگی خود را در شهرستان دزفول گذراند. به همین خاطر هست كه جنگ را مى توان در اشعار روزگار جوانى اش به دیده ذهن دید و پریشان شد و بارید. او كه در سال 1338 متولد شده، تا سال 1357 در همان منطقه به تحصیل پرداخت و در این سال بود كه براى ادامه تحصیلات و ورود به دانشگاه تهران عزیمت كرد. هرچند که قیصر محدود به یک منطقه ی خاصی نیست وشعرهایش به کام همه شیرین است.

امین پور جوان در بدو ورودش به تهران و آغاز تحصیلات دانشگاهى جذب حوزه هنرى آن سالها مى شود و آشنایى اش با شاعران جوانى كه در حوزه هنرى گردآمده بودند او را به حضور در جمع آنان كشاند و باعث شد تا او تحت تأثیر یاران هم سلك و مرامش و به اشتیاق شاعرانگى هایش رشته تحصیلى اش را از علوم اجتماعى به ادبیات تغییر دهد.

او در سال 1366 به همراه دوستان نویسنده و شاعرش، بیوك ملكى و فریدون عموزاده خلیلى، نشریه سروش نوجوان را طراحى و منتشر كرد كه تا چندى پیش هم انتشار این مجله و مسؤولیت قیصر امین پور در سمت سردبیرى ادامه داشت.

از سال 1367 امین پور تدریس در دانشگاه الزهرا را آغاز كرد و دبیرى بخش ادبیات فصلنامه هنر و مسؤولیت در دفتر شعر جوان را به كارهاى خود ضمیمه كرد كه تاكنون ادامه دارد. امین پور در سال 1376 با دفاع از رساله خود با عنوان «سنت و نو آورى در شعر معاصر» كه با راهنمایى دكتر محمدرضا شفیعى كدكنى به سامان رسیده بود و موفق به اخذ مدرك دكتراى ادبیات فارسى از دانشگاه تهران شد و بعدها این پایان نامه در شمارگان بالایى به چاپ رسید.

قیصر امین پور درباره این اثر مى گوید: « پیشنهاد بررسى درباره این موضوع از طرف استاد ارجمند دكتر شفیعى كدكنى بود و من از میان موضوعات مختلف، این موضوع را به ضرورت بحث سنت و نوآورى، براى پایان نامه دكترى برگزیدم.»(1)

او مى گوید: «دشوارى كار آنجا بود كه چون من به نسلى آرمانگرا تعلق دارم و كار ادبى و خلاق را براى خود انجام مى دهم، شعرى كه دلم مى خواهد مى نویسم و هیچ كس هم در آن دخالت ندارد، فكر كردم در كار تحقیقى هم مى شود، این گونه بود؛ اما چنین نبود.»(2)

او ادامه مى دهد:« به هر حال من، آدمى دوزیست بودم. هم در مطبوعات هستم و هم در دانشگاه. دانشگاه از من توقعى داشت و لابد انتظار داشت از چشم انداز سنت، نو آورى را بررسى كنم و دوستان مطبوعات بر عكس. بین این دو دیدگاه سرگردان بودن مشكل كار من بود و موقعى این مسأله حل شد كه تصمیم گرفتم یك چشم سوم برگزینم و به قول گادامر یك جور فاصله گرایى.»(3)

با این همه آنچه پس از بررسى این كتاب نصیب خواننده مى شود، این موضوع است كه امین پور در این كتاب قصد نداشته تا تاریخ معاصر ادبیات را به رشته تحریر درآورد. چه ،كار این كتاب به جاى اینكه تاریخ ادبیات باشد، این است كه سنت و نو آورى را با توجه به تفكیك تعاریف سنت به معناى دینى و ادبى، به شكل دو عرصه لازم و ملزوم نگاه مى كند. او در این كتاب از نظریه پردازى پرهیز كرده و به بررسى مكاتب مختلف پرداخته است.

اهمیت این كتاب به زعم كسانى چون ضیاء موحد در آن است كه بعد از حافظ تماماً نقد شعر ما تقلید و چسبیدن به قالبهاى آهنین تا دوره مشروطه است و كتابهاى شعر ما از اول تا زمان حاضر تماماً تكرار و امر به تقلیدات و اینكه مبادا پایتان را از سنت بیرون بگذارید.

موحد متذكر مى شود: اگر كسى عظمت نیما را با این كتاب نفهمد و متوجه نشود كه جاى این آدم در تاریخ شعر ما كجاست، در جاى دیگرى نمى فهمد. من واقعاً بى طرفانه مى گویم كه با این كتاب حق نیما ادا شده است.(4)

گرچه این كتاب در سال 1372 آماده به چاپ بود اما به اقتضاى اینگونه پژوهشهاى دانشگاهى دامنه موضوع معین و محدود بود و تبدیل آن به كتاب نیازمند گسترش و پرورش یا پردازش بیشتر بود. پس قیصر امین پور به امید ادامه پژوهش و كشاندن دامنه سخن تا شعر امروز و شاخه هاى گونه گونش، در چاپ آن تا سال 1383 دریغ كرد. با این همه خودش مى گوید: دریغا كه در این درنگ 5 ساله، از بسیارى كار و گرفتارى و بیمارى و دیگر پیشامدهاى ناگوار روزگار، حتى فرصت و فراغت بازنگرى در آن را نداشته ام چه رسد به بازنگارى.

  

آثار قیصر امین پور در محافل و جشنواره هاى ادبى همواره مطرح بوده و هستند. چنانكه او درسال 1368 توانست تندیس مرغ آمین را از جایزه ویژه نیما دریافت كند و دو كتابش با نام هاى «ظهر روز دهم» و «به قولى پرستو» در همان سالهاى نشریعنى در سال هاى 1365 و 1375 جایزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوان را از آن خود كرد.

قیصر امین پور همچنین جایزه تندیس ماه طلایى را كه به برگزیدگان شعر كودك و نوجوان 20 ساله اخیر تقدیم شده است، به دست آورده است.

درباره كتاب معروف او «سنت و نو آورى در شعر معاصر» برخى از اهالى شعر و ادب معتقدند كه او درباره شاملو كمى بى عنایتى كرده و به حرفهاى اخوان بیشتر پرداخته كه شاید مأخذ لازم را در اختیار نداشته و درباره بعضى ها هم مثل خانلرى و توللى، گزینش غیر لازم صورت گرفته است.

با این همه بسیارى از كارشناسان مثل محمود فتوحى معتقدند كه این كتاب امین پور در نوع خودش اولین پژوهش جدى دانشگاهى است كه به مسأله سنت و تجدد پرداخته است. او درباره این كتاب مى گوید: «بررسى كتاب را مى توان از سه نظر تاریخ ادبى، مدرنیزم و توهم مدرنیزم و جامعه شناسى ساختگراى تكوینى مورد بررسى قرار داد و به نظر من از فصل نهم تا پانزدهم كتاب ماهیتاً نگرش تاریخ ادبى دارد؛ اما شاهد آن سنت تاریخ نویسى كه خلأیى 80 ساله محسوب مى شود، نیستیم و در این كتاب تا حدى جبران شده است. در حقیقت بخش هاى مغفول تاریخ ادبیات مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً تقى رفعت، محمد مقدم و تندركیا مورد توجه هستند؛ اما مثلاً پروین اعتصامى در این كتاب نمى تواند جایگاهى داشته باشد.»(5)

چنانچه پیش از این آمد امین پور محصول تلاش فكرى سالهاى 57 و نسل دوم انقلاب است. او كه در سال 1357 زادگاهش را براى تحصیل در رشته دامپزشكى در دانشگاه تهران ترك كرده بود و پس از مدتى از این رشته انصراف داده بود و به رشته علوم اجتماعى نقل مكان كرده بود و باز هم این رشته را پس زد و در رشته موردعلاقه اش ادبیات سرانجام گرفته بود، در همان سالها در شكل گیرى حلقه هنرى و اندیشه اسلامى در حوزه هنرى با افرادى چون سید حسن حسینى، سلمان هراتى، محسن مخملباف، حسام الدین سراج، محمدعلى محمدى، یوسفعلى میر شكاك، حسین خسروجردى و ... همكارى داشت. گروهى كه بنیانگذاران جوان حوزه هنرى نام گرفتند و بعد ترها چهره هایى چون سهیل محمودى، ساعد باقرى، عبدالملكیان، كاكایى و فاطمه راكعى و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند. البته هشت

سال بعد یعنى در سال 1366 او به همراه بسیارى از هم دوره اى هایش، از حوزه هنرى خارج شد و 2 سال بعد به كمك دوستانش دفتر شعر جوان را راه اندازى كرد.

  

امین پور در دهه هاى دوم و سوم زندگى اش شاعرى انقلابى و جنگ زده مى نماید و شعرهاى دوران جنگش از نوادر ادبیات جنگ و پایدارى آن سالهاست. اوخودش در پاسخ به این سؤال كه «قضاوت شما در مورد شعر دفاع مقدس از ابتدا تا كنون چیست؟» مى گوید: قضاوت به ویژه براى ادبیات و هنر دوره هاى خاص، بسیار دشوار است. منظور از دوره هاى خاص دوره هایى مانند مشروطیت، انقلاب، جنگ و دفاع مقدس است كه انگار شعر و ادبیات در این دوره ها وظیفه، كار كرد و رسالت و در نتیجه گویى تعریف دیگرى پیدا مى كند. بنابراین اگر بخواهیم با همان معیارهاى آرمانى و همیشگى دوره هاى دیگر به سراغ این دوره ها برویم چه بسا كه دست خالى بر گردیم و گمان كنیم كه خبرى از هنر و ادبیات نبوده است. در حالى كه در بررسى چنین دوره هایى بهتر است كه به جاى نقد ایده آل به نقد رئال بیشتر بپردازیم. یعنى واقعگرایانه تر نگاه كنیم نه صرفاً آرمانى و ایده آل.

امین پور كه تجربه تدریس و مقطع راهنمایى را در فاصله سال هاى 60 تا 62 در كارنامه خود دارد، از سال 67 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا پرداخت، اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 بر مى گردد كه تا پایان عمر نه چندان زیادش ادامه داشت.

فعالیت هاى ادبی قیصر امین پور رفته رفته از فعالیت هاى مطبوعاتى اش فاصله گرفت و چندی بعد به همراه كامران فانى، حسن انورى، محمد على موحد، یدالله ثمره، سلیم نیسارى و هوشنگ مرادى كرمانى، به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسى در آمد.

قیصر امین پور و اشعارش هر چه كه باشند، نمونه كامل زبان نسل دوم انقلاب است. نسلى كه از آرمان گرایى رفته رفته به واقع گرایى رخ پوشانده و همین واقع گرایى موجب نوشدن افكار و آراى آنها را داشته است. شاید به همین خاطر باشد كه اشعار دهه آخر عمر امین پوربیش از پیش مورد استقبال و اشتیاق نسل سوم انقلاب قرار گرفته است و آنها در كتابخانه هاى خود لااقل یكى از دیوان هاى او را در كتابخانه خود به غنیمت برده اند. بهتر است مهرگان امروز را با یكى از اشعار امین پور به پایان و از خواندنش لذت ببریم:

سراپا اگر زرد وپژمرده ایم

ولى دل به پاییز نسپرده ایم

چوگلدان خالى لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ایم

دلى سربلند و سرى سربه زیر

از این دست  عمری به سر برده ایم



:: موضوعات مرتبط: قیصر امین پور , ,
:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی از شاعران بزرگ و فیلسوفان برتر ایران است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفهٔ یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصرخسرو بهمراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته‌است. وی در آثار خویش ، از آیات قرآن برای اثبات عقاید خودش استفاده کرده‌است.

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی ، معروف به ناصرخسرو ، در 12 شهریور 383  - ۹ ذیقعده ۳۹۴ قمری -  در روستای قبادیان دربلخ در خانوادهٔ ثروتمندی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند چشم به جهان گشود.

 

بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار             بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر

 

 در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عدهٔ زیادی از مردم را گرفت.

ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.

همان ناصرم من که خالی نبود          ز من مجلس میر و صدر وزیر

نخواندی به نامم کس از بس شرف      ادیبم لقب بود و فاضل دبیر

به تحریر اشعار من فخر کرد           همی کاغذ از دست من بر حریر

وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه‌ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاریهای دوران جوانی روی آورد.

در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل آذربایجان ٬ ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.

ناصر خسرو در سال 431 - ۴۴۴ هجری -  بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقی بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی آوارگی به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.

پانزده سال بر آمد که به یمگانم          چون و از بهر چه زیرا که به زندانم

و تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را به‌نام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد می‌کنند. او در۴۶۷  - ۴۸۱ قمری - درگذشت. مزار وی در یمگان زیارتگاه است.

 شخصیت ناصرخسرو

ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینه‌های ادب و فرهنگ ما محسوب می‌گردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده‌است، و مناعت طبع، بلندی همت، عزت نفس، صراحت گفتار، و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در یکی از قصاید خویش می‌گوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سحر حلال است. او شکار هوای نفس نمی‌شود، او به یمگان از پی مال و منال نیامده‌است و خود یمگان هم جای مال نیست. او بنده روزگار نیست، چرا که بندهٔ آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان می‌آورند و می‌مانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمی‌خرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش می‌نازد، و به علم و دانش خویش فخر می‌کند، این‌کار او گاهی خواننده را وادرا می‌کند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.

علی دشتی در این باره می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد

ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقه‌ها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر می‌کند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای که به وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفه‌گان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار می‌شود، به فقیهان و دین‌آموختگان زمان می‌تازد و به دفاع از خویشتن می‌پردازد.

 آثار ناصرخسرو

ناصرخسرو دارای تالیفات و تصنیفهای بسیار بوده‌است، چنانچه خود درین باره گوید:

منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن            زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

آثار ناصرخسرو عبارت اند از:

۱ - دیوان اشعار به فارسی

۲ - دیوان اشعار عربی که در دست نیست.

۳ - جامع الحکمتین - رسالة است به نثر دری در بیان عقاید اسماعیلی.

۴ - خوان الاخوان - کتابی است به نثر دری در اخلاق و حکمت و موعظه.

۵ - زادالمسافرین - کتابی است در حکمت الهی بزبان دری.

۶ - گشایش و رهایش - رساله لیست به نثر دری شامل سی سوال و جواب آنها.

۷ - وجه دین - کتابیست به نثر دری در مسایل کلامی و باطن عبادات و احکام شریعت.

۸ - دلیل المتحرین - مفقود.

۹ - بستان العقول - آنهم مفقود.

۱۰ - سفرنامه - کتابیست که خلص محتوای سفر هفت ساله اش را در بر دارد.

۱۱ - سعادت نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.

۱۲ - روشنایی نامه - این هم یک رساله منظوم است.

به از کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو ونسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار ایشان تحقیق کرده‌اند در وجود آنها تردید کرده‌اند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.

روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست           واندر طلب طعمه پر و بال بياراست

بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت:             امروز همه روی زمین زير پر ماست

بر اوج فلک چون بپرم، از نظر تيز               می‌بينم اگر ذره‌ای اندر ته درياست

گر بر سر خاشاک يکی پشه بجنبد                  جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست

بسيار منی کرد و ز تقدير نترسيد                   بنگر که ازين چرخ جفا‌پيشه چه برخاست

ناگه، ز کمينگاه يکی سخت کمانی                  تيری ز قضاو قدر انداخت بر او راست

بر بال عقاب آمد، آن تير جگر دوز                وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خاک بيفتاد و بغلتيد چو ماهی                   وانگاه، پر خويش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهن            اين تيزی و تندی و پريدنش کجا خاست؟

چون نیک نگه‌کرد، پر خويش بر او ديد           گفتا ز که ناليم؟ که از ماست که بر ماست



:: موضوعات مرتبط: ناصر خسرو , ,
:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

زندگی‌نامه

جلال آل‌احمد (۲ آذر ۱۳۰۲ و به قول برخی روایت‌ها ۱۱ آذر، ۱۳۰۲، تهران - ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، اَسالِم، گیلان) روشنفکر دینی، نویسنده و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود.وی اصالتا اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود.

جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای مذهبی-روحانی به دنیا آمد. وی پسر عموی آیت‌الله طالقانی بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او که همواره خواهان و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد.

دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم‌کشی برق، بعد چرم‌فروشی و از این قبیل... و شب‌ها درس. با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه‌گداری سیم‌کشی‌های متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوری‌ها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم...

در سال‌های آخر دبیرستان است، که جلال با کلام کسروی و شریعت سنگلجی، آشنا می‌شود و همین مقدمه‌ای می‌شود برای پیوستن وی به حزب توده. در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران می‌شود و در رشته زبان و ادبیات فارسی به تحصیل می‌پردازد. در ۱۳۲۳ به حزب توده پیوست و سه سال بعد در انشعابی جنجالی از آن کناره گرفت. نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهش‌های مردم شناسی، سفرنامه‌ها و ترجمه‌های متعددی نیز پرداخت. شاید مهم‌ترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونه‌های خوب آن را در سفرنامه‌های او مثل «خسی در میقات» و یا داستان-زندگی‌نامهٔ «سنگی بر گوری» می‌توان دید.

در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که می‌بریم» را چاپ می‌کند که حاوی قصه‌های شکست مبارزاتش در حزب توده است. کناره گیری وی از حزب توده هم در همین سال اتفاق می‌افتد. پس از این خروج است که برای مدتی به قول خودش ناچار به سکوت می‌شود که البته سکوت وی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلم‌زدن است.

آل‌احمد در ۱۳۲۷ در اتوبوس تهران به شیراز با سیمین دانشور، که او نیز دانشجوی دانشکدهٔ ادبیات داستان‌نویس و مترجم بود، آشنا شد و در ۱۳۲۹ با وی ازدواج کرد.

... و زنم سیمین دانشور که می‌شناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهٔ زیبایی‌شناسی و صاحب تألیف‌ها و ترجمه‌های فراوان، و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم. که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگردر نیامده؟) از ۱۳۲۹ به این‌ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد...

پدر آل‌احمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سال‌ها به خانه آنها پا نگذاشت.

با قضیهٔ ملی شدن نفت و ظهور جبههٔ ملی و دکتر مصدق است که جلال دوباره به سیاست روی می‌آورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» –که یکی از ارکان جبههٔ ملی بود– می‌شود. وی در ۹ اسفند ۱۳۳۱، با عدهٔ دیگری از «نیروی سومی‌ها» بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل دکتر مصدق فوراً به آنجا می‌رود و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی می‌کند؛ اشرار قصد جان او را می‌کنند و او زخمی می‌شود. در اردیبهشت ۱۳۳۲ به علت اختلاف با رهبران نیروی سومی‌ها از آن‌ها هم کناره می‌گیرد. دو کار ترجمهٔ وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دست‌های آلوده» سارتر، مربوط به همین سال‌ها است.

پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکر آزادی‌خواهان و مبارزین با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی گردید. در این سال‌ها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ می‌رساند.

جلال به یک دورهٔ سکوت می‌رود و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود می‌کند. «... فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست‌ها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش اورازان، تات‌نشین‌های بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک...» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سال‌ها است. وی در سال ۱۳۴۲ به اتفاق علی‌اکبر کنی‌پور برای سفر حج به مکه رفت. پیش از این سفر در ملاقاتی که با سید روح‌الله خمینی داشت با وی آشنا شده بود و کتاب غرب زدگی مورد توجه او قرار گرفته بود.

سفر به اسرائیل

جلال آل احمد از علاقه‌مندان به ایده کیبوتس بود. وی مقالاتی را دربارهٔ «سوسیالیزم دهقانی اسرائیل» برای ایرانیان نوشت و همچنین در سفری به اسرائیل در سال ۱۳۴۱ با این پدیده از نزدیک آشنا شد. این سفر معترضان فراوانی داشت که از آن جمله می‌توان به سید علی خامنه‌ای رهبر کنونی ایران اشاره کرد که پیش از آن هم آثار آل احمد را خوانده بود اما به گفته خودش «بیشتر به برکت مقاله ولایت اسرائیل» با او آشنا می‌شود و در تماسی تلفنی با آل احمد، «مریدانه» به وی اعتراض می‌کند.

مرگ

وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در سن چهل و پنج سالگی در اسالم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابه هنگام آل‌احمد، جنازهٔ وی به سرعت تشییع و دفن شد. که باعث ایجاد باوری دربارهٔ سر به نیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور این شایعات را تکذیب کرده‌است ولی شمس آل احمد قویاً معتقد است که ساواک او را به قتل رسانده‌است و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کرده‌است. سیمین دانشور، همسر جلال، در کتاب "غروب جلال"  اما صریحاً عنوان می‌کند که علت مرگ جلال زیاده‌روی در مصرف نوشابه قزونیکا (نام ودکایی ساخت ایران در آن‌زمان) نام می‌برد- بوده‌است و علت مرگ را هم آمبولی در اثر افراط در مصرف مشروب مشروبات الکلی و سیگار اشنو ذکر می‌کند و شایعات مربوط به دست‌داشتن ساواک در مرگ جلال را صریحاً رد می‌کند. 

جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آن جا که وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها مقبره‌ای در شأن او ایجاد شود و این کار هیچ‌گاه صورت نگرفت.

خانه سیمین دانشور و جلال آل‌احمد در «کوچه سماوات، بن‌بست ارض»، در شمال شهر تهران واقع شده‌است.

جنجال بر سر خانهٔ جلال آل احمد

فروش خانهٔ سیمین دانشور و جلال آل احمد و تبدیل آن به خانه ادبیات، موضوعی است مورد مناقشه میان شهرداری و ورثه سیمین و جلال. روزنامهٔ اعتماد ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۳ در واپسین رویهٔ خود گزارشی در این باره چاپ کرده است. در این گزارش، از قول معاون شهرداری نوشته شده که، خانهٔ سیمین و جلال خریده شده است اما در سوی دیگر، علی خلاقی، همسر خواهرزاده و دخترخواندهٔ سیمین دانشور گفته است: «این خانه تا زمانی که حکم دادگاه مشخص نشده، نمی‌تواند به فروش برود و معامله از اساس باطل است چون شهرداری تحقیقی نکرده که بداند این خانه مالک دیگری دارد یا نه.» علی خلاقی در گفتگویی که در «اعتماد» چاپ شده، به وصیت‌نامه سیمین دانشور اشاره کرده که برپایهٔ آن، لیلی ریاحی (دخترخواندهٔ سیمین دانشور) وارث ثلث اموال روانشاد دانشور و مسوول انتشار کتاب‌هایش دانسته است.

جایزه ادبی جلال آل احمد

در سال ۱۳۸۷ نخستین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد بر‌گزار شد. در دوره نخست این جایزه هیچ اثری به عنوان برگزیده معرفی نشد. این جایزه با ۱۱۰ سکه تمام بهار آزادی برای برگزیدگان، احتمالاً گرانترین جایزه ادبی ایران محسوب می‌شود.

ویژگی های آثار

به طور کلی نثر آل احمد نثری است شتابزده، کوتاه، تاثیر گذار و در نهایت کوتاهی و ایجاز .

آل احمد در شکستن برخی از سنت های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم نظیر داشت و این ویژگی در نامه های او به اوج می رسد.

اغلب نوشته هایش به گونه ای است که خواننده می تواند بپندارد نویسنده هم اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را بیان می کند و خواننده، اگر با نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات ، آغاز و انجام آنها را دریابد، سر در گم خواهد شد.

از این رو ناآشنایان با سبک آل احمد گاهی ناگریز می شوند عباراتی را بیش از چند بار بخوانند.

آثار

آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه بندی کرد:

الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامه ها.

الف- قصه و داستان

1- دید و بازدید 1324:

نخست شامل ده داستان کوتاه بود، در چاپ هفتم دوازده داستان کوتاه را در بردارد. جلال جوان در این مجموعه با دیدی سطحی و نثری طنز آلود اما خام که آن هم سطحی است، زبان به انتقاد از مسایل اجتماعی و باورهای قومی می گشاید.

2- از رنجی که می بریم 1326:

مجموعه هفت داستان کوتاه است که در این دو سال زبان و نثر داستانهای جلال به انسجام و پختگی می گراید. در این مجموعه تشبیهات تازه، زبان آل احمد را تصویری کرده است.

3- سه تار 1327:

مجموعه سیزده داستان کوتاه است. فضای داستانهای سه تار لبریز از شکست و ناکامی قشرهای فرو دست جامعه است.

4- زن زیادی 1331:

حاوی یک مقدمه و نه داستان کوتاه است. قبل از جلال، صادق چوبک و بزرگ علوی به تصویر شخصیت زنان در داستانهای خود پرداخته اند.

زنان مجموعه زن زیادی را قشرهای مختلف و متضاد مرفه، سنت زده و تباه شده تشکیل می دهند.

5- سرگذشت کندوها 1337:

نخستین داستان نسبتاً بلند جلال است با شروعی به سبک قصه های سنتی ایرانی، "یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود" این داستان به بیان شکست مبارزات سیاسی سالهای 29 تا 31 حزبی پرداخته است.

6- مدیر مدرسه 1337:

این داستان نسبتاً بلند به نوعی میان خاطرات فرهنگی آل احمد است. خود او در این مورد گفته است:

"حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه"

مدیر مدرسه، گزارش گونه ای است از روابط افراد یک مدرسه با هم و روابط مدرسه با جامعه.

" آل احمد در مدیر مدرسه به نثر خود اعتماد کامل دارد.

قلم دیگر در دستش نمی لرزد و چنین می نماید که اندیشه هایش نیز، در چارچوبی خاص، شکل نهایی خود را یافته است.

به رغم این تکوین اندیشه، جلال شکست را باور کرده است، لذا به دنبال گوشه ای خلوت می گردد.

7- نون والقلم 1340:

یک داستان بلند تاریخی که حوادث آن مربوط به اویل حکومت صفویان است. زبان نون والقلم به اقتضای زمان آن نسبتاً کهنه است.

8- نفرین زمین 1346:

رمانی روستایی است که بازتابی از جریانهای مربوط به "اصلاحات ارضی" در آن بیان شده است.

9- پنج داستان 1350:

دو سال پس از مرگ آل احمد چاپ شده است.

آثار جلال آل احمد

 

10- چهل طوطی اصل (با سیمین دانشور) 1351:

مجموعه شش قصه کوتاه قدیمی از "طوطی نامه" که با تحریری نو نگاشته شده است.

آل احمد در نامه ای خطاب به حبیب یغمایی، مدیر مجله ادبی یغما می نویسد: " و من که جلال باشم وقتی خیال دکتر شدن و ادبیات را در سر داشتم به اینها دسترسی یافتم. قرار بود درباره "هزار و یک شب" و ریشه های هندی و ایرانی قصه هایش چیزی درست کنم به رسم رساله، که نشد. . ."

11- سنگی بر گوری 1360:

رمانی است کوتاه و آخرین اثر داستانی آل احمد محسوب می شود. موضوع آن فرزند نداشتن اوست.

ب- مشاهدات و سفرنامه ها

اورازان 1333، تات نشینهای بلوک زهرا 1337، جزیره خارک، درٌ یتیم خلیج فارس 1339، خسی در میقات 1345، سفر به ولایت عزرائیل چاپ 1363، سفر روس 1369 ، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده اند.

ج- مقالات و کتابهای تحقیقی

گزارشها 1325، حزب توده سر دو راه 1326، هفت مقاله 1333، سه مقاله دیگر 1341، غرب زدگی به صورت کتاب 1341، کارنامه سه ساله 1341، ارزیابی شتابزده 1342، یک چاه و دو چاله 1356، در خدمت و خیانت روشنفکران 1356، گفتگوها 1346.

 

د- ترجمه

عزاداریهای نامشروع 1322 از عربی، محمد آخرالزمان نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی 1326، قمارباز 1327 از داستایوسکی، بیگانه 1328 اثر آلبرکامو (با علی اصغر خبرزاده)، سوء تفاهم 1329 از آلبرکامو، دستهای آلوده 1331 از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی 1333 از آندره ژید، مائده های زمینی 1334 اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن 1345 از اوژن یونسکو، عبور از خط 1346 از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی 1351 نمایشنامه ای از اوژن یونسکو؛ در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد؛ پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.

هـ- خاطرات و نامه ها

نامه های جلال آل احمد (جلد اول 1364) به کوشش علی دهباشی، چاپ شده است که حاوی نامه های او به دوستان دور و نزدیک است.



:: موضوعات مرتبط: جلال آل احمد , ,
:: بازدید از این مطلب : 197
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

دوران کودکى محمد اقبال لاهورى، شاعر، فیلسوف، متفکر و از بانیان کشور بزرگ پاکستان، دوران پرفراز و نشیب و بس آموزنده‏اى است.
او روز جمعه سوم ذى قعده سال 1294 هجرى قمرى مطابق با 9 نوامبر 1877 میلادى به هنگام اذان صبح در شهر سیالکوت در یک خانه کوچک یک طبقه‏اى، در اطاق کوچکى که فقط نور کم رنگ شمعى آن را روشن مى‏کرد، چشم به جهان گشود.
اقبال دو ساله بود که متوجه شدند چشم راستش ضعیف است، در آن زمان او آن قدر کودک بود، که نمى‏دانست و نمى‏فهمید چشمش سالم نیست، بدین جهت پزشکان تصمیم گرفتند از چشم او خون بگیرند.
زمانیکه وى دوران دانشجویى خود را مى‏گذرانید عینک مى‏زد، خود مى‏گفت:
چشم من در دو سالگى ضایع شد!
اقبال چهار سال و چهار ماه داشت که پدرش شیخ نور محمد او را به مکتب مولانا غلام حسن سپرد و او آموزش قرآن را در مکتب و مسجد مى‏آموخت، شبها درسهاى خود را در خانه کوچک و فقیرانه ایکه در اطاقهاى آن برقى وجود نداشت، در پرتو نور شمع مى‏خواند و به خاطر مى‏سپرد.
یک روز مولانا سید میر حسین به آموزشگاه رفت، وقتى اقبال کوچولو را مشغول درس خواندن دید، پیشانى گشاده و قیافه معصوم و موهاى خاکسترى این کودک او را سخت تحت تاثیر قرار داد و از استاد او خواست غیر از آموزشهاى دینى، آن کودک را با آموزش علوم جدید هم آشنا کند که با موافقت پدر اقبال استاد او را به آموختن ادبیات فارسى، اردو و عربى وادار نمود.
اقبال بسیار باهوش و زیرک بود و آموزش این دوره را تقریبا به مدت سه سال به پایان رسانید در عین حالى که با درآمد کمى که از مغازه پدر به دست مى‏آورد، زندگى ساده‏اى را سپرى مى‏کرد.
پدر اقبال مغازه کلاه و نقاب دوزى و چادردوزى داشت، اما وقتى خرج روزانه خود را در مى‏آورد، در مجالس علماء و دانشمندان شرکت مى‏کرد و همراه آنان به مناجات و عبادت خداوند مى‏پرداخت.
اضافه بر این کتابهاى: فتوحات مکیه و فصوص الحکم، محى الدین ابن عربى را مى‏خواند.
اقبال مى‏گوید: از سن چهارسالگى گوشهاى من با اسم و تعلیمات این کتابها آشنا شد و مدتها تدریس هر دو کتاب در خانه ما ادامه داشت، ولى در ابتداى کودکى همه این مسائل از قدرت فهم من بیشتر بود. با این وجود در این مجالس درس شرکت مى‏کردم، اما وقتى به زبان عربى آشنایى پیدا کردم، قدرت و فهم من اضافه شد و بر اثر پیشرفت در علم و تجربه شوق و شناخت من بیشتر گردید.
او در سال 1884 میلادى به پنجاب رفت و تحت تعلیم استادانى که اعتقاد و ایمان عمیقى داشتند و عاشق قرآن و حفظ آن بودند، آموزش زبان فارسى، عربى، ادبیات اردو، علم و حکمت را ادامه داد و در تهذیب نفس و فضائل اخلاقى داراى رتبه بلندى شد.
قبلا اشاره کردیم فضاى خانواده اقبال یک فضاى معنوى بود، پدر او هم هرگاه مى‏خواست فرزند خود را به عملى وادار سازد، یا از کار ناپسندى منع کند، از آیات قرآن و رفتار پیغمبر (ص) براى وى مى‏خواند وقتى هم اقبال از زبان پدر آیه‏اى از قرآن یا حدیثى را مى‏شنید، بدون کوچکترین ناراحتى آن را مى‏پذیرفت و آرامش خاطر مى‏یافت.
بدین جهت اقبال هشت نه ساله خود هر روز صبح تلاوت قرآن مى‏کرد، پدر هم وقتى او را در این حال مى‏دید مى‏گفت:
وقتى فرصت پیدا کردم به تو یک مطلب مهمى را خواهم گفت.
مطلب مهمى را که پدر به اقبال کوچک گفت، این بود:
پسرم! وقتى قرآن تلاوت مى‏کنى، فکر تو این باشد که قرآن بر تو نازل شده است، یعنى خدا خودش با تو سخن مى‏گوید. یک وقت دیگر هم پدرش به او گفته بود: آن زحمتى که براى آموزش تو کشیدم باید پاداش آن را بگیرم. پاداش من اینست که به اسلام خدمت کنى.
اقبال مى‏گوید: من خواسته پدرم را پیوسته در نظر داشتم، آن را در اشعار خود هم مى‏آوردم، شهرت شاعرى من هم گسترش مى‏یافت، من براى نوجوانان سرود اسلامى مى‏نگاشتم و آنان با شوق و ذوق این اشعار را مى‏خواندند و حفظ مى‏کردند. وقتى هم پدرم در بستر بیمارى بود براى دیدنش رفتم و از او پرسیدم:
پدرجان! آیا به آن پیمانى را که براى خدمت به اسلام با تو بسته بودم، وفا کرده‏ام؟
پدر در حالى که در بستر مرگ قرار داشت، گواهى داد که پاداش زحمات او را داده‏ام.
اقبال در رشته فلسفه دانشگاه لاهور ثبت نام کرد و از درس سر توماس آرنلد بهره‏مند گردید. و دوره فوق لیسانس را در سال 1899 در رشته فلسفه با احراز رتبه اول در دانشگاه پنجاب به پایان برد و پس از اتمام تحصیلات در آن دانشگاه، در رشته‏هاى تاریخ و فلسفه و علوم، به استادى برگزیده شد.
او مدت دوازده سال در دانشگاه لاهور در رشته تاریخ و اقتصاد و فلسفه تدریس مى‏کرد، در هفته هیجده ساعت تدریس داشت و کتابهاى زیر را هم تالیف و ترجمه نمود:
1 - نظریه توحید مطلق، نوشته شیخ عبدالکریم جبلى، ترجمه به زبان انگلیسى.
2 - ترجمه و تلخیص کتاب پولتیکان آکانومى از واکر به زبان اردو.
3 - ترجمه و تلخیص کتاب ارلى پلانتیجنس اثر استبس به زبان اردو.
4 - علم الاقتصاد، به زبان اردو.
اقبال در سال 1905 به تشویق پرفسور سر توماس آرنلد به انگلستان مسافرت کرد و در دانشگاه کمبریج به فراگرفتن فلسفه مشغول شد و رساله دکتراى خود را به نام سیر فلسفه در ایران به زبان انگلیسى تهیه کرد.
در سال 1908 از دانشگاه مونیخ براى نوشتن آن رساله، درجه دکتراى فلسفه دریافت کرد و همان سال به کشور خود بازگشت.
محمد اقبال چندین سال رئیس دانشکده مطالعات شرقى و مدیر گروه آموزشى فلسفه در دانشگاه پنجاب بود، در عین حال به کار وکالت دادگسترى مى‏پرداخت. اما محیط نابسامان زندگى، اختلافها و کشمکشها و همچنین علاقه به آزادى او را به شرکت در کارهاى سیاسى کشانید، در سال 1928 به عضویت مجلس قانونگذارى پنجاب انتخاب شد، و در سال 1932 در کنفرانسى که در لندن براى بنیان گذارى قانون اساسى شبه قاره هند و پاکستان ترتیب داده شده بود شرکت نمود.
او در نویسندگى و شاعرى استعداد فوق العاده‏اى داشت و آثار منظومش به زبانهاى فارسى و اردو، آثار جاویدان و کم نظیرى است. زیرا وى روى اعتماد به نفس و بازگشت به هویت اسلامى همه مسلمانان جهان تاکید فراوان داشت.
آثار منظوم علامه محمد اقبال، به فارسى عبارتند از:
1 - اسرار خودى 2 - رموز بیخودى 3 - پیام شرق 4 - زبور عجم 5 - جاویدنامه 6 - مسافر 7 - چه باید کرد؟
آثار او به زبان اردو عبارت است از:
1 - بانگ درا 2 - خضر راه 3 - طلوع اسلام 4 - بال جبرئیل 5 - ضرب کلیم 6 - شکوه 7 - جواب شکوه 8 - سیر فلک 9 - ارمغان حجاز به فارسى و اردو.
کتاب عمیق و فلسفى دیگر علامه اقبال احیاى فکر دینى در اسلام است، که در سال 1930 در لاهور به چاپ رسیده و در سال 1336 هجرى شمسى توسط دکتر احمد آرام، به فارسى ترجمه شده است.
اقبال مدتى را هم در آلمان به سر برد و در سال 1923 کتاب پیام شرق را در جواب کتاى دیوان غربى گوته شاعر آلمانى سروده است. اگر چه علامه محمد اقبال لاهورى به ایران نیامده بود، اما اشعار و دیوان ارزشمند او که در ایران هم به چاپ رسیده، از فصاحت و بلاغت و مفاهیم بلند اسلامى برخوردار است.
اقبال در سال 1933 از افغانستان دیدن کرد و مزار حکیم سنائى را زیارت نمود، چهارم دسامبر 1933 از دانشگاه پنجاب درجه دکتراى افتخارى گرفت. اما در سال 1934 به گلودرد مبتلا شد، در سال 1938 به تنگى نفس و ضعف قلب دچار گردید و سرانجام این دانشمند بزرگ، که به راستى احیاگر سترک فکر دینى در مشرق زمین بود، بیست و یکم آوریل 1938، مطابق با ساعت پنج صبح پنجشنبه بیستم ماه صفر 1357 هجرى قمرى، در 61 سالگى با عزت و سربلندى درخشانى، در پاکستان چشم از جهان فرو بست.



:: موضوعات مرتبط: اقبال لاهوری , ,
:: بازدید از این مطلب : 147
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

مولانا شمس‌الدین یا کمال‌الدین محمد وحشی‌بافقی یکی از شاعران نام‌دار سده دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق چشم به جهان گشود. دوران زندگی او با پادشاهی شاه تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده هم‌زمان بود.

دوره اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. وحشی در این مدت به جز برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی نیز به کسب دانش و ادب مشغول بود.

وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنجا به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان آن شهر مشغول شد.

خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.

وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.

وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود؛ با وجود اینکه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گورکانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلکه حتی از بافق تنها مدتی به کاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت کرد.

او شاعری را تنها برای بیان اندیشه ها و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال و زراندوزی.

دوره کمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و کرمان را مدح کرد. در دیوانش یک قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می شود اما حامی واقعی او میرمران، حاکم یزد بود.

«بالاخره وی به سال ۹۹۱ هجری قمری در سن 61 سالگی در شهر یزد دار فانی را وداع گفت»



:: موضوعات مرتبط: وحشی بافقی , ,
:: بازدید از این مطلب : 147
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس و حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست. است. پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون از بطن قمر خانم عظمت السلطنه بود. فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن‌خواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد.

 

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.

او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنكه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.

در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره می‌کردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .

در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.

بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.

سیمین بـِهْبَهانی نویسنده و غزل‌سرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف است.

سیمین بهبهانی از موثر ترین و مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است .وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپاره هایی کلاسیک و رمانتیک اغاز کرد که غالبا دارای مضامین عاشقانه و عواطف عریان زنانه - احساسات انسان دوستانه بود ند .رفته رفته از دهه سی به بعد تحت تاثیر اشعار نو پردازان ف رگه هایی از زبان و تخیل تازه ی رمانتیک در غزل های او پدیدار شد که مجموعه مرم نشانگر این تحول بود .بعد ها مجموعه ی غزل رستاخیز ، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزلی با نگرش و محتوای اجتماعی به نمایش گذاشت .

بهبهانی به قصد دمیدن روح تازه در پیکره غزل بعد ها علاوه بر نوگردانی زبان و تخیل ، از حوزه اوزان رایج غزل فارسی گام فراتر نهاده و وزنهای غیر رایج یا ابتکاری به کار گرفت که در سالهای بعد از انقلان نیز در آثار او تداوم داشت و کوشید تا با بهره گیری از فضا سازی های روایی ، توالی منطقی ابیات بافت موسیقایی نو و رگه های بینش فلسفی - اساطیری غزل را از روح سنتی تهی کند و به ان روحی تازه و متناسب با زمان بخشد

 

 

من با تو ام ای رفیق ! با تو                همراه تو پیش می نهم گام

در شادی تو شریک هستم                  بر جام می تو می زنم جام

من با تو ام ای رفیق ! با تو                دیری ست که با تو عهد بستم

 همگام تو ام ،‌ بکش به راهم             همپای تو ام ، بگیر دستم

پیوند گذشته های پر رنج                  اینسان به توام نموده نزدیک

 هم بند تو بوده ام زمانی                  در یک قفس سیاه و تاریک

رنجی که تو برده ای ز غولان           بر چهر من است نقش بسته

 زخمی که تو خورده ای ز دیوان        بنگر که به قلب من نشسته

 تو یک نفری ... نه !‌ بیشماری         هر سو که نظر کنم ، تو هستی

یک جمع به هم گرفته پیوند              یک جبهه ی سخت بی شکستی

زردی ؟ نه !‌ سفید ؟ نه !‌ سیه ، نه       بالاتری از نژاد و از رنگ

تو هر کسی و ز هر کجایی              من با تو ، تو با منی هماهنگ

 

 

 

 

آثار :

 

سه‌تار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)

جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)

چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)

مرمر (۱۳۴1/۱۹۶۱)

رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)

خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)

دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)

گزینه اشعار (۱۳۶۷)

درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)

آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)

کاغذین‌جامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)

کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)

عاشق‌تر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)

شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر ، چاپ دوم :۱۳۸۲]

با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)

یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)

مجموعه اشعار (۲۰۰۳)

يكي مثلا اين كه(۲۰۰۵)



:: موضوعات مرتبط: سیمین بهبانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

زندگینامه ی کامل فروغ فرخزاد
15 دی ماه 1313 در تهران در خانواده ای متوسط به دنیا آمد . فروغ چهارمین فرزند خانواده بود. نام مادرش (( توران وزیری تبار )) و نام پدرش (( سرهنگ محمد فرخزاد )) است.همچنین نام برادرانش(( امیر مسعود - فریدون – مهرداد – مهران )) و نام خواهرانش(( پوران و گلوریا )) بود. پدرش شخصیتی دو سویه داشت. یک افسر ارتش مستبد که در کودتای رضاخان نقش داشت و یک عاشق شعر که در می بست و با اشعار حافظ و سعدی راز و نیاز می کرد. فروغ از نوجوانی شعر می سرود و نقاشی می کرد. در 16 سالگی برای فرار از فضای بسته محیط خانوادگی بسیار زود با (( پرویز شاپور )) نوه ی خاله ی مادری که از او 15 سال کوچکتر بود ازدواج کرد و به اهواز رفت و در سال 1334 از او جدا شد. ثمره ای ازدواج در سال ۱۳۳۱فرزندی به نام« کامیار» بود. فروغ بعد از این جدایی تا پایان عمر فرزندش را هیچوقت ندید.
در سال 1331 که 17 سال داشت نخستین مجموعه شعرش را با نام «اسیر» که مجموعه ای از ۴۴ قطعه شعر است به چاپ رسانید. و در سال 1335 دومین آن را با نام «دیوار» منتشر کرد. در بیست و دو سالگی سومین مجموعه شعر را با نام «عصیان» نیز بدست چاپ سپرد. خود وی بعدها این هر سه را به ارزش و حاصل احساسات سطحی یک دختر جوان دانست .
در سال 1337 فروغ به چنان آگاهی نسبت به ارزش های فکری خود می رسد که در می یابد می تواند در شعر به راهی جدا از دیگران برود . در همین سال سینما توجه او را جلب می کند و در کار ساختن بسیاری از فیلمهای مستند با « ابراهیم گلستان » همکاری می کند . در سال 1338 برای آموختن فن سینما به انگلستان می رود و برداشت درخشان سینمائی او هنگامی جلوه می کند که فیلم «‌خانه سیاه است »‌را از زندگی جذامیان در جذامخانه تبریز می سازد . در سال 1342 در نمایشنامه «‌شش شخصیت در جستجوی نویسنده » بازی چشمگیری دارد و در زمستان همان سال خبر می رسد که فیلم «‌خانه سیاه است » جایزه اول فستیوال «اوبرهاوزن» ‌را برده است و منتقدین اروپائی به شایستگی از او تجلیل می کنند . و باز در همان سال که سال اوج نبوغ اوست با یک مجموعه تازه به نام « تولدی دیگر » مشهور شد.
در سال 1343 به آلمان و ایتالیا و فرانسه سفر می کند . سال بعد در دومین فستیوال سینمای مؤلف در « پزارو» شرکت می کند تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می کنند و ناشران اروپائی مشتاق نشر آثارش می شوند.
آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد که خود آن را به چاپ رسانید مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است» که پس از مرگ او منتشر شد.
فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ بر اثر تصادف رانندگی در جاده دروس - قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیر الدوله به خاک سپرده شد.



:: موضوعات مرتبط: فروغ فرخ زاد , ,
:: بازدید از این مطلب : 171
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

جمال الدین ابومحمد الیاس بن یوسف در سال  520 - 536 ق- در نجه یکی از شهر های باستانی آذربایجان چشم به جهان گشود.
در کودکی پدر و بعد از آن مادر را از دست داد و سالها  به تنهایی زیست. در جوانی هیچگاه از گنجه بیرون نرفت ، همانجا درس خواند و با تلاشی پیگیر علوم  زمان خود را فرا گرفت، زبانهای آذری ، فارسی ، عربی و پهلوی را به خوبی میدانست
نظامی مانند اغلب اساتید باستان از تمام علوم عقلی و نقلی بهره‌مند و در علوم ادبی و عربی کامل عیار و در وادی عرفان و سیر و سلوک راهنمای بزرگ و در عقاید و اخلاق ستوده پایبند و استوار و سرمشق فرزندان بشر بوده و در فنون حکمت از طبیعی و الهی و ریاضی دست داشته‌است.
زندگی شاعر به خلاف شاعران ستایشگر که دایم در کاخ ای امیران و پادشاهان ملازم آستان بودند آرام و بی ماجرا میگذشت . نظامی از همان دوران جوانی به شاعران ستایشگر و سخن آرایان که شرف خود را می فروختتند نفرت عمیقی داشت و می کوشید خود را از زندگی درباری دور نگه دارد نظامی در مخزن الاسرار از برتری هنر خود می گوید و ستایشگری و چاپلوسی را به باد انتقاد میگیرد

 

سیم کشانی که به زر مرده اند
سکه این سیم به زر برده اند
هر ک به زر ، سکه ی چون روز داد
سنگ ستد در شب افروز داد
لاجرم این قوم که زر میبرند
زیرترند ارچه به بالاترند

 

نظامی علاقه چندانی به تصویر کشیدن حادثه های زمان حیات خود ندارد ئ تنها در مسائلی که مستقیما با خلاقیت او  و سرنوشت سروده هاش رابطه دارد توضیحی میدهددر هریک از منظومه هایش پاره هایی به عنوان در احوال خود می آورد . آثار  نظامي  در زمان  حيات  خود  او در دنيا ی شرق آوازه ای همگانی داشت

نظامی سه بار ازدواج کرد. همسر نخستش آفاق، کنیزی بود که فخرالدین بهرامشاه حاکم دربند به عنوان هدیه‌ای برایش فرستاده بود. آفاق اولین و محبوبترین زن نظامی بود. تنها پسر نظامی، محمد از آفاق بود. وقتی نظامی سرودن خسرو و شیرین را به پایان رساند آفاق از دنیا رفت. در آن زمان محمد هفت سال بیشتر نداشت.

نظامی گنجوری در سال  590  - 608 هجری - در زادگاه خويش  شهر گنجه وفات یافت  . در سال‌هاي  اخیر بنای یاد بود شکوه مندی بر سرمزارش ساخته اند

سبک اثار نظامی :

نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستان‌سرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته‌است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است.

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته‌است.

با وجود آنکه آثار نظامی از نظر اطناب در سخن و بازی با الفاظ و آوردن اصطلاحات علمی و فلسفی و ترکیبات عربی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات، قابل خرده گیری است، ولی «محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگ‌ترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.

نظامی در بزم سرایی، بزرگ‌ترین شاعر ادبیات فارسی است.

به جرأت می‌توان گفت که او در سرایش لحظه‌های شادکامی بی همتاست، زبانش شیرین است و واژگانش نرم و لطیف، و گفتارش دلنشین. آن گونه که در بازگویی لحظه‌های رزم، نتوانسته از فشار بزم رهایی یابد به اشعار رزم نیز ناخودآگاه رنگ غنایی داده‌است.

آثار نظامي  :

نظامی در تاریخ ادبیات جهان با پنج اثر سترگ خود که روی هم خمسه نامیده مي‌شود شهرت یافته استفاده

 

1- مخزن السرار

مخزن الاسرار در اوایل سال  549 - 566 هجری - سروده شده است این اثر مرکب است از بیست داستان منظوم که جهان بینی اجتماعی و فلسفی شاعر و بینش او را به مسائل حیاتی گوناگون در بر گرفته است . شاعر ، خود به آنه ا مقالت نام داده استفاده

عاریت کس نپذیرفته ام 

 آنچه دلم گفت بگو گفته ام

شعبده یی تازه برانگیختم

هیکلی از قالب نو ریختم

مایه ی درویشی و شاهی دراو

مخزن الاسرار الاهی در او

بر شکر او ننشته مگس

نی مگس او شکر آلود کس

در مخزن الاسرار شاعر پیش از هر چیز به روشن  کردن نقش شعر و شاعر در زندگی میپردازد . به نظر او سخن و مخصوصا سخن مکتوب از موثر ترین عوامل در تکامل اجتماعی و حیات انسان هاست

جنبش اول که قلم برگرفت

حرف نخستین ز سخن در گرفت

پرده ی خلوت چو برانداختند

جلوت اول به سخن ساختند

تا سخن آوازه ی دل در نداد

جان تن آزاده به گل در نداد

به نظر این قلم  و سخن است که دیدگان انسان را میگشاید . به او زندگی میبخشد و راه های تعالی و اعتلای زندگانی را می اموزد . نظامی فراموش نمیکند که شاعری و سخنوری علاوه بر اینکه کار شریف است ، دشوار و پر مسئولیت نیز است و سخن شاعر میباید پر معنا و سرشار باشد 

مخزن الاسرار سبب آوازه و قبول عام یافتن نظامی در همه مشرق زمین شد و داستان سرایی با اندیشه های عمیق فلسفی و اجتماعی که میتوانست رازهای زندگی را در زمینه های گوناگون کشف کند . به تاریخ ادبیات عرضه کرد

2- خسرو و شیرین :

نظامی سرودن منظومه خسرو وشیرین را در سال  559 - 576 هجری - به پایان رساند این اثر نه تنها در خلای نظامی بلکه میتوان گفت در ادبیات همه ملل شرق حادثه ای نو بود . خسرو و شیرین داستانی است در باره وسعت قلب انسان و عظمت آرزوهایش و قدرت چیرگی عشق

نظامی در باره منظومه خسرو شیرین  که از نادرترین داستان های بزرگ ادبیات جهان است  چنین می گوید :

مرا چون هاتف دل دید دمساز

بر اورد از رواق همت اواز

که بشتاب ای نظامی زود ، دیر است

فلک به عهد و عالم زود سیر است

بهاری نو بر ار از چشمه نوش

سخن را دست و پایی تازه بر پوش

افسانه خسرو و شیرین ، باروایات گوناگون مدتها در میان ملل مشرق زمین رایج بوده است . شاعر بزرگ فارسی ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود هنگام بحث از خسروپرویز از این موضوع سخن گفته و از مهر و محبت میان شیرین و خسرو داستانی ضمنی آورده  این موضوع کار نظامی را که تصمیم گرفته منظومه ایی از دلباختگی های شیرین و خسرو بسازد هم دشوار میکند هم آسان . آسان از آن جهت که دلدادگی شاه ساسانی با شیرین زیبا به هنرمند امکان بی حد میداد تا به تاریخ سرزمین خود اشاراتی ضمنی کند ، کار و زحمت پرثمر و مقدس انسانهای عادی و مسائلی که از دیدگاه آنان مطرح است را به شیوه ای زیبا بیان کند ولی دشوار از آن جهت که فردوسی ، که نظامی او را عمیقا می ستوده پیرامون این موضوع سخن گفته بود و حرفی ناگفته نمانده بود .

خسرو و شیرین افسانه محبت در معنای واقعی کلمه است . اگر صحنه های کوتاه نبر بهرام چوبینه را مستثنا کنیم سراتاسر منظومه پیرامون قصه های عشقی خسروپرویز دور میزند  نظامی قدرت و عظمت  مهر و عشق را در غزل هایی که در جوانی سروده بود و همچنین قطعات گوناگون مخزن الاسرار ترنم کرده است . خسرو وشیرین یاد بود شکوهمندی از دلباختگی است بی جهت نیست که شاعر این افسانه ی محبت را با بیان اجمالی اندیش ی فلسفی خود اغاز می کند

مرا کز عشق برر باید شماری

مبادا تا زیم ز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی خاک عشق آبی ندارد

اگر بی عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسرد ست

گردش صد جان بود ، بی عشق مرده ست

منظومه خسرو وشیرین  ، نظامی را در سراسر سرزمین های خاور نزدیک بلند آوازه کرد . حتی در برخی کشورها به عنوان بزرگترین شاعر زمانه ستوده میشد

 چند بیت از مناظره بین خسرو وفرهاد در منظومه خسرو شیرین نظامی

نخست بار گفتش که : ز کجایی ؟

بگفت : از دار ملک اشنایی

بگفت : آنجا به صنعت در چه کوشند ؟

بگفت : اندوه خرند و جان فروشند

بگفتا : جان فروشی در ادب نیست

بگفت : از عشق بازان این عجب نیست

بگفت : از دل شدی عاشق بدینسان ؟

بگفت : از دل تو میگویی ف من از جان

بگفتا : عشق شیرین بر تو چون است ؟

بگفت :  از جان شیرینم فزون است

بگفتا : هرشبش بینی چو مهتاب ؟

بگفت : آری چو خواب اید ف کجا خواب ؟

بگفتا : دل زمهرش کی کنی پاک ؟

بگفت : انگه که باشم خفته در خاک

بگفتا : گر کسش ارد فرا چنگ ؟

بگفت :  آهن خورد ، ور خود بود سنگ

3- لیلی و مجنون :

نظامی این اثر را در مدت چهار ماه در شهریور ماه 567 -  584 هجری - به پایان رساند .

لیلی و مجنون ، منظومه یی عاشقانه است  که به درخواست اخستان ، شاه شیروان توسط نظامی سروده شده است .شاعر در مقدمه لیلی و مجنون  وحتی در متن ان حاشیه پردازی های بسیار کرده است و از ستمکاران و ستمدیدگان سخن گفته است و گاه راه اعتراض فرمانروایان را به عدل و داد خوانده است

شاعر قهرمانان منظومه ، قیس و لیلی  را نیز به مثابه ی تمثال هایی با صفات و سجایای نیک انسانی وبرای خوانند دوست داشتنی تصویر کرده است و این دو جوان ناکام را تا مرحله ی تمثال های جاویدان ادبیات جهانی سوق داده است . لیلی و مجنون افسانه محبت است . قیس و لیلی هردو نمونه ی  عشق حقیقی و آزادی اند که قرون وسطا برای همه ی انسان ها ، نا آشنا و غیر عادی بود .

در لیلی و مجنون ، قیس که یک شاعر و اندیشمند است و لیلی نیز هم شاعر و هم دلباخته شعر است . و زبان واسطه بین لیلی و مجنون میشود .

این داستان نخستین بار توسط نظامی به نظم در ام و مثابه یکی از اثار ارزنده جهانی تاثیر شگرفی در ادبیات ملل مشرق زمین داشته است

هر روز که صبح بردمیدی

یوسف رخ مشرقی رسیدی

کردی فلک ترنج پیکر

ریحانی او ترنجی از زر

لیلی ز سر ترنج بازی

کردی ز زنخ ترنج سازی

زان تازه ترنج نو رسیده

نظاره ترنج کف بریده

چون بر کف او ترنج دیدند

از عشق چو نار می‌کفیدند

شد قیس به جلوه‌گاه غنجش

نارنج رخ از غم ترنجش

برده ز دماغ دوستان رنج

خوشبوئی آن ترنج و نارنج

چون یک چندی براین برآمد

افغان ز دو نازنین برآمد

عشق آمد و کرد خانه خالی

برداشته تیغ لاابالی

غم داد و دل از کنارشان برد

وز دل شدگی قرارشان برد

زان دل که به یکدیگر نهادند

در معرض گفتگو فتادند

4- هفت پیکر

نظامی منظومه هفت پیکر را به درخواست علاء الدین کورپه اصلان فرمانروای مراغه در سال .575 -  592 هجری - به پایان رساند

نظامی موضوع این منظومه را از تاریخ ایران سزمین گرفته و قهرمان این منظومه بهرام گور ، پنجمین پادشاه سلسله ساسانیان است .

نظامی در سرودن هفت پیکر قصدی دیگر داشته است و سعی کرده چیزهایی که پیش از او درباره قهرمان داستان گفته اند بازگو نکند حتی مطالب ضمنی را که فردوسی آورده بوود با حالت و کیفیتی خاص به کار برده است  .

شاعر چیره دست در انجام منظومه هفت پیکر ، جهان بینی فلسفی  - اجتماعی خود به ویژه امال خود را در ظهور فرمانروای ایده ال به اوج میرساند . در این افسانه میبینیم که بهرام علی رغم همه تلاش ها و پیروزی های خود باز نمیتواند شاعر را قانع کند سراینده در پی قهرمانی است که از میان توده های وسیع مردم برخیزد

گوهر آمای گنج خانه راز

گنج گوهر چنین گشاید باز

کاسمان را ترازوی دو سرست

در یکی سنگ و در یکی گهرست

از ترازوی او جهان دو رنگ

گه گهر بر سر آورد گه سنگ

صلب شاهان همین اثر دارد

بچه یا سنگ یا گهر دارد

گاهی آید ز گوهری سنگی

گاه لعلی ز کهربا رنگی

گوهر و سنگ شد به نسبت و نام

نسبت یزدگرد با بهرام

آن زد و این نواخت این عجبست

سنگ با لعل و خار با رطبست

هرکه را این شکسته پائی داد

آن لطف کرد و مومیائی داد

روز اول که صبح بهرامی

از شب تیره برد بدنامی

کوره تابان کیمیای سپهر

کاگهی بودشان ز ماه و ز مهر

در ترازوی آسمان سنجی

باز جستند سیم ده پنجی

خود زر ده دهی به چنگ آمد

در ز دریا گهر ز سنگ آمد

یافتند از طریق پیروزی

در بزرگی و عالم افروزی

5- اسکندر نامه

نظامی چند سال آخر عمر خود را صرف سرودن اسکند نامه که از لحاظ حجم بزرگترین اثر اوست کرد . این اثر به دو بخش شرفنامه و اقبال نامه تقسیم میشود و بیشتر مورد رضایت اوست

نظامی در آغاز اثر سبب تصنیف کتاب را بیان داشته است . این قطعه ارتباط او را با کار خلاقه و این را که معنا و مفهوم زندگی را فقط در کار و تلاش می بیند آشکار میسازد

اسکندر نامه در میان همه منظومه های نظامی اثری است که بر اسا سوژه پیچیده تصنیف شده است و زمینه های وسیع اندیشگی را احاطه کرده است .

این منظومه علا رغم آن که در دوران پیری سروده شده زیباترین نمونه هنروری و سخنوری غالب ابیات منظومه تا حد یک ضرب المثل پر معنا و حکمت امیز است . حادثه ها در طراحی بدیع و زیبا دنبال میشود رمز ها و کنایه ها و معماهایی که در گفتگوی دارا و اسکند از آنها استفاهده می شود تفال اسکند با آینه و کبک .همه و همه رغب خوانند را برای خواندن اثر بیشتر میکند .

در اقبال نامه ، دومین بخش از اسکند نامه شاعر به تحلیل مسال علمی - فلسفی میپردازد . اقبال نامه با بازگشت اسکندر به یونان ، مشورت او با علما و دستور ترجمه یونانی کتابهایی که با خود آورده بود آغاز میشود

سکندر که خورشید آفاق بود

به روشن دلی در جهان طاق بود

از آن روشنی بود کان روشنان

برو انجمن ساختند آنچنان

چو زیرک بود شاه آموزگار

همه زیرکان آرد آن روزگار

چو شه گفت آن زیرکان گوش کرد

جداگانه هر جام را نوش کرد

بر آن فیلسوفان مشکل گشای

بسی آفرین تازه کرد از خدای

پس آنگاه گفت ای هنر پروران

بسی کردم اندیشه در اختران

برآنم که اینصورت از خود نرست

نگارنده‌ای بودشان از نخست



:: موضوعات مرتبط: نظامی گنجوی , ,
:: بازدید از این مطلب : 232
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

علی اسفندیاری در پاییز سال 1274 در یوش مانزندران دیده به جهان گشود . پدرش - ابراهیم خان اعظام السلطنه - مردی شجاع و آتشی مزاج بود و با کشاورزی و گله داری روزگار میگذرانید. نیما یوشیج دوران کودکی خود را در دامان طبیعت و در میان شبانان گذراند.خواندن و نوشتن را در زادگاه خویش نزد آخوند دهکده آموخت ، دوازده سال داشت که با خانواده به تهران آمد و پس از گذراندن دوره دبستان برای فرا گرفتن زبان فرانسه به مدرسه سن لوئی رفت در مدرسه خوب کار نمیکرد و تنهانمر های نقاشی و ورزش به دادش می رسید . هنر او خوب پریدن و فرار از مدرسه بود اما بعد ها در مدرسه تشویق و مراقبت یکی از معلمانش به نام نظام وفا که خود شاعری نامدار بود او را به راه شعر و شاعری  آورد.

در آغاز به شیوه کهن و به سبک خراسانی شعر میسرود  ولی آشنایی او با زبان فرانسه و ادبیات فرانسوی راه تازه ای را در پیش رویش گذاشت

نیما تابستان ها به زاد گه خود باز میگشت و این کار را تا پایان عمر خیش ادامه داد .

در جوانی به دختری دل بست که همکیش او نبود ناگزیر پیوند مهر انان از هم گسیخت وشاعر در عشق نخست خود شکست خورد بار دیگر دل در گرو دختری از دشت و کوهستان سپرد و این بار نیز عشق آنان سرانجام نیافت

برای رهایی از اندیشه عشق بر باد رفته خود به دامان شعر پناه برد و بیشتر وقت خود را در حجره حیدر علی کمالی  در کنار بزرگانی چون بهار ، علی لضغر حکمت ، احمد اشتری و دیگر شعرا و دانشمندان عهد خود میگذراند و به سخنان آنان گوش فرا میداد و این زمینه رشد هنر شاعری نیما را تسریع میبخشید

نخستین شعری که از نیما به چاپ رسید قصه رنگ پریده است که در اسفند 1299 در الب مثنوی و به وزن مثنوی مولوی سروده و یکسال بعد انتشار داده استدر این منظومه شاعر داستان دردناک زندگی خود را بازگفته و از افکار اجتماعی خویش تا اندازه ای پرده برداشته اما مستقیما مفاسد اجتماعی زمانه خود را تصویر نکرده و از حیث شکل و مضموم و طرز بیان چندان فرق اساسی با آثار گویندگان پیشین ندارد

او آگاهی داشت ساختن اشعاری به شیوه استادان گرانمایه کهن کار او نیست . کار ا. کار دیگریست، کاری بس دشوار و دیریاب که دیگران از پس آن برنیامدن . پس راهی دیگر در پیش گرفت . شب و روز سرگرم ساختن ، برداشتن ، ویران کردن و دور انداختن بود سر انجام با سرودن قطعه ای شب و لفسانه نخستین اشعار دوران جوانی خود پدید آورد

قطعه ای شب در طول یکسال دست به دشت گشت تا در پائیز 1301 در هفته نامه نوبهار منتشر گشت و مورد طعن و کنایه ادبا قرار گرفت ولی پس از چندی ان قطعه و برخی اشعار دیگر او که در گوشه و کنار خوانده شده بود مورد توجه تنی چند از شاعران جوان جای گرفت و به پذیره آن شتافتند

انقلابات اجتماعی سالهای 1300 و 13301 شاعر را بهدوری از مردم و هنر خویش کشاند ولی دیر زمانی نگذشت که  او دوباره به هنر خود بازمیگردد و منظومه افسانه را می سازد که حد فاصلی است بین دنیای قدیم و دنیائی که نیما ان را به وجود آورد و میتوان آن را نقطه عطف و سراغاز شعر فارسی معاصر دانست.

افسانه شعری است غنایی  و عاشقانه که تا حدی از مایه های کلاسیک برخوردار است اما تازگی ویژهای دارد و در آن نوعی تحرک و هیجان دیده میشود که با محتوای عاشقانه و یا به گفته خود نیما با محتوای نمایشی آن جور در میاید

زبانی که نیما برای این منظومه به کار میبرد مانند قالب و وزن و محتوا تا حد زیادی تازگی دارد در سراسر آن از تعبیرها و اصطلاحات و کلماتی که شاعران این عصر در بافت کلام خود میاورند خبری نیست . بافت کلام نیما در این منظومه حتی از منظوه دیگر خود به نام قصه رنگ پریده تازه تر و کاملتر است . افسانه قصه دردهای شاعر است با زبان و بیانی تازه سرشار از تخیل و تمثیل و آشفته ساریی نیست بلکه سرگذشت واقعی شاعری است  پر احساس که درگیر و دار ناملایمات حیات خسته و دل تنگ شده ، از  زندگی شهری که سرشار از نیرنگ و فریب اس میگریزد و خویشتن را در پناه تفکرات و تخیلات شاعرانه خویش پنهان میسازد

افسانه نیما گرچه در اغاز مورد تاخت و تاز شاعران قرار گرفت اما بعد چند تن از شاعران پرآوازه آن عصر به تدریج به پیروی از آن پرداختند . عشقی ، بهار ، شهریار هریک با سبک خود وبا زبان وبیان  ویژه خود ، شکل و وزن افسانه را تقلید کردند و این خود برای افسانه مایه اعتباری شد و بدینسان جای شایسته خود را در میان شعر معاصر فارسی باز کرد و با وجود مخالفتها و بی اعتناییهای فراوان نام افسانه و نیما بر سر زبانها افتاد

قطعه ای از منظومه افسانه

در شب تیره ، دیوانه وارکاو               دل به رنگی گریزان سپرد

در دره ی سرد و خلوت نشسته           همچون ساقه ی گیاهی فسرده

                          میکند داستانی غم آور

در میان بس آشفته ماند                    قصه ی دانه اش هست و دامی

وز همه گفته نا گفته مانده                 از دلی رفته دارد پیامی

                        داستان از خیالی پریشان

ای دل من ، ای دل من ، ای دل من      بینوا ، مضطرا ، قابل من

با همه خوبی و قدر و دعوی              از آخر چه شد حاصل من

                     جز سر شکی به رخساره ی غم

آخر ای بینوا دل چه دیدی                 که ره رستگاری پریدی

مرغ هرزه دراییک ه بر هر               شاخی و شاخساری پریدی

                           تا بماندی زبون و فتاده

نیما پس از افسانه از سال 1301 تا 1316 دست به آزمایشات گوناگون میزند . از یک سو چهار پاره هایی مانند شیر ، شمع کرجی ف قو ، و منظومه خانواده یک سرباز را در تکامل فرم افسانه میسراید و از دیگر سو به شکلهای سنتی به ویژه قطعه و رباعی روی می آورد. قطعه تمثیلی و طنز امیز ی مانند چشمه کوچک ، بز ملا حسن ، کرم ابریشم وکبک ، پرنده منزوی ، خروس ساده ، خروس و بوقلمون ، آتش جهنم ، اسب دوانی ، انگاسی ، عمو رجب عبد الله طاهر و کنیزک و میرداماد را پدید می آورد و رباعیات فراوانی میسراید . اما بهترین کار نیما در این ساله منظومه خانواده یک سرباز است که در آن از طرز تفکر و بیانی که در افسانه به کار رفته دور میشود و به نوعب تفکر و بیان انسانی اجتماعی می رسد

قسمتی از منظومه خانواده یک سرباز

شمع میسوزد بر دم پرده

تا کنون این زن خواب ناکرده

تکیه داده است او روی گهواره

آه بیچاره آه بیچاره

وصله چندی است پرده خانه اش

                                      حافظ لانه اش

مونس این زن هست اه او

دخمه تنگی است خوابگاه او

در حقیقت لیک چار دیواری

محبسی تیره بهر بدکاری

ریخته از هم چون تن کهسار

                                      پیکر دیوار

در سال 1316 نیما با با سرودن ققنوس در شکل و بیانی تازه شیوا ای نو می آفریند و با این آفرینش ، شعر نو در زبان فارسی متولد میشود.میتوان گفت که نیما با آگهی از زبان فرانسوی  و اشنایی با سبک های رمانتیسم و سمبولیسم و یا انقلابی که در شعر فرانسه  رخ داده است این شکل تازه را با زبان و محتوای شاعرانه و انقلابی ، خلق و یا کشف مینماید. و به شعر فارسی که  سنت و تکرار ان را فرسوده و بیمار کرده بود جان تازه ای میبخشد . ضرورت این دگرگونی را او از سالها پیش احساس کرده بود و برا تحقق آن به جان می کوشید تا سر انجام پیروز از میدان به در آمد و راهگشا و راهنمای دیگر شاعران و نو خواهان گردید

ققنوس در واقع کنایه ای است از خود شاعر و شعر او ، او نمیخواهد زندگیش مانند زندگی دیگران در خواب و خور سپری شود خود را در آتش می افکند و تبدیل به خاکستر میکند تا جوجه هایش از دل خاکستر به در آیند و دنبال کار او را بگیرند همان شاعران جوان و پر شوری که فرزندان شعری او هستند

ققنوس مرغ خوشخوان اواره جهان

آواره مانده از وزش بادهای سحر

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان

 

او ناله های گمشده ترکیب میکند

از رشته های پاره ی صدها صدای دور

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه

دیوار یک بنای خیالی

می سازد

 

او آن نوای نادره پنهان چنانکه هست

از آن مکان که جای گزیده است می پرد

در بین چیزها که گره خورده می شود

می گذرد

 

بدین سان نیما کار بزرگ خود را آغاز میکند و شعر آزاد نیمائی که بسیاری از شاعران نو پرداز از اصول آن بی خبرند پا به عرصه شعر فارسی میگذارد. این نوع شعر تفاوتهای آشکاری با شعر سنتی دارد که به اختصار به انها اشاره میشود

1- از لحاظ عاطفی  : بیشتر جنبه انسانی اجتماعی دار و دیگر نشانی از من رمانتیک در آن دیده نمیشود .مسائلی در شعر ازاد نیمایی مطرح میشود که از کلیت و کسترش عاطفی بیشتری برخوردار است  که با گذشت زمان امکان کهنه شدن آن کمتر میشود

2- از لحاظ تخیل : در گذشته تصورهای شعری گویندگان بیشتر حاصل مطالعه بود که در آثار شاعران پیش از خود داشتند . ولی در شعر نیمایی صور خیال هر شاعر از تجربه شخصی او سرچشمه میگیرد

3- از لحاظ زبان : نیما بر خلاف قبل که شاعر بعضی کلمات را نمیدانست و به کار نمی برد ، هر کلمه ای را به کار میبرد تنها به شرط آنکه با کلمه مجاور خود بیگانه نباشد

4- از لحاظ وزن : نیما آن را امری کاملا طبیعی و لازم میشمرد اما میکوشید تا به شعر وزن طبیعی بدهد ، زیرا که وزن یکنواخت در طول شعر را وزن طبیعی نمی داند .بلکه وزن شعر را تابع احساسات و عواطف شاعر می داند که از هیجانات و جریانهای ذهنی او مایه می گیرد . به نظر او یک مصراع نمیتواند وزن طبیعی را به وجود بیاورد بلکه وزن مطلوب از اتحاد چند مصراع و چند بیت به وجود می آید

5- از لحاظ شکل : شکل ظاهری شعر نیمائی شکلی است بی نهایت یعنی در این نوع شعر بی نهایت شکل داریم ولی در قدیم اشکال معین و محدودی وجود داشت از قبیل قصیده ، مثنوی ، غزل ، قطعه ، رباعی ، مسمط ، مستزاد و ...

6- از لحاظ قافیه : نیما برای قافیه هم اعتباری قائل است و ارزش آن را در این میداند موسیقی شعر را تکمیل کند . اما ضرورت ندارد همه جا مورد استفاده باشد بلکه هر کجا مطلب تمام شد قافیه آورد  

نیما یوشیج در بهار 1305 پدر خود را از دست داد و سرپرست خانواده گشت در همین سال با عالیه جهنگیر از خانواده میرزا جهان گیرخان صوراسرافیل ازدواج کرد و دارای پسری به نام شراگیم شد . در سال 1309 به آستارا رفت و در دبیرستان حکیم نظامی به تدریس ادبیات پرداخت و در سال 1311 به تهران بازگشتسپس به یوش مسافرت کرد و در سال 1318 به عضویت هیات تحریریه مجله موسیقی برگزیده شد و تا سال 1320 در این سمت به کار پرداخت

 

آثار نیما که به چاپ رسیده اند :

1- مرقد آقا

2- کندوهای شکسته

3- شعر و قصه برای کودکان

4- آهو و پرنده ها

5- توکابی در قفس

دیگر اثار او :

1. دو نامه

2. ارزش احساسات

3. یاداشت ها و مجموعه اندیشه

4. دنیا خانه من است

5. نامه های نیما به همسرش

6. کشتی و توفان

پاره ای از آثار او به زبان های دیگر نیز ترجمه شده

 

نیما در شب شانزدهم دیماه 1338 در خانه خود واقع در تجریش به بیماری ذات الریه در گشت

قسمتی از وصیت نامه علی اسفندیاری ملقب به نیما یوشیج :

امشب فکر می کردم با این گذران کثیف که داشتم ام بزرگی که فقیر و ذلیل می شود حقیقة جای تحسر است . فکر میکردم برای دکتر مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامه من باشد به این نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین اگر چه مخالف ذوق من باشد
دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطائی و آل احمد با او باشند به شرطی که هر دو با هم باشند
ولی هیچکس از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار نباشند کاغذ پاره های مرا باز کنید . دکتر معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام اگر شرعا می توانم برای ولد خود قیم داشته باشم دکتر معین قیم است ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد . اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه این اشخاص نامبرده از هم جدا بد شان بیاد و چقدر بیچاره است انسان



:: موضوعات مرتبط: نیما یوشیج , ,
:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

ابوالقاسم عارف در حدود سال  1261 در قزوین متولد شد . پدر وی ملا های از وکلای دعاوی بود . دوره کودکی عارف به سبب نزاع دائی پدر و مادر در پریشانی گذشت . واندن و نوشتن فارسیو مقدمات عربی را در مکتب و خط را پیش سه نفر از خطاطان معروف قزوین و موسیقی را نزد حاجی صادق خرازی فرا گرفت .چون اواز خوشی داشت پدر او را نزد حسن واعظ سپرد تا در پای منبر او نوحه خوانی کند

16 ساله بود که به تهران آمد و ماندنی شد پس از چندی با موثق الدوله آشنا شد و سبب ورود او به دربار گشت  و تاجایی پیش رفت که مظفرالدین شاه دستور به احضار او صادر کرد . پس از حضور و خواندن یکی دو غزل ، شاه را خوش امد و به او خلعت داد و به ردیف فراشان شاه در آمد .خود عارف در این باره میگوید 

شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود دیدم عمام به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بد نامی هزار بار شریفتر از کلاهی است که میخواهند بر سرم بگذارند

 

 

چند سالی گذشت تا کم کم نغمه مشروطه از گوشه و کنار شنیده میشد  . عارف از همان ابتدای جنبش آزادی به سوی مشروطه خواهان روی آورد و فریحه و استعداد نادر و چند انبه خود را وقف آزادی نمود یکی از معروف ترین آثار او در این زمان غزل پیام آزادی است 

پیام ، دوشم از پیر می فروشم آمد   بنوش باده که ملتی به هوش آمد

هزار پرده ز ایران درید ، استبداد   هزار شکر که مشروطه پزده پوش امد

ز خاک پاک شهیدان را آزادی     ببین که خون سیاوش چه سان به جوش امد

برای فتح جوانان جنگجو، جامی       زدیم باده و فریاد  نوش نوش آمد

کسی که رو به سفارت پی امید رفت   دهید مژده که لال و کر و خموش آمد

موفقیت عارف مرهون تصنیف های اوست که  بسیار ساده که شاعر هرکدام را به منظوری سیاسی سروده است

سخن خود عارف در مورد تصنیف ها :

اگر من خدمتی دگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم وقتی تصنیف های وطنی ساختم که ایرانی از هر ده هزار یک نفرش نمیدانست وطن یعنی چه

یکی از مزیت های تصنیف های عارف آن است که خود هم شاعر و موسیقیدان و هم خواننده بود و به تصنیف ها معنی و مفهوم ملی داد

بسیاری از تصنیف های او از بین رفته . نمونه ای از تصنیف های عارف  :

گریه را به مستی بهانه کردم               شکوه ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از چشم برگرفتم                سیل خون به دامان روانه کردم

از چه روی چون ارغنون ننالم            از جفایت ای چرخ گردون ننالم

چون نگریم از درد و چون ننالم           دزد را چو محرم به خانه کردم  

                       دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا

                        برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

همچو چشم مستت جهان خراب است      از چه روی ، روی تو در حجاب است

رخ مپوش کاین دور، دور انتخاب است   من ترا به خوبی نشانه کردم

                       دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا

                        برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

باغبان چه گویم به ما چه کرد              کینه های دیرین برملا کرد

دست ما زدامان گل جدا کرد                تا به شاخ گل آشنا کردم

                       دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا

                        برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

پس از فتح تهران به دست ملیون و گشایش مجلس دوم ، به یاد اولین قربانیان راه آزادی تصنیفی ساخت که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدتها بر سر زبان مردم بود

از خون جوانان وطن لاله دمیده                     از مماتم سرو قدان ، سرو خمیده

در سایه گل ، بلبل از این غصه خزیده             گل نیز چو من در غمشان جامعه دریده

        چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ، سر کین داری ای چرخ

                                      نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

خوابند وکیلان و خرابند وزیران                    بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه ویران                   یارب بستان داد فقیران ز امیران

        چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ، سر کین داری ای چرخ

                                      نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

از اشک همه روی زمین زبر و زیر کن          مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن                    اندر جلو تیر عدو ، سینه سپر کن

        چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ، سر کین داری ای چرخ

                                      نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

با آغاز جنگ جهانی اول ، جریانهای گوناگون سیاسی در ایران آغاز شد و حزب ها و انجمن های مختلف به روی کار آمدند . عارف نیز وارد عرصه شد و تابع جریانی شد که عتاصر ملی در آن بیشتر بودند و چون تجاوزات دولتهای همسایه به کشور بی طرف ایران بیشتر شد ناچار با مجاهدان ایرانی راه کشور عثمانی در پیش گرفت و مدتی در استانبول به سر برد و در سال 1299 به وطن بازگشت

پس از آغاز قیام خراسان به دیدار کلنل محمد تقی خان پسیان رفت و امید به نجات کشور به دست این مرد وطن پرست داشت که آن نیز با شهادت کلنل این امید از بین رفت و هنگامی که خواستند سر کلنل را به بدن ملحق کرده بر روی توپ بگذارند این شعر را سرود

این سر که نشان سر پرستی است       امروز رها ز قید هستی است

با دیده عبرتش ببینید                     کاین عاقبت وطن پرستی است

در جایی نیز در غم مرگ کلنل چنین سرود

گریه کن که گر سیل خون گری ، ثمر ندارد         ناله ای که ناید ز نای دل ، اثر ندارد

هرکسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد           دل ز دست غم مفر ندارد

دیده غیر اشک تـــــــــــــــــــــــــر ندارد            این محرم و صفر ندارد

                          گر زنیم چاک جیب جان چه باک

مرد جز هلاک چاره دگر ندارد                       زندگی دگر ثمر ندارد

چندی بعد عارف به همدان تبعید شد و بازمانده عر خود را در نقطه ایی دور افتاده از آن شهر با فقر به سر برد او در این دوره از زندگی خود از مردم گریزان بود و تنها زندگی میکرد

عارف در بهمن 1312 دیده از جهان فرو بست و او را در بقعه ابوعلی سینا به خاک سپردند



:: موضوعات مرتبط: عارف قزوینی , ,
:: بازدید از این مطلب : 91
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

زندگينامه باباطاهر همدانی
باباطاهر همدانی، معروف به «باباطاهر عریان»؛ عارف، شاعر و دوبیتی‌سرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری.
درباره خاندان، سال‌ تولد و وفات‌، نحوه معاش‌ و طریق‌ کسب‌ دانش‌ و معرفت‌ و مسلک‌ عارفانه او، از منابع‌ قدیم‌، اطلاعات‌ دقیق‌ و روشنى‌ وجود ندارد. آن‌چه از گذشتگان به ما رسیده است یادکردی از زیست عارفانه و خوی درویشی اوست و این از نام او هویداست. بابا لقبی بوده که در گذشته به پیران وارسته می‌داده‌اند و عریان به دلیل بریدن وی از تعلقات دنیوی بوده است.
باباطاهر در شهر قدیمی همدان زندگی خود را به گمنامی سپری می‌کرد. به تدریج در اثر پاکی درون، خودسازی و بی‌علاقگی به دنیا دارای کراماتی شد که نام او را بر زبان‌ها انداخت.
گویند که در هنگام ورود طغرل‌شاه سلجوقی به همدان، باباطاهر در قید حیات بوده و ملاقاتی میان وی و امیر سلجوقی روی داده است. این دیدار تأثیر شگرفی بر طغرل برجای می‌گذارد که شرح آن چنین آمده است: «شنیدم که چون سلطان طغرل‌بیگ به همدان آمد، از اولیا سه پیر بودند: باباطاهر، باباجعفر و شیخ همشا که در کوهکی بر همدان که آن را خضر خوانند، ایستاده بودند.

نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصرالکندری پیش ایشان آمد. باباطاهر پاره‌ای شیفته گونه بود. او را گفت: با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدا می فرماید: ان الله یأمر بالعدل والاحسان. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بگرفت و گفت: پذیرفتی؟ سلطان گفت آری.»
در روزگار ما باباطاهر عریان بیشتر با دوبیتی‌های شیرین و دلربایش شناخته می‌شود. دوبیتی‌های باباطار بیشتر به لهجه لری سروده شده و از نوع فهلویات (پهلویات) و ترانه‌های معمول در نقاط مختلف ایران است. بیشتر این دوبیتی‌ها به زبان محلی و شبیه به لغت‌های لری می‌باشد.
باباطاهر عاشق خداوند، طبیعت و انسان بودن است. در کلامش بارها از کوهستان‌ها، دشت‌ها و رودخانه‌های زیبای ایران‌زمین، رفتار و اخلاق خوب و ستایش خداوند سخن می گوید. باباطاهر انسان‌ها به ارزش نهادن به زندگی سفارش می‌کند؛ زندگی‌ای که در آن کمال و طی کردن درجات انسان بودن، حرف نخست را بزند. در دوبیتی‌های باباطاهر مکررا سخنانی دیده می‌شود که شامل پندها و اندرزهای وی به آیندگان است.
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید
و فردا نامه‌خوانان نامه خوانند
تو را زنامه خواندن ننگت آید
***
بگورستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم حال دولتمند و درویش
نه درویشی به خاکی بی‌کفن ماند
نه دولتمندی برد از یک کفن بیش
***
فلک برهم زدی آخر اساسم
زدی بر خمره نیلی لباسم
اگر داری برات از قصد جانم
بکن آخر از این دنیا لباسم
***
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از حق پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده صد ناز و نعمت
یکی را داده قرص جو آلوده در خون
از باباطاهر علاوه بر دوبیتی های دلکش، دو قطعه و چند غزل با گویش لری و مجموعه کلمات قصار به زبان عربی و کتابی به نام «سرانجام» به یادگار مانده است. کتاب سرانجام شامل دو بخش «عقاید عرفا» و «صوفی و الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی» است.
باباطاهر عریان پس از ۸۵ سال زندگی وفات یافته است. آرامگاه وی در شمال شهر همدان در میدان بزرگی به نام وی قرار دارد. بنای مقبره باباطاهر در گذشته چندین‌بار بازسازی شده‌است. در قرن ششم هجری برجی آجری و هشت ضلعی بود. در دوران حکومت رضاخان پهلوی نیز بنای آجری دیگری به جای آن ساخته شده بود. در جریان این بازسازی لوح کاشی فیروزه‌ای رنگی مربوط به سده هفتم هجری بدست آمد که دارای کتیبه‌ای به خط کوفی برجسته و آیاتی از قرآن است و هم‌اکنون در موزه ایران باستان نگهداری می‌شود. احداث بنای جدید در سال ۱۳۴۴ خورشیدی با همت انجمن آثار ملی و شهرداری وقت همدان انجام شده است. این بنای تاریخی طی شمار ۱۷۸۰ مورخه 21/2/1376 به ثبت آثار تاریخی و ملی ایران رسیده است. هم اکنون در اطراف بنای جدید فضای سبز وسیعی احداث شده ‌است.
در اطراف مقبره باباطاهر تعدادی از بزرگان و ادیبان آرمیده‌اند که عبارت‌اند از: «محمد ابن عبدالعزیز» از ادبای قرن سوم هجری، «ابولفتح اسعد» از فقهای قرن ششم، «میرزا علی نقی کوثر» از دانشمندان سده سیزدهم و «مفتون همدانی» از شعرای قرن چهاردهم.
در شهر خرم‌آباد نیز بنایی به نام بقعه باباطاهر وجود دارد که به اعتقاد برخی زادگاه باباطاهر است.



:: موضوعات مرتبط: بابا طاهر , ,
:: بازدید از این مطلب : 70
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در  خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت که تبار او به گفتهٔ احمد شاملو در شعر من بامدادم سرانجام از مجموعهٔ مدایح بی‌صله به اهالی کابل برمی‌گشت. مادرش کوکب عراقی شاملو، و از قفقازیهایی بود که انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، خانواده‌اش را به ایران کوچانده‌بود. دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد گذراند و از همان دوران اقدام به گردآوری مواد فرهنگ عامه کرد. دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را در دبیرستان ایران‌شهر تهران خواند و به شوق آموختن دستور زبان آلمانی در سال اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد.

 

  شهرت اصلی شاملو به خاطر شعرهای اوست که شامل اشعار نو و برخی قالب‌های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه‌های عامیانه‌است. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو روی آورد،اما برای اولین بار درشعر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به‌صورت پیشرو سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کرده‌اند. بعضی از منتقدان ادبی او را تنها شاعر موفق در زمینه شعر منثور می‌دانند. شاملو علاوه بر شعر، کارهای تحقیق و ترجمه شناخته‌شده‌ای دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامیانه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان‌های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی و ترکی ترجمه شده‌است.

 

فعالیت سیاسی در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندرمری به گرگان و ترکمن‌صحرا فرستاده شد. او هم‌راه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در آن هنگام در فعالیت‌های سیاسی شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر شد و به زندان شوروی در رشت منتقل گردید. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و جبهه دموکرات آذربایجان به هم‌راه پدرش دستگیر شد و دو ساعت جلوی جوخه آتش قرار گرفت تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت و برای همیشه ترک تحصیل کرد.

ازدواج اول و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر

 

شاملو در بیست و دو سالگی (۱۳۲۶) با اشرف‌الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام آهنگ‌های فراموش شده به چاپ رسید و هم‌زمان کار در نشریاتی مثل هفته نو را آغاز کرد. در سال ۱۳۳۰ او شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار قطع نامه را به چاپ رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده داشت.

 

دستگیری و زندان

 

در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه اشعار آهن‌ها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود و با یورش ماموران به خانه او ترجمهٔ طلا در لجن اثر ژیگموند موریس و بخش عمدهٔ کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و تمام یادداشت‌های کتاب کوچه از میان می‌رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه‌های یگانه‌ای از نوشته‌هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی‌آفتاب توسط پلیس ضبط می‌شود که دیگر هرگز به دست نمی‌آید. او موفق به فرار می‌شود اما پس از چند روز فرار از دست ماموران در چاپخانهٔ روزنامه اطلاعات دستگیر شده، به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده می‌شود. در زندان علاوه بر شعر به نوشتن دستور زبان فارسی می‌پردازد و قصهٔ بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن می‌نویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین می‌رود[۹]. و در ۱۳۳۴ پس از یک سال و چند ماه از زندان آزاد می‌شود.

 

ازدواج دوم و تثبیت جایگاه شعری

 

در ۱۳۳۶ با طوسی حائری ازدواج می‌کند در این سال با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌کند. این مجموعه حاوی سبک نویی است. در سال ۱۳۳۹ مجموعه شعر باغ آینه منتشر می‌شود. معروف‌ترین ترانه‌های عامیانه معاصر هم‌چون پریا و دخترای ننه دریا در این دو مجموعه منتشر شده‌است. در سال ۱۳۳۶ به کار روی اشعار ابوسعید ابوالخیر، خیام و باباطاهر روی می‌آورد. پدرش نیز در همین سال فوت می‌کند. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جملهٔ برگه‌های تحقیقاتی کتاب کوچه را رها می‌کند.

 

فعالیت‌های سینمایی و تهیه نوار صوتی

 

در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه قصه خروس زری پیرهن پری برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسولت نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی جنجال‌آفرین احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفاً برای امرار معاش بوده‌است. شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامهٔ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!» برخی فیلمنامه فیلم «گنج قارون» را که در سال‌های میانی دهه ۴۰ سینما را از ورشکستگی نجات داد منتسب به شاملو می‌دانند. استفادهٔ فراوان از امکانات زبان محاوره در گفت‌گوهای گنج قارون می‌تواند دلیلی بر این مدعا باشد. در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری ادارهٔ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تأسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود.

 

آشنایی و ازدواج با آیدا سرکیسیان

 

آیدا سرکیسیان یا آیدا شاملو با نام واقعی ریتا آتانث سرکیسیان آخرین همسر احمد شاملو است و در شعرهای شاملو، به ویژه در دو دفتر آیدا، درخت و خنجر و خاطره و آیدا در آینه به عنوان معشوقهٔ شاعر، جلوه‌ای خاص دارد. شاملو درباره تأثیر فراوان آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه می‌نویسم به خاطر اوست و به خاطر او... من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده‌بودم پیدا کردم». شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا می‌شود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطه عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و بعد از این آشنایی دوره جدیدی از فعالیت‌های ادبی او آغاز می‌شود. آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌یی به نام آیدا، درخت و خنجر و خاطره! بیرون می‌آید و در ضمن برای بار سوم کار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه آغاز می‌شود.

در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ او کار روی غزلیات حافظ و تاریخ دوره حافظ را آغاز می‌کند. نتیجه این تحقیقات بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید.

در اسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست می‌دهد. در همین سال به فرهنگستان زبان ایران برای تحقیق و تدوینِ کتاب کوچه، دعوت شد و به مدت سه سال در فرهنگستان باقی ماند.

 

سفرهای خارجی

 

شاملو در دهه ۱۳۵۰ نیز به فعالیت‌های گسترده شعر، نویسندگی، روزنامه نگاری (از جمله همکاری با کیهان فرهنگی و آیندگان)، ترجمه، سینمایی (از جمله تهیه گفتار برای چند فیلم مستند به دعوت وزارت فرهنگ و هنر) و شعرخوانی خود (از جمله در انجمن فرهنگی کوته و انجمن ایران و آمریکا) ادامه می‌دهد. در ضمن سه ترم به تدریس مطالعه آزمایشگاهی زبان فارسی در دانشگاه صنعتی مشغول می‌شود. در ۱۳۵۱ به علت معالجه آرتروز شدید گردن به پاریس سفر می‌کند تا زیر عمل جراحی گردن قرار گیرد. سال بعد، ۱۳۵۲، مجموعه اشعار ابراهیم در آتش را به چاپ می‌رساند. در ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگره نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو عازم ایتالیا می‌شود. در همین سال دعوت دانشگاه بوعلی برای سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه را می‌پذیرد و به مدت دو سال به این کار اشتغال دارد. در ۱۳۵۵ انجمن قلم و دانشگاه پرینستون از او برای سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و از همین رو عازم ایالات متحده آمریکا می‌شود. در این سفر او به سخنرانی و شعرخوانی در بوستون و دانشگاه برکلی می‌پردازد و پیشنهاد دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک برای تدوین کتاب کوچه را نمی‌پذیرد. در ضمن با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و وزنیسینسکی از نزدیک دیدار می‌کند. این سفر سه ماه به طول می‌کشد و شاملو سپس به ایران باز می‌گردد. هنوز چند ماه نگذشته که او دوباره به عنوان اعتراض به سیاست‌های دولت ایران، کشور را ترک می‌کند و به آمریکا سفر می‌کند و یک سالی در آنجا زندگی می‌کند و در این مدت در دانشگاه‌های مختلفی سخنرانی می‌کند. در ۱۳۵۷ او از آمریکا به بریتانیا می‌رود و در آنجا مدتی سردبیری هفته‌نامه «ایرانشهر» در لندن را به عهده می‌گیرد.

 

انقلاب و بازگشت به ایران

 

با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم شاهنشاهی، شاملو تنها چند هفته پس از پیروزی انقلاب به ایران باز می‌گردد. در همین سال انتشارات مازیار اولین جلد کتاب کوچه را در قطع وزیری منتشر می‌کند. شاملو در ضمن به عضویت هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در می‌آید و به کار در مجلات و روزنامه‌های مختلف می‌پردازد. او در ۱۳۵۸ سردبیری هفته‌نامه کتاب جمعه را به عهده می‌گیرد. این هفته‌نامه پس از انتشار کمتر از چهل شماره توقیف می‌شود. شاملو در این سال‌ها مجموعه اشعار سیاسی خود را با صدای خود می‌خواند و به صورت مجموعهٔ کتاب و نوار صوتی کاشفان فروتن شوکران منتشر می‌کند. از جمله اشعار این مجموعه مرگ وارطان است که شاملو اشاره می‌کند تنها برای فرار از اداره سانسور مرگ نازلی نام گرفته بوده‌است و در واقع برای بزرگداشت وارطان سالاخانیان، مبارز مسیحی ایرانی به نقل قول از مادرش در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، بوده‌است. از ۱۳۶۲ با بسته‌تر شدن فضای سیاسی ایران چاپ آثار شاملو نیز متوقف می‌شود. هر چند خود شاملو متوقف نمی‌شود و کار ترجمه و تالیف و سرودن شعر را ادامه می‌دهد در این سال‌ها به‌ویژه روی کتاب کوچه با همکاری همسرش آیدا مستمر کار می‌کند و ترجمهٔ رمان دن آرام را نیز پی‌می‌گیرد. تا آن که ده سال بعد ۱۳۷۲ با کمی‌بازتر شدن فضای سیاسی ایران آثار شاملو به صورت محدود اجازه انتشار می‌گیرد. ۱۳۶۷ به آلمان سفر می‌کند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بین‌المللی ادبیات: اینترلیت ۲ تحت عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور در این کنگره شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف حضور داشتند از جمله عزیز نسین، دِرِک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندا بِلی. عنوان سخنرانی شاملو در این کنگره «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!» بود. در ادامه این سفر دعوت انجمن جهانی قلم (Pen) و دانشگاه یوته‌بوری به سوئد و ضمن اجرای شب شعر با هیئت رئیسهٔ انجمن قلم سوئد نیز ملاقات می‌کند. ۱۳۶۹ برای شرکت در سیرا ۹۰ توسط دانشگاه UC برکلی به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر کرد. سخنرانی وی به نام «نگرانی‌های من» و «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ.» واکنش گسترده ای در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنرانی شاملو نوشته شد. در این سفر دو عمل جراحی مهم روی گردن شاملو صورت گرفت با این حال چندین شب شعر توسط وی برگزار شد و ضمنا به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه UC برکلی دانشجویان ایرانی به (زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی) را نیز تدریس کرد و در همین موقع ملاقاتی با لطفی علی‌عسکرزاده ریاضی‌دان شهیر ایرانی داشت. سال ۱۳۷۰ بعد از سه سال دوری از کشور به ایران بازگشت.

 

سرانجام

 

سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌گویید: «راستش بار غربت سنگین‌تر از توان و تحمل من است... چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است.»  از سوی دیگر اجازه هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ها در توقیف مانده بودند. بیماری او نیز به شدت آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری مرض قندش، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سال‌ها کار ترجمه و به‌خصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گه‌گاه از او شعر یا مقاله‌ای در یکی از مجلات ادبی منتشر می‌شد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوهٔ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش را با این شیوه منتشر کرد.

سرانجام احمد شاملو در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹ درگذشت. پیکر او در روز پنج شنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور ده‌ها هزار نفر از علاقه مندان وی تشییع شد.ودرامامزاده طاهر کرج به خاک سپرده گردید. انجمن قلم سوئد، انجمن قلم آلمان، چند انجمن داخلی و برخی محافل سیاسی پیام‌های تسلیتی به مناسبت درگذشت وی در این مراسم ارسال داشتند

شاملو دست به تصحیح دیوان حافظ زد و کتاب خود را با عنوان حافظ شیراز منتشر کرد. امروز این کتاب در نزد خوانندگان به حافظ شاملو مشهور است. در مقدمه این کتاب، شاملو روش تصحیح و اصول کار خود را بیان کرده‌است، به مشکلات و تحریف‌های موجود در دیوان حافظ اشاره کرده و در اینکه حافظ یک عارف مسلک بوده شک کرده و جایی می‌نویسد شاید رندی یک لاقبا و ملحد بوده‌است.

قابل ذکر است که این نظر هم با نظریات دینداران، و هم کسانی که از زاویهٔ غیر دینی به غزلیات حافظ نگریسته‌اند، تناقض دارد. به طور مثال، حتی داریوش آشوری نیز در کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ»، حافظ را یک عارف می‌داند. تصحیح شاملو از دیوان حافظ مورد نقد بسیاری از حافظ پژوهان، از جمله بهاءالدین خرمشاهی قرار گرفته‌است. مرتضی مطهری در کتابی با عنوان تماشاگه راز ادعای شاملو بر تحریف دیوان حافظ و دست بردن در ترتیب ابیات را، بدون اینکه نامی از شاملو ببرد، مردود دانسته‌است. مقدمهٔ حافظ شیراز شاملو پس از انقلاب در ایران اجازه چاپ نیافت و این کتاب بدون مقدمه منتشر گردید.وی در سال ۱۳۵۰، در کنگرهٔ جهانی حافظ و سعدی در شیراز، گفت و گویی بحث برانگیز با روزنامه کیهان داشت.

 

نظرات شاملو درباره فردوسی و تاریخ ایران

 

در سال ۱۳۶۹ به دعوت «مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران» ـ سیرا (CIRA) ـ جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا برگزار شد که هدف آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. سخنران یکی از این جلسات احمد شاملو بود، که وی با ایراد سخنانی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی دامن زد. شاملو این سخنرانی را در نقد روش روشنفکری ایرانی و مسوولیت‌های آن ایراد کرده و با طرح سوالی فرهیختگان ایرانی خارج از کشور را به اندیشه و یافتن پاسخ برای اصلاح و آینده ایران فرا خواند. اظهار نظر شاملو درباره تاریخ ایران پیشاپیش در کتاب جمعه، در پانویس نوشتاری که قدسی قاضی‌نور درخصوص حذف مطالبی از کتاب‌های درسی پس از انقلاب به رشته تحریر درآورده بود، به چاپ رسیده بود ولی واکنش نسبت به آنها، بعد از سخنرانی در دانشگاه برکلی نمایان شد. برخی از معاصران در دوران حیات شاملو او را علناً و مستقیماً دربارهٔ نظراتی که در دانشگاه برکلی در مورد فردوسی و تاریخ ایران بیان کرده بود، مورد انتقاد قرار دادند. فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث از این دست بودند.

 

 

کتابشناسی

 

 

دفترهای شعر

 

۱۳۲۹-۱۳۲۳ آهن‌ها و احساس، در چاپ‌خانهٔ یمنی تهران توسط فرمانداری نظامی ضبط و سوزانده شد. ۱۳۳۰-۱۳۲۹ قطعنامه، ۱۳۳۰ آهنگ‌های فراموش‌شده. ۱۳۳۰ بیست و سه (۲۳)، چاپ مستقل ۱۳۳۰، ۱۳۳۵-۱۳۲۶ هوای تازه ۱۳۳۸-۱۳۳۶ باغ آینه ۱۳۴۱-۱۳۳۹ لحظه‌ها و همیشه ۱۳۴۳-۱۳۴۱ آیدا در آینه ۱۳۴۴ـ۱۳۴۳ آیدا، درخت و خنجر و خاطره ۱۳۴۵ـ۱۳۴۴ ققنوس در باران ۱۳۴۸ـ۱۳۴۵ مرثیه‌های خاک ۱۳۴۸-۱۳۴۹ شکفتن در مه ۱۳۴۸-۱۳۵۲ ابراهیم در آتش ۱۳۵۶ـ۱۳۵۵ دشنه در دیس ۱۳۵۶-۱۳۵۹ ترانه‌های کوچک غربت ۱۳۶۹ مدایح بی‌صله ۱۳۶۴-۱۳۷۶ در آستانه ۱۳۵۱-۱۳۷۸ حدیث بیقراری ماهان

 

شعر (ترجمه)

 

غزل غزل‌های سلیمان ۱۳۴۷ هم‌چون کوچه‌یی بی‌انتها ۱۳۵۲ هایکو، شعر ژاپنی با ع. پاشایی، ۱۳۶۱ سیاه همچون اعماقِ آفریقای خودم، (کتاب و نوار صوتی) ترجمه و اجرای اشعاری از لنگستون هیوز، نشر ابتکار ۱۳۶۲، ترانه‌های میهن تلخ، اشعار یانیس ریتسوس، (کتاب و نوار صوتی)، موسیقی میکیس تئودوراکیس، نشر ابتکار ۱۳۶۰ ترانهٔ شرقی و اشعار دیگر، اشعار فدریکو گارسیا لورکا، (کتاب و نوار صوتی)، موسیقی گیتار آتا هوآلپا یوپانکویی. نشر ابتکار ۱۳۵۹ سکوت سرشار از ناگفته‌هاست، (کتاب و نوار صوتی) ترجمهٔ آزاد و اجرای اشعاری از مارگوت بیکل، با محمد زرین‌بال موسیقی بابک بیات، نشر ابتکار ۱۳۶۵ چیدن سپیده دم، (کتاب و نوار صوتی) ترجمهٔ آزاد و اجرای اشعاری از مارگوت بیکل، با محمد زرین‌بال موسیقی بابک بیات، نشر ابتکار ۱۳۶۵

 

داستان و رمان و فیلم‌نامه

داستان زنِ پشتِ درِ مفرغی ۱۳۲۹ زیر خیمهٔ گر گرفته شب ۱۳۳۴ درها و دیوار بزرگ چین ۱۳۵۲ میراث ۱۳۶۵ روزنامهٔ سفر میمنت اثر ایالات متفرقهٔ امریق (اوکلند کالیفرنیا)، منتشر نشده‌است رمان و داستان(ترجمه) نایب اول اثر رنه بارژاول، ۱۳۳۰ پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریوکایی ۱۳۳۰ لئون مورنِ کشیش اثر بئاتریس بک، ۱۳۳۴ برزخ اثر ژان روورزی ۱۳۳۴ زنگار(خزه) اثر هربرت لوپوریه ۱۳۳۴ افسانه‌های هفتاد و دو ملت در دو جلد، ۱۳۳۷ پابرهنه‌ها اثر زاهاریا استانکو ترجمه ناقصی با عطا بقایی ۱۳۳۷، ترجمه کامل ۱۳۵۰ ۸۱۴۹۰ اثر آلبر شمبون ۱۳۴۴ قصه‌های بابام اثر ارسکین کالدول. ۱۳۴۶ دماغ، سه قصه و یک‌ نمایش‌نامه اثر ریونوسوکه آکوتاگوا، ۱۳۵۱ افسانه‌های کوچک چینی ۱۳۵۱ دست به دست نوشتهٔ ویکتور آلبا، ۱۳۵۱ زهرخند، ۱۳۵۱ لبخند تلخ، ۱۳۵۱ مرگ کسب و کار من است اثر روبر مرل ۱۳۵۲ سربازی از دوران سپری شده ۱۳۵۲ شازده کوچولو نوشتهٔ آنتوان دو سنت‌اگزوپری. نخست در ۱۳۵۸ با نام مسافر کوچولو در کتاب جمعه منتشر شد و بار دیگر در ۱۳۶۳ به ضمیمهٔ نوار صوتی با موسیقی گوستاو مالر توسط نشر ابتکار انتشار یافت. بگذار سخن بگویم اثر مشترک دومیتیلا چونگارا و موئما ویئزر، با ع. پاشایی، ۱۳۵۹ دن آرام اثر میخائیل شولوخف، ۱۳۸۲ عیسایی دیگر، یهودایی دیگر، بازنویسی رمان قدرت و افتخار اثر گراهام گرین، در ۱۳۵۶ ترجمه شد اما تاکنون (۱۳۸۵) چاپ نشده‌است. گیل گمش، تهران، نشرچشمه، ۱۳۸۲

 

نمایش‌نامه (ترجمه)

درخت سیزدهم اثر آندره ژید ۱۳۴۱ سی‌زیف و مرگ اثر روبر مرل با فریدون ایل‌بیگی ۱۳۴۲ مفتخورها اثر گرگهٔ چی‌کی. با انگلا بارانی، ۱۳۵۲ نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر، اثر ژیلبر سسبرون. ۱۳۶۱ خانهٔ برناردا آلبا، عروسی خون (با بازبینی مجدد) بار اول در ۱۳۴۷، یرما سه نمایشنامه از فدریکو گارسیا لورکا ۱۳۷۹

 

متن‌های کهن فارسی

حافظ شیراز به روایت احمد شاملو، ۱۳۵۴ تصحیح دیوان حافظ، افسانه‌های هفت گنبد، نظامی‌گنجوی ۱۳۳۶ ترانه‌ها (رباعیات ابوسعید ابوالخیر، عمر خیام و بابا طاهر) ۱۳۳۶

 

شعر و قصه برای کودکان

قصهٔ خروس زری پیرهن پری و یل و اژدها بر اساس قصه‌های لئو تولستوی با نقاشی‌های فرشید مثقالی به صورت کتاب و نوار صوتی برای کودکان قصهٔ هفت کلاغون، با نقاشی‌های ضیاالدین جاوید، ۱۳۴۷ پریا با نقاشی ژاله پورهنگ ۱۳۴۷، به صورت نوار صوتی با صدای شاعر به نام قاصدک ۱۳۵۸ ملکهٔ سایه‌ها (بر اساس قصه‌ای ارمنی) با نقاشی ضیاالدین جاوید ۱۳۴۸ چی شد که دوستم داشتن؟ اثر ساموئل مارشاک با نقاشی ضیاالدین جاوید ۱۳۴۸ دخترای ننه دریا با نقاشی ضیاالدین جاوید ۱۳۵۷ دروازه بخت با نقاشی ابراهیم حقیقی ۱۳۵۷ بارون با نقاشی ابراهیم حقیقی ۱۳۵۷ یل و اژدها بر اساس قصه ای از آنگل کرالی یی‌چف، با نقاشی اصغر قره‌باغی به ضمیمه نوار صوتی ۱۳۶۰ قصهٔ مردی که لب نداشت ۱۳۷۸

 

سردبیری نشریه‌ها

 

 هفته‌نامهٔ خوشه، شماره ۲۲ مرداد ۱۳۴۶(در سال ۱۳۴۸ با اخطار رسمی ساواک تعطیل شد.)هفته‌نامهٔ سخن‌نو (پنج شماره) ۱۳۲۷ هفته‌نامهٔ روزنه (هفت شماره) ۱۳۲۹ سردبیر چپ (در مقابل سردبیر راست) مجلهٔ خواندنی‌ها ۱۳۳۰ هفته‌نامهٔ آتشبار، به مدیریت ابوالقاسم انجوی شیرازی ۱۳۳۱ مجلهٔ آشنا ۱۳۳۶ اطلاعات ماهانه، دورهٔ یازدهم ۱۳۳۷ مجلهٔ فردوسی ۱۳۳۹ کتاب هفته(۲۴ شمارهٔ اول) ۱۳۴۰ هفته‌نامهٔ ادبی و هنری بارو، که بعد از سه شماره با اولتیماتوم وزیر اطلاعاتِ وقت تعطیل می‌شود. ۱۳۴۵ قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامهٔ خوشه، ۱۳۴۶(در سال ۱۳۴۸ با اخطار رسمی ساواک تعطیل شد.) همکاری با روزنامه‌های کیهان فرهنگی و آیندگان ۱۳۵۱ انتشار ۱۲ شماره هفته‌نامهٔ ایرانشهر در لندن(شهریور ۵۷). دی‌ماه ۵۷ استعفا می‌دهد. (به علت اختلاف‌هایی با مدیر هفته‌نامه). سردبیر هفنه‌نامهٔ کتاب جمعه (بعد از ۳۶ شماره به اجبار تعطیل می‌شود).

 

مجموعهٔ کتاب کوچه

مجموعه‌ٔ کتاب کوچه واژه‌نامه‌ای است از ضرب‌المثل‌ها، تکیه‌کلام‌ها، خرافه‌ها و اصطلاحات زبان عامیانه‌ٔ مردم ایران. از سال ۱۳۶۰ به بعد با همکاری آیدا شاملو تدوین شد و پس از درگذشت شاملو کار بر روی این کتاب توسط آیدا ادامه دارد. چاپ مجلدات این مجموعه هنوز به پایان نرسیده‌است.[۲۹]

 

سایر آثار و فعالیت‌ها

 

۱۳۴۵ تهیهٔ برنامه‌ٔ کودکان برای تلویزیون به اسم قصه‌های مادربزرگ ۱۳۴۹ کارگردانی چند فیلم فولکلوریک برای تلویزیون: پاوه، شهری از سنگ و آناقلیچ داماد می‌شود ۱۳۵۰ نمایشنامهٔ آنتیگون (ناتمام) ۱۳۵۲ نوشتن مقدمه بر نمایشگاه نقاشی گیتی نوین زیر عنوان "پوستموس : سیری در فضاهای شعری احمد شاملو" [۳۰] ۱۳۵۱ اجرای برنامه‌های رادیویی برای کودکان و جوانان ۱۳۵۷ از مهتابی به کوچه (مجموعهٔ مقالات). محمدعلی، محمد. «گفت‌وگو با احمد شاملو». گفت‌وگو با احمدشاملو، محمود دولت‌آبادی، مهدی اخوان ثالث. تهران: نشر نقره، ۱۳۷۲، ۸۰-۹. در بارهٔ هنر و ادبیات دیگاه‌های تازه، گفت‌وشنودی با احمد شاملو. حریری، ناصر. چاپ سوم، تهران: نشر اویشن و نشر گوهرزاد، ۱۳۷۲. شب‌های شعر خوشه. شاملو، احمد. تهران: انتشارات گل‌پونه، ۱۳۷۷، ۴ـ۰۴ـ۶۶۶۳ـ۹۶۴ ISBN. ‏

 

جوایز

 

۱۳۵۱ جایزه‌ٔ فروغ فرخزاد ۱۳۶۹ دریافت جایزه‌ٔ Free Expression سازمان حقوق بشر نیویورک Human Rights Watch ۱۳۷۸ جایزه‌ٔ استیگ داگرمن Stig Dagerman، آذر محلوجیان جایزه را به نمایندگی دریافت کرد. ۱۳۷۹ جایزه‌ٔ واژه آزاد (هلند)



:: موضوعات مرتبط: احمد شاملو , ,
:: بازدید از این مطلب : 96
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

میرزا محمّدعلی متخلّص به صائب تبريزی و معروف به میرزا صائب بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم هجری است . وی در حدود سالهای  970 الی  973 - 1000 الی 1003 هجری - در تبریز یا به قوی اصفهان دیده به جهان گشود

پدر او میرزا عبد الرحیم ف تاجری معتبر بود . خانواده صائب جزو هزار فامیلی بودند که به فرمان شاه عباس از تبریز به اصفهان کوچ کردند و در محله عباس آباد سکنی گزیدند.

صائب در اصفهان پرورش یافت و دانش های ادبی و عقلی و نقلی را نزد استادان آن شهر و خطاطی را نزد عموی خود شمس الدین تبریزی شیرین قلم مشهور به شمس ثانی آموخت . در جوانی به حج رفت و به زیارت مشهد مقدس نیز نایا امد

 

لله الحمد که بعد از سفر حج صائب     عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم

صائب در سال  1003 - 1034 هجری - از اصفهان عازم هندوستان شد و به هرات و کابل رفت . حکمران کابل ، ظفر خان ، که خود شاعر و ادیب بود مقدم صائب را گرامی داشت . ظفر خان پس از مدتی به جهت جلوس شاه جهان عازم دکن شد و صائب را نیز با خود همراه برد . شاه جهان ، صائب را مورد عنایت خود قرار داد و به او لقب مستعدخان داد . در سال 1008 - 1039 هجری - که صائب و ظفر خان در رکاب شاه جهان در برهانپور بودند خبر رسید که پدر صائب از ایران به اکبر آباد هندوستان امده  و میخواهد او را با خود به ایران ببرد . صائب از ظفر خان و پدر او خواجه ابوالحسن تربتی رخصت طلبید ولی حصول این رخصت تا دوسال طول کشید .

در سال 1011 - 1042 هجری - که حکومت کشمیر به ظفر خان واگذار شد صائب نیز بدانجا رفت و از آنجا به اتفاق پدر عازم ایران شد. پس از بازگشت صائب به ایران در اصفهان به حضور شاه عباس دوم رسید و خطاب ملک الشعرایی دربار صفوی  یافت و در این مدت محضرش در اصفهان محل اجتماع اهل ادب و آمد و شد دوستداران سخن بود  و او جزبه قصد سیاحت بعضی از شهرها و ناحیت های ایران از اصفهان بیرون نرفت و در همان جا به سال 1054 - 1086 هجری - دیده از جهان فرو بست و در باغی که اکنون به قبر آقا معرف است به خاک سپرده شد

سبک شعری صائب :

صائب شاعری است عارف و ارادتمند مولوی و حافظ . گویند ای است مضمون افرین ونکته یاب و ژرف بین . توانایی او در ساختن ترکیبات و استعارات بدیع و زیبا اعجاب بر انگیز است . شعر او آییینه تمام ننمای حالات روحی و عواطف گوناگون بشری است

اندیشه پویای وی هر مضمونی را که به تصویر درآید لباس نظم پوشانده و بسیاری از ابیات نغزش مثل سار شده است . این گوینده توانا از صنایع به مراعات نظیر و ایهام توجه خاص دارد و شعر او بر پایه مضمون یابی و تمثیل استوار است 

آثار :

کلیات اشعار او شامل قصیده و غزل و مثنوی میباشد که سخن شناسان :

قصیده های او را چندان نستوده اند

مثنوی او  را که در فتح قندهار به فرمان شاه عباس ثانی سروده را متوسط دانسته اند

اما آنچه سبب شهرت وی شد غزل است که قسمت اصلی و اکثر دیوان او را فراهم آورده است

صائب اشعار خود را بر حسب موضوع تبقه بنده نموده است

  1. مرآت الجمال - ابیاتی در وصف معشوق است
  2. آرایش نگار  - ابیاتی مربوط به آینه و شانه
  3. میخانه - اشعاری در باب می و میخانه
  4. واجب الحفظ - برگزیده غزلهایش

 

آب خضر و می‌شبانه یکی‌ست             مستی و عمر جاودانه یکی‌ست

بر دل ماست چشم، خوبان را             صد کمان‌دار را نشانه یکی‌ست

پیش آن چشم‌های خواب‌آلود               نالهٔ عاشق و فسانه یکی‌ست

پلهٔ دین و کفر چون میزان                 دو نماید، ولی زبانه یکی‌ست

گر هزارست بلبل این باغ                 همه را نغمه و ترانه یکی‌ست

پیش مرغ شکسته‌پر صائب               قفس و باغ و آشیانه یکی‌ست

دنبال دل کمند نگاه کسی مباد             این برق در کمین گیاه کسی مباد

از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید           هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد

از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم         این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد

یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل      منت‌پذیر از پر کاه کسی مباد

لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید      دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد

در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم        بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد

صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه         این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد



:: موضوعات مرتبط: صائب تبریزی , ,
:: بازدید از این مطلب : 49
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری معروف بهانوری ابیوردی و «حجّة‌الحق» از جملهٔ شاعران و دانشمندان ایرانی سده ۶ قمری در دوران سلجوقیان است. وی در یکی از دهات کوچک ناحیه ابیورد یا باورد در نزدیکی میهنه که باذنه خوانده می شده است تولد یافته است که از توابع خابران یا دشت خاوران است .تخلص شاعر نخست خاوری بوده است به اعتبار نسبتش به ناحیه دست خاوران و تخلص انوری را در دوران کمال شاعری برگزید

انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهای خوش‌نویسی و موسیقی بوده‌است. او از دانش‌های ریاضیات، فلسفه و موسیقی بهره‌ور و در دستورات اخترشناسی به زبان خود مرجع بوده‌است. وجود گواه‌ها و نشانه‌هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی‌دانی تحصیل کرده بدانند

انوری از مردم روستای بازنه (بدنه) ابیورد و پدرش از کارگزاران درباری و به گفته‌ای سرپرست میهنه بود. او برای پسر خود میراث فراوانی به جا گذاشت که انوری همه را صرف خوش‌گذرانی و عیاشی کرد و پس از مدتی از فرط تهی‌دستی، ناچار به شاعری در دربار شاهان شد.

به گفته دولتشاه سمرقندی، او در جوانی، چندی در مدرسه منصوریه توس به دانش آموختن علم‌ها پرداخت و دانش‌های عقلی و نقلی از قبیل فلسفه، اخترشناسی، موسیقی، ریاضیات، پزشکی، منطق و ادبیات عرب را فرا گرفت. در شعرهای او اشاره‌ای است که بر اثر علاقه به آثار پورسینا، عیون الحمة او را به خط خود کتابت کرده‌است.

انوری سفرهایی به موصل، بغداد، بلخ، مرو، نیشابور و فرارود کرده‌است، ولی در دوران کمال شاعری اقامت‌گاهش مرو، تختگاه سلطان سنجر سلجوقی بود. هنگامی که قطعه‌ای در هجو مردم بلخ به نام انوری منتشر شد، خشم و غوغایی در مردم بلخ برانگیخت و کار به آنجا کشید که قصد کشتنش را کردند، اما جمعی از بزرگان بلخ به شفاعت از او برخاستند و انوری جان سالم به در برد.

انوری دارای طبعی قوی بوده، در بیان معانی مشکل به صورتی روان مهارت داشت، و چیره‌دستی خود در قصیده و غزل را به اثبات رسانید. آرامگاه وی در بلخ است.

آثار ادبی

دیوان شعرهایش را کسانی چون سعید نفیسی و مدرس رضوی تصحیح و بازنگری کرده‌اند. انوری در قصیده و قطعه اعجاز می‌کند و از تلمیح گویان چیره دست است. از حیث روانی الفاظ و کلمات و ترکیب‌ها به متنبی و سید حمیری و ابوالعتاهیه شبیه‌است در زبان عرب. از لحاظ عقیدتی بسیاری چون قاضی تستری صاحب مجالس و الامین العاملی صاحب اعیان الشیعه و طهرانی مولف الذریعه و افندی و غیرهم قائل به تشیع وی هستند. از کتابهایی که درباره وی نگاشته شده‌است به مفلس کیمیا فروش شفیعی کدکنی می‌توان اشاره کرد. مدفن وی را گرچه بعضی تبریز دانسته‌اند اما به‌ظاهر گفتار درست‌تر در مورد محل دفنش، بلخ می‌باشد.

چه نازست آنکه اندر سر گرفتی؟                             به یکباره دل از ما برگرفتی

ترا گفتم که با من آشتی‌کن                                    رهاکرده، رهی دیگر گرفتی

دریغ آن دوستی! با من به‌یکبار                              شدی در جنگ و خشم از سرگرفتی

مرا در پای غم کُشتیّ و رفتی                                هوای دیگری در سر گرفتی

نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی                           سَلیما! اَبلها! لا! بلکه مرحوما و مسکینا

«سنایی» گرچه از وجه مناجاتی                            همی‌گوید  به شعری در ز حرص آنکه یابد دیدهٔ بینا

که «یارب» مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت          چنان کز وی به رشک آید روان «بوعلی سینا»

و لیکن از طریق آرزو پختن خرد داند                      که با تخت زمرد بس نیاید کوشش مینا

برو جان پدر تن در مشیت ده که دیر افتد                  ز «یأجوج» تمنّی رخنه در سدّ «وَ لَوْ شِئْنا»

به استعداد یابد هر که از ما چیزکی یابد                    نه اندر بَدْوِ فطرت، پیش از کان الفتی طینا

انوری از جمله بزرگترین شاعران ایران و از کسانی است که در تغییر سبک سخن فارسی اثری آشکار دارد و او از کسانی است که هم از دوره خود استادی و هنرش در شعر معلوم گشت و پس از او شاعران همه او را به استادی و عظمت مقام ستوده اند . وی طبعی قوی و اندیشه یی مقتدر و مهارتی وافر در آوردن معانی دقیق و مشکل در کلام روان و نزدیک به لهجه مخاطب زمان داشت . بزرگترین وجه اهمیت او در همین نکته اخیر یعنی استفاده از زبان محاوره در شعر است و او بدین ترتیب طریقه یی تازه ابداع کرد که علاوه بر مبتنی بودن بر زبان مخاطب با رعایت سادگی و بیپیرایگی کلام و آمیزش آن با لغات و ترکیبات عربی و استفاده از اصطلاحات علمی و فلسفی بیسار و مضامین و افکار دقیق و تخیلات و تشبیهات و استعارات بسیار همراه است .

وقتی انوری سادگی و روانی کلام خود را با خیالات دقیق غنایی ب هم میامیزد ، غزل هایی شیوای زیبای مطبوع و دل انگیز خود را پدید می آورد و الحق باید اورا در غزل از کسانی شمرد که آن را مانند ظهیر فارابی پیش از سعدی به عالی ترین مراحل کمال و لطف نزدیک کرده و بیهوده نیست اگر بعضی، انوری را پیشرو سعدی در غزل دانسته اند .

انوری در سرودن قطعات نیز توانا بوده و در این نوع از شعر اقسام معانی را از مدح و هجو گرفته تا وعظ و تمثیل به بهترین وجه به کاربرده است به حدی که بعد از او کمتر کسی توانست در این نوع از کلام هم طراز او گردد

سال وفات انوری همانند سال تولد او معلوم نیست و با حدس قوی میتوان گفت که وفات او  در یکی از سالهای   سال 566 - ۵۸۳ هجری -  و یا  68 - 585 هجری -  و یا  570 - 587 هجری - میباشذ

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر               نامه‌ی اهل خراسان به بر خاقان بر

نامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جان              نامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگر

نامه‌ای بر رقمش آه عزیزان پیدا                   نامه‌ای در شکنش خون شهیدان مضمر

نقش تحریرش از سینه‌ی مظلومان خشک     سطر عنوانش از دیده‌ی محرومان تر

ریش گردد ممر صوت ازو گاه سماع             خون شود مردمک دیده ازو وقت نظر

تاکنون حال خراسان و رعایات بودست         بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر

نی نبودست که پوشیده نباشد بر وی         ذره‌ای نیک و بد نه فلک و هفت اختر

کارها بسته بود بی‌شک در وقت و کنون       وقت آنست که راند سوی ایران لشکر

خسرو عادل خاقان معظم کز جد                پادشاهست و جهاندار به هفتاد پدر

دایمش فخر به آنست که در پیش ملوک      پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر

باز خواهد ز غزان کینه که واجد باشد          خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر

چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد         کی روا دارد ایران را ویران یکسر

ای کیومرث‌بقا پادشه کسری عدل              وی منوچهرلقا خسرو افریدون فر

قصه‌ی اهل خراسان بشنو از سر لطف         چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر

این دل افکار جگر سوختگان می‌گویند          کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر

خبرت هست که از هرچه درو چیزی بود       در همه ایران امروز نماندست اثر

خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان        نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر

بر بزرگان زمانه شده خردان سالار               بر کریمان جهان گشته لیمان مهتر

بر در دونان احرار حزین و حیران                   در کف رندان ابرار اسیر و مضطر

شاد الا بدر مرگ نبینی مردم                     بکر جز در شکم مام نیابی دختر

 



:: موضوعات مرتبط: محمد انوری , ,
:: بازدید از این مطلب : 76
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

ايرج ميرزا نامدار به جلال الملک، از نوادگان فتحعلی شاه، فرزند غلامحسين ميرزا، شاعر دربار مظفرالدين ميرزا در دوران وليعهدی بود. در تبريز زاده شد. در دوران کودکی و نوجواني، زير نظر پدر و آموزگار سرخانه، زبان و ادبيات فارسی و مقدمات زبان عربی و فرانسه را آموخت . از سال های نوجوانی شعر می سرود . نخستين شعرهايش را در ستايش امير نظام گروسي، پيشکار وليعهد که خود اهل ادب بود ، سرود. ايرج به تشويق امير نظام، زبان فرانسه را در مدرسه دارالفنون تبريز آموخت. در 19 سالگی پدرش را از دست داد و اداره خانواده را به دوش گرفت. مدتی نيابت مدرسه دارالفنون تبريز را به عهده داشت.

بنا به رسم زمان، پيشه پدر را در پيش گرفت و مدتی به عنوان فخرالشعرا، جانشين پدر بود. پس از انقلاب مشروطيت، دربار مظفرالدين شاه را ترک کرد و به خدمت دولت درآمد. به سبب پيشه خود در شهرهای گوناگون به کارهای اداری پرداخت. در اين سال ها با شاعران همزمان خود از جمله اديب نيشابوري، دهخدا، بهار، عارف قزوينی و مرزاده عشقی آشنا شد. موضوع اشعار ايرج در اين دوره، افشای خودکامگی زمامداران، به مسخره گرفتن خرافه و پندارهای واهی و هجو رياکاری است. پس از برپايی حکومت مشروطه وزارت معارف از شاعران خواست تا شعرهايی سازگار با وضعيت نو برای کتاب های درسی بسرايند.

ايرج ميرزا، شعرهايی با درونمايه اخلاقي، بزرگداشت مقام پدر و مادر و گسترش ادب و ميهن دوستي، برای کتاب های درسی سرود. اين شعرها که زبانی ساده و روان داشتند، سالها برای آموزش کودکان در کتاب های درسی به چاپ رسيدند. قطعاتی مانند ما که اطفال اين دبستانيم، گويند مرا چو زاد مادر، پسر رو قدر مادر بدان از جمله اين شعرها هستند. او همچنين شماری از حکايت ها و نوشته های شاعران فرانسوی از جمله قطعه روباه و کلاغ را به فارسی برگرداند و به شعر درآورد. از ايرج ميرزا ترجمه ای نيز به جای مانده است که تاريخ شواليه دنکيشت نام دارد. ايرج از شاعران دوره تجدد ادبی ايران است.

مجموعه کامل اشعارش پس از مرگ او در تهران به چاپ رسيد . ايرج به سبب سکته قلبی درگذشت و در گورستان ظهيرالدوله در شمال تهران به خاک سپرده شد. ايرج ميرزا را بايد يکی از معماران ادبيات نو کودکان ايران دانست. زيرا آگاهانه برای کودکان شعر سروده است. او مانند ديگر آغازگران اين راه، در کنار آفرينش آثار ديگر به ادبيات کودکان می پرداخت. ايرج ميرزا در روند رخدادهای انقلاب مشروطيت با جريان های نوانديش در گستره آموزش و پرورش آشنايی يافت و بر آن شد که برای کودکان شعر بگويد و از اين راه به آموزش و پرورش آن ها بپردازد .



:: موضوعات مرتبط: ایرج میرزا , ,
:: بازدید از این مطلب : 61
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

عبید زاکانی از شعرا و نویسندگان فارسی‌زبان قرن هشتم است، نام کامل وی: خواجه نظام الدین عبیدالله زاکانی . متخلص به «عبید زاکانی» ، از شاعران مشهور قرن ۸ هجری قمری است. علت مشهور بودن او به زاکانی نسبت داشتن او به خاندان زاکان است که این خاندان تیره‌ای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی رزن از توابع همدان رفتند ودر آن ناحيه ساکن شدند. بنا به گفتهٔ تاریخ نویسان «عبید» در طول حیات خود لقبهایی را از أمراء وحکام زمان خود گرفته‌است. و اشعار خوب و رسائل بی نظیری دارد.

عباس اقبال در مقدمه دیوان عبید می‌نویسد:

از شرح حال و وقایع زندگانی عبید زاکانی بدبختانه اطلاع مفصل و مشبعی در دست نیست. اطلاعات ما در این باب منحصر است به معلوماتی که حمدالله مستوفی معاصر عبید و پس از او دولتشاه سمرقندی در تذکره خود، تألیف شده در قرن ۸۹۲ ه.ق.، در ضمن شرحی مخلوط به افسانه در باب او به دست داده و مؤلف ریاض العلماء در باب بعضی از تألیفات او ذکر کرده‌است. معلومات دیگری نیز از اشعار و مؤلفات عبید به دست می‌آید. از مختصری که مؤلف تاریخ گزیده راجع به عبید نوشته‌است مطالب زیر استنباط می‌شود:

۱-اینکه او از جمله صدور وزرا بوده، ولی در هیچ منبعی به آن اشاره نشده‌است.

۲-نام شخص شاعر نظام الدین بوده‌است، در صورتی که در ابتدای غالب نسخ کلیات و در مقدمه‌هایی که بر آن نوشته‌اند وی را نجم الدین عبید زاکانی یاد کرده‌اند.

۳-نام شخصی شاعر عبیدالله و عبید تخلص شعری او است. خود او نیز در تخلص یکی از غزلهای خود می‌گوید:

گر کنی با دیگران جور و جفا

 

با عبیدالله زاکانی مکن

۴-عبید در هنگام تألیف تاریخ گزیده که قریب چهل سال پیش از مرگ اوست به اشعار خوب و رسائل بی نظیر خود شهرت داشته‌است. در تذکره دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان خاتون شاعره و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او به نام شاه شیخ ابواسحاق در علم معانی و بیان و غیره هست.

عبید در تألیفات خود از چندین تن از پادشاهان و معاصرین خود مانند خواجه علاءالدین محمد، شاه شیخ ابوالحسن اینجو، رکن الدین عبدالملک وزیر سلطان اویس و شاه شجاع مظفری را یاد کرده‌است. وی از نوابغ بزرگان است. می‌توان او را تا یک اندازه شبیه به نویسنده بزرگ فرانسوی ولتر دانست.

وفات عبید زاکانی را تقی الدین کاشی در تذکره خود سال ۷۷۲ دانسته و صادق اصفهانی در کتاب شاهد صادق آن را ذیل

وقایع سال ۷۷۱ آورده‌است. امر مسلم این که عبید تا اواخر سال ۷۶۸ ه.ق. هنوز حیات داشته‌است.... و به نحو قطع و یقین وفات او بین سنوات ۷۶۸ و ۷۶۹ و یا ۷۷۲ رخ داده‌است.

از تألیفاتی که از او باقی است معلوم است که بیشتر منظور او انتقاد اوضاع زمان به زبان هزل و طیبت بوده‌است. مجموع اشعار جدی که از او باقی است و در کلیات به طبع رسیده‌است از ۳۰۰۰ بیت تجاوز نمی‌کنند.

طنز عبید

صرفنظر از اینکه عبید شاعری متوسط در حد و اندازه خویش بوده‌است، همگان نام او را با طنز و هزل عجین و اغلب عامه او را به لطایفش می‌شناسند. دیوان لطایف او شامل :

اخلاق الاشراف

ریش نامه

صد پند

ترجیع بند ج...

تضمینات و قطعات

رباعیات

رساله دلگشا

تعریفات ملا دو پیاز

موش و گربه

سنگتراش

می‌باشند. در این میان موش و گربه شهرت بسیار داشته و ریش نامه و صد پند از همه لطیف ترند. متأسفانه مانند بسیاری از طنزپردازان متقدم مانند سعدی شیرازی، طنز و هزل به یکسان در لطایف او راه یافته‌است.

 

عبيد زاکانی از مشهورترين شاعران و نويسندگان زبان فارسی- دری است که متأسفانه ازاحوال و وقايع زندگانی او اطلاعات کافی ومفصلی دردست نيست.

نام وی «عبيد الله» ومتخلص به «عبيد» می‌باشد و در دوران حيات خود نيز به داشتن اشعار خوب و رسايل ممتاز شهرت داشته است. وی يکی از شاعران و لطيفه‌پردازان نام آور قرن هشتم هجری و معاصرحافظ شيرازی و مقارب و معاشر شاعر ديگر اين قرن سلمان ساوجی بوده و در حدود سالهای 771 يا 772 هجری قمری زندگانی را پدرود گفته است.

عبيد ازخاندان زاکانيان است و زاکانيان نيزتيره‌ای ازاعراب بنی‌خفاجه هستند که به قزوين آمده و همان جا سکونت گزيدند.

خاندان زاکانيان دو گروه بودند. گروهی اهل علم و حديث و معقول و منقول که ازعلمای دين محسوب مي‌گرديدند و جايگاه خاصی دربين مردم داشتند وگروه ديگر، سياستمدار و زمين‌دار و ثروتمند بودند و به علوم دين چندان وقعی نمی‌نهادند که حمد الله مستوفی در «تاريخ گزيده» نام دوتن از مشهورترين افراد گروه دوم را ذکر مي‌کند، که يکی از آنان «صاحب معظم، نظام الدين عبيد الله زاکانی» است .

صاحب تاريخ گزيده، عبيد الله را يکی از جمله‌ی وزراء وبزرگان عصرش دانسته و لقب صاحب معظم را به او نسبت داده است.

گرچه بنابربعضی حدسيات و قراين شايد انتساب وی به اين مقام، حدس و گمانی بيش نباشد؛ ولی بهرصورت او ازاحترام و مکنت زيادی نزد سلاطين و دستگاه حاکمه‌ی آن وقت برخورداربوده است.

اين شاعر بلند پايه‌ی قرن هشتم هجری بنابر موقعيت استثنايی‌اش، پس ازگذشت قرن‌ها تاکنون از ياد نرفته و مورد توجه علاقه‌مندان شعر وادب قرار دارد؛ ولی با اين همه بايد گفت که کمتر شاعرمشهوری مانند عبيد، مورد بی‌مهری تذکره‌نويسان و مورخان قرارگرفته است. تا جايی که برای يافتن گوشه و شمه‌ای ازشرح حال عبيد جز به کتابهای چون تذکرة الشراء دولت شاه سمرقندی وکتاب تاريخ گزيده، اثر حمدالله مستوفی، به منابع ديگری که اطلاعات مفصل و مبسوطی درباره‌ی زندگی عبيد الله زاکانی ارائه نموده بتواند، برنمی‌خوريم.

علی رغم اين که ازآغاز زندگی اين شاعر معلومات لازم دراختيار نيست؛ ولی مسلمآ وی با خط و ادب و فنون دبيری و دانش‌ها وآگاهی‌های عمومی که در تمدن اسلامی روزگار آن زمان رايج بود، آشنا بوده و آنها را با هنر شاعری و نويسندگی همراه داشته است.

از اشعار و آثار وی درجه‌ی آگاهی‌اش از دانش‌های زمان، از جمله علم نجوم وزبان و ادب عربی، کاملآ مشهود و آشکار است.

ازعبيدالله زاکانی درنظم ونثر آثاری بجا مانده است که اشعا ر وی را مي‌توان به دوبخش «هزل» و «جد» تقسيم کرد. اشعار جدی و شاعرانه‌ی عبيد که کليات او را ترتيب مي‌دهد، شامل سه هزار بيت است که درقالب‌های قصيده، ترکيب بند، ترجيع‌بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی سروده شده است.

شيوه‌ی عبيد زاکانی درسخنوری، شيرين و دلپذيراست. يعنی نثر وی روان و ساده وخالی ازحشو و زوائد و شعرش سليس و روان و دور از ابهام و درعين حال دارای واژه‌های منتخب و ترکيبات منسجم و مستحکم مي‌باشد که به سخن استادان پايان قرن ششم و آغازقرن هفتم نزديک است.

زاکانی درقصيده عمدتآ به سنايی و انوری، درمثنوی به نظامی و در غزل به سعدی توجه دارد. ولی ابتکار در عبيد زاکانی زياد است. چنانچه برخی از آثارش درادبيات فارسی تازگی دارد.

ازميان آثارخوب و برگزيده‌ی او ميتوان ازمثنوی عشاق‌نامه و کتاب اخلاق الاشراف، ريش‌نامه، صد پند، لطايف و ظرايف و موش و گربه نام برد.

شاخص عمده‌ای که عبيد زاکانی را بحيث يکی از شاعران استثنايی متبارز ساخته است، اشعارهزلی، مطايبات، لطايف وطنزنويسی اين شاعر توانا بوده که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل آميز سروده شده است.

اشعارمطايبه و هزل عمدتآ به مقصد عيب‌جويی و عيب‌گويی در انديشه و کردار وگفتار معاصران سروده شده وانتقادی است، ازمردم فاسد وعنان گسيخته‌ی زمانش که با بی‌پروايی و صراحت تمام ، پرده از روی زشتی های جامعه‌ی فاسد و رياکارش برداشته و تصوير روشنی از محيط پيرامون خويش ارائه نموده است.

زاکانی ازتصوف وقلندری که درعهد او امر رايج بود، تبری داشت وعيوب صوفيان وقلندران را با تيزبينی بباد انتقاد ميگرفت.

در يک کلام مي‌توان گفت که زاکانی درمطايبه ها وهزل هايش تواناترين نويسنده وشاعری است که توانسته بصورت‌های گوناگون، به طعن و طنز و تعريض و تصريح، عيوب وکاستی های جامعه‌ی فاسد وتباه‌کن عهد خود را بيان نمايد.

شايان ذکراست که جای پای لطايف عبيد زاکانی حتی درکتابهای فارسی- دری راه گشاده وصفحات اين کتابها را پرحلاوت ساخته است.

عبيد زاکانی درپند نامه می نويسد: «هزل را خوار مداريد و هزالان را به چشم حقارت منگريد.»

هزل درمعنی متعارف خود همان شوخی يا طيبت است، مگر نه با صراحت بيشتر که معنای عميقی بصورت آشکار درآن نهفته باشد؛ بلکه بيان وهن‌آميز از رفتارهای غيرمتعارف و پنهان است که هزل‌گو با مهارت و تسلطی که برکلمات دارد، اين رفتارهای پنهان را عريان ميکند و موجب تفريح ميشود. البته اين گونه هزل‌های عبيد هدفی جز تفريح ندارد و ما آن را به شوخی تعبير می نماييم.

به گونه‌ی مثال درمواجه شدن به اين گونه هزل، اين حکايت عبيد زاکانی پيش روی ما قرار مي‌گيرد که: «شخصی دعوی خدايی مي‌کرد، اورا پيش خليفه برد ند. او را گفت: پارسال اينجا يکی دعوی خدايی مي‌کرد، اورا بکشتند. گفت: نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم.»

و یا در حکایت دیگری:
شخصی دعوی نبوت کرد . او را پیش خلیفه بردند . خلیفه گفت:

«این را از گرسنگی، دماغ خشک شده است . مطبخی را بخواند ، فرمود که این مرد را درمطبخ ببر و هر روز شربتهای معطر و طعام های خوش میده [خوشمزه بدهيد] تا دماغش ، با قرار آید.»
مردک، مدتی براين تنعم، درمطبخ بماند تا دماغش، برقرار آ مد. روزی خليفه را ازاو ياد امد، بفرمود تا اورا حاضر کردند. پرسيد که : همچنان جبرئيل، پيش تو می آ يد؟ گفت: « آری» گفت: « چی ميگويد؟ » گفت: «ميگويد که جای نيک، بدست تو افتاده، هرگز هيچ پيغمبری را اين نعمت وآسايش دست نداد، زينهاز تا ازاين جا بيرون نروی.»

در این نوع هزل ( نوع دوم ) به این حکایت روبرو میشویم که بر تملق و در عين حال ساده لوحی آدمی می تازد و اخلاق را حاصل شرايط درونی و بيرونی ميداند.

«سلطان محمود را درحالت گرسنگی، بادنجان بورانی پيش آوردند، خوشش آمد، گفت: «بادنجان طعامی است خوش » نديمی درمدح بادنجان فصلی پرداخت [سلطان] ، چون سيرشد گفت: « بادنجان، سخت مضر چيزی است.» نديم باز درمضرت بادنجان، مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: « ای مردک! نه اين زمان مدحش می گفتی ؟ » [نديم] گفت: «من نديم تو ام، نه نديم بادنجان، مرا چيزی می بايد گفت که تورا خوش آيد نه بادنجان را ! ».

حالا درحکايت زير، با فقر آن روزگار در لفافه‌ی واژه ای کوتاه ومقطع که دريک گفت وگوی مختصر شکل گرفته است، آشنا می شويم:

درويشی به خانه ای رسيد، پاره نانی بخواست. دخترکی درخانه بود، گفت: «نيست» گفت: «چوبی ، هيمه ای» گفت: «نيست» گفت: «کوزه‌ی آب» گفت: «نيست» گفت: «پاره ای نمک» گفت: «نيست» گفت: «مادرت کجاست؟» گفت: «به تعزيت خويشاوندان رفته است » گفت: «چنين که من حال خانه‌ی شما می بينم ده خويشاوند ديگرمی بايد که به تعزيت خانه‌ی شما آيند.».

و يا اين که جوحی بر ديهی رسيد و گرسنه بود. ازخانه آواز تعزيتی شنيد. آنجا رفت، گفت: «شکرانه بدهيد تا مرده را زنده سازم.» کسان مرده او را خدمت بجای آوردند، چون سيرشد ، گفت: «مرا به سر اين مرده ببريد.» آنجا برفت، مرده را بديد. گفت: «اين چه کاره بود؟» گفتند! «جولاه» انگشت در دندان گرفت وگفت: «آه، دريغ! هرکسی ديگربودی، درحال زنده شايستی کرد. اما مسکين جولاه، چون مرد، مرد.»

منظومه‌ی «موش و گربه» که در نهايت استادی و مهارت به نظم درآمده است، متضمن شوخی های لطيف و خالی ازواژه های رکيک ميباشد.

اين منظومه را بايد ازبهترين منظومه های انتقادی شمرد که به شيوه‌ی قصه پردازان شوخ طبع، درقالب قصيده ای طنز آميز در نود بيت دربحر خفيف، درصفت گربه‌ی مزور از سرزمين کرمان و کيفيت رياکاری و تزوير او، درجلب اعتماد موشان ازراه توبه و انابه و استغفار و آنگاه دريدن و خوردن آنها که منجر به جنگ سخت ميان موشان و گربگان دربيابان فارس گرديد و دراين جنگ اگرچه در آغاز امر ظفر باموشان بود؛ ليکن عاقبت گربگان پيروز شدند.

قسمي که ازحالات سياسی و برخوردها و اختلافات حکام و زمام داران آن عصر و موقف و موقعيت عبيد زاکانی درآن دستگاهها برمی آيد، ميتوان اين تصور را نمود که مقصود گوينده ازاين منظومه‌ی طنزی و انتقادی، بيان حال شيخ ابواسحاق اينجو و امير مبارزالدين محمد ظفری فرمانروای کرمان بوده است.

نفرت شاعر از مبارزالدين رياکار با توبه‌ی معروفش درسال 740 هجری و بيعت نابخشودنی‌اش به خليفه‌ی عباسی مصر و محتسبی و خم شکنی و تظاهرش به عبادت و درعين حال خونريزی و سفاکی و آدم کشی او بنام ترويج و اجرای احکام دين، اين حدس را درتمثيل مبارزالدين به گربه‌ی عابد رياکار و خونريز تاييد ميکند.

پس اگر اين حدس دراصل ومنشاء داستان موش وگربه درست باشد، تاريخ به نظم کشيدن آن بايد دريکی از دو سال 754 ( فرار ابو اسحاق ازشيراز) و يا 758 ( قتل ابو اسحاق درشيراز) باشد.

اين قصيده‌ی بزرگ بزودی شهرت يافت و مدتها درشمار کتابهای درسی اطفال بوده وهنوز هم ازقصه های شيرين زبان فارسی- دری است که بعضی از ابيات آن بصورت مثل های ساير ، زبان به زبان ميگردد.

هرگاه اين منظومه را با يک بعد وسيع و تصورکلی از جامعه‌ی گذشته‌ی آن زمان تا به امروز به تحليل بگذاريم، می بينيم که هرنکته ای از آن ، گفتاری است انتقاد آميز و پند گونه و طعن و کنايه ای است عبرت آموز و نيش زننده که با ظرافت تمام، پرده ازاعمال و خصايل زاهدان ريا کار و واعظان خوش گفتار و حاکمان نيک انظار برميدارد.

به گفته‌ی حضرت حافظ ، آنانی که دربالای منبر و ميزهای خطابه با لباسهای زهد و فريبنده چهره می گشايند و ناصح ديگران ميشوند؛ ولی خود زمانی که درخلوت ميروند، مرتکب صدها عمل ناشايست ميگردند.

قصيده‌ی عبيد زاکانی ازاول چنين آغازگرديده است:

ای خرد مند زيرک ودانا
قصه‌ی موش وگربه برخوانا

از من اين داستان شيرين را
گوش کن همچو در غلتانا

دراين قصيده شاعرخواسته تا نبرد وپيکارخونين موش وگربه را منحيث دو نيروی متضاد و آشتی ناپذيری که يکی درنقش مدافع و مظلوم و ديگری متجاوز و ظالم قرار داشته، تمثيل نمايد. گرچه دراين مبارزه‌ی سهمگين ودشوار، علی رغم نابرابری طرف‌های درگير جنگ از حيث نيرو و توانمندی، در اثر اتحاد و يکپارچگی مظلومان، اين پيکار به نفع آنها می انجامد؛ ولی بعد ازکسب پيروزی، درنتيجه‌ی خوش بينی، سطحی نگری و غره شدن به موقعيت دست يافته و فراموش نمودن خطرات بعدی دشمن حيله گر ومکار، موشان غافل گير دشمن گرديده، توسط اين خصم مکار محو و نابود ميگردند.

شاعر دربخش ديگر اين منظومه، افتيدن موش در خم شراب و مست گرديدنش را ازاين باده‌ی ناب که بوی احساس خود بينی و بلند پروازی دست داده وبا حرفهای گزاف وبالاتر ازتوان، دشمن درکمين نشسته را بيشتر تحريک و خود زمينه‌ی معدوميتش را توسط اين خصم افسونگر فراهم می سازد، چه ظريفانه تصويرنموده است:

روزی اين گربه شد به ميخانه
از برای شکار موشانا

درپس خم می نمود کمين
همچو دزدی که در بيا بانا

ناگهان موشکی ز ديواری
جست بر خم می خروشانا

سربه خم بر نهاد و می نوشيد
مست شد همچو شير غرانا

گفت، کو گربه تا سرش بکنم
همچو گويی زنم به چوگانا

گربه درپيش من چو سگ باشد
گرشود رو برو به ميدانا

دراين جا عبيد زاکانی شنيدن حرف موش و واکنش پشک را چه زيبا و ماهرانه بيان نموده:

ناگهان جست و موش را بگرفت
بفشردش به زير دندا نا

موش گفتا که من غلام تو ام
درگذر ازمن و گناها نا

مست بودم اگر بدی گفتم
بد گويند جمله مستا نا

اعتياد به باده انسانها را مودماغ ساخته و در اثر آن، مستی بيش ازحد عقل وتفکر آدمی را زايل و در نتيجه انسان به خيالات واهی، گفتار اغراق آميز و حرکات ناسنجيده متوصل ميگردد. اين نکته‌ی آموزنده‌ی ديگری است که دراين منظومه، شاعر بدان توجه نموده است.

بعد ازکشتن و تناول موش بوسيله‌ی پشک ، اين حيوان درنده خو به مسجد می شتابد؛ دست و رو را شسته، مسح ميکشد و ورد ميخواند و با گريه و لابه و زاری بخاطر ارتکاب اين گناه عظيم يعنی قتل نفس، ازخداوند غفار، عفو تقصيرات وطالب مرحمت ميگردد و دومن نان را به صدقه می گذارد. موش[ ديگر] که از گوشه‌ی مسجد اين حالت زارگربه را که از ندامت کردارش به زاری وگريه نشسته است، از پس منبر مشاهده نموده، اين خبر را به موشان ميرساند:

موشکی بود درپس منبر
زود برد اين خبر به موشانا

مژدگانی که گربه تايب شد
عا بد و زاهد و مسلمانا

موشان بارديگرفريب دشمن مکار را خورده و شاه موشان با ارسال هفت موش منتخب بحيث نماينده نزد گربه اقدام می نمايد. موشان برگزيده درود وثنا گويان، لرزان وهراسان بابره های بريان و تشت های پرازکشمش وپسته وشير وپنير ونان وخوانچه‌ی پلوبرسر، همراه فشرده‌ی آب ليمويی از عمان نزد گربه روان گشتند. زاکانی واکنش گربه را اين گونه تمثيل ميکند:

گربه چون موشکان بديد و بخواند
آيه ای رز قکم ز قرآنا

من گرسنه بسی بسر بردم
رزقم امروز شد فراوانا

اما گربه هدايای شاه موشان را دربرابرحرص سيرناپذيرش کافی و بسنده ندانسته ، با اغفال موشان چون گردی بالای شان حمله ور گرديده، دو را به چنگ، دوی ديگر را به چنگال و يکی را به دندان می فشارد.

دوموش ديگر که ازاين حادثه جان به سلامت بردند، گريه‌کنان نزد ياران خود شتافته و جريان را بازگو نمودند:

موشکان چون خبر شدند، شدند
همه از غم سياه پوشانا

دوموش نجات يافته خبررا به سلطان موشان برده و عارض ميگردند:

سال يک موش می گرفت از ما
آزش ا کنون شده فرا وا نا

اين زمان پنج پنج ميگيرد
تا شده عا بد و مسلمانا

در اين جا بازهم اعتماد نا بجا به دشمن آشتی ناپذير وديرينه و خوش بينی و کوتاه انديشی درزمينه، نکته‌ی ديگری است عبرت انگيز و درخور توجه.

عبيد زاکانی با تصور وبرداشت عميقی که از اجتماع آن زمان داشت، با تجسم اين صحنه درحقيقت زاهدان سالوس ورياکار وفاسقان دين فروش نا بکار را که عمامه درسر و سجاده دردست، با تظاهر به نمايش طاعت وعبادت در انظار عامه، از اجرای هيچ نوع اعمال شيطانی و مغاير با کرامت انسانی دريغ نمی ورزند؛ افشاء و معرفی نموده و از عطش سير ناپذير و حرص و آزبی پايان آنان پرده برداشته است.

طوری که ميدانيم، عبيد زاکانی درقرنی مي‌زيسته که جدال ميان فرق گوناگون دينی و مذهبی با شدت هرچه بيشتر ازگذشته ادامه داشته و از طرف ديگر نابود گرديدن مدارس و محافل فضل و ادب و مراکز مهمی چون خوارزم و نيشاپور و مرو و بخارا و بغداد و همچنين سرگردانی و مهاجرت عالمان، شاعران و حکماء آن زمان به سرزمين‌های دوردست، باعث شد که شوق و آرزوی فراگيری علم وفضل وکمال، رو به خاموشی گذارد و جای آن را تصوف ريايی و بازاری بگيرد. ولی در اين سده با متصوفانی نيز برمي‌خوريم که از رياء وخود نمايی وتظاهر مبرا بوده اند، چون فخرالدين عراقی، صفی الدين ادبيلی، محی الدين بن عربی، صدرالدين قونيوی و برخی ديگر که در ساحت عرفان و تصوف، تأليفات ارزشمندی ازخود بجا گذاشته اند.

واما خانقا که غالبآ منزلگاه متصوفان بود، برای بسياری ازمردمی که ازجنگ خسته شده، ولی هنوزهم ازدرگيری بافرقه های مختلف مذهبی منصرف نگرديده بودند، پناهگاه التيام روحی برای شان شده بود تا توان تحمل فقر وتهيدستی را توأم با مقاومت معنويت، ابرازداشته باشند.

عبيد زاکانی شباهت های زيادی با خواجه‌ی شيراز که هم عصر او بود، ميرساند. هردو بر تصوف ريايی می تازند و پرده‌ی تظاهر را از چهره‌ی زاهدان رياکار بدور می اندازند.

منظومه‌ی موش و پشک که خيلی ها ماهرانه و با زبان سليس و طبع ظريف شاعرانه انشاء گرديده، درحقيقت تمثيلی است ازچگونگی اسلوب مناسبات، روش و نحوه‌ی تضادهای موجود درجوامع انسانی که در وجود دو حيوان (موش وپشک) بازتاب و به نمايش گذاشته شده است.

دراين منظومه شاعر توانسته با باريک بينی، ژرف نگری و دقت انديشی تمام، موش وگربه را درحالات و صحنه های مختلف درتقابل ورويارويی قرارداده،نتايج معين و منطقی ای را ازآن بدست آرد.

زاکانی صحنه های نمادينی از مباحثه و مناظره‌ی جالب و عبرت آموز موشان را با گربگان و به همين منوال درگيری وجنگ لشکر هر دو جانب نبرد را که در آن چگونگی آرايش قوا، فضای تار، پرهيجان و مضطرب چيره شده درميدان رزم، لحظات هجوم و غلبه و شکست و عقب گردی، جسارت و بي‌باکی و سخت کوشی شاملين نبرد را با ضربات و تلفات هردو طرف درگيرجنگ وچگونگی استفاده وکاربرد از وسايل و افزارجنگی وسايرحالات اين مبارزه‌ی خونين را خيلی ها ظريفانه وبا تردستی خاصی ترسيم نموده که هرخواننده را مسحور ومجذوب خود ميگرداند.



:: موضوعات مرتبط: عبید زاکانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

زندگی نامه فردوسی

بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس در خراسان دیده به جهان گشود. نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده‌است. نام کوچک او را در بن‌مایه‌های کهن‌تر «حسن» نیز نوشته‌اند. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد .

 

چنان كه مي دانيم "دهقانان" يك طبقه از مالكان بودند كه در دوره ي ساسانيان (و چهار پنج قرن اول از عهد اسلامي) در ايران زندگي مي كردند و يكي از طبقات اجتماعي فاصل ميان طبقه كشاورزان و اشراف درجه اول را تشكيل مي دادند و صاحب نوعي "اشرافيت ارضي" بودند.

 

زندگانی آنان در كاخهايي كه در اراضي خود داشتند مي گذشت. آنها به وسيله ي "روستاييان" از آن اراضي بهره برداري می نمودند و در جمع آوري ماليات اراضي با دولت ساساني و سپس در عهد اسلام با دولت اسلام همكاري داشتند و حدودا تا زمان حمله مغول به تدريج بر اثر فتنه ها و آشوبها و تضييقات گوناگون از بين رفتند.

 

همانطور که در زندگی نامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم‌ زمان با گونه‌ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین‌های فرارود بود.

 

در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوشش‌های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش‌های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه‌ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو  سخت‌گام همان راه شد.

 

زندگی نامه فردوسی- دوران کودکی و نوجوانی
درباره دوران کودکی و جوانی فردوسی نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بن‌مایه‌های کهن جز افسانه و خیال‌بافی چیزی به چشم می‌خورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، می‌توان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرف‌نگری در سروده‌ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دست‌ مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده‌ است. هم‌چنین از شاهنامه و زندگی نامه فردوسی این گونه برداشت کرده‌اند که فردوسی با زبان عربی و دیوان‌های شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بوده‌است.

 

 

سروده‌های فردوسی

کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند اما با مطالعه زندگی نامه فردوسی می‌توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می‌پرداخته‌ است و چه بسا سرودن داستان های شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستان‌های کهنی که در داستان‌های گفتاری مردم جای داشته‌اند، آغاز کرده‌است. از میان داستان های شاهنامه که گمان می‌رود در زمان جوانی وی گفته شده باشد می‌توان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.

 

فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه‌کاره ماندن گشتاسب‌نامه سرودهٔ او (که به زمانهٔ زرتشت می‌پردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بن‌مایهٔ دقیقی توسی در سرودن گشتاسب‌نامه بوده‌است پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بوده‌است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخه‌ای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.

 

زندگی نامه فردوسی-سُرایش شاهنامه

شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیت‌ها به انجام رساند:

 

 سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد                             به ماه سفندارمذ روز ارد

ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار            به نام جهان داور کردگار

 

این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سال‌ها هم‌زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه‌ای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخش‌های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده‌است:

 

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک               همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار                  به نام جهان داور کردگار

 

فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ‌ کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده‌است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خوانده‌است.

 

درگذشت و آرامگاه فردوسی
محمد امین ریاحی، با درنگریستن در زندگی نامه فردوسی و گفته‌های وی از سن و ناتوانی خود، این گونه نتیجه‌ گیری کرده‌است که فردوسی می‌بایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.

 

پس از مرگ، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و به ناچار در باغ خود وی در توس به خاک سپرده شد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.

 

مذهب فردوسی
بر اساس ابیاتی در خود شاهنامه و همچنین با مطالعه زندگی نامه فردوسی و منابع اولیه‌ای چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران اخیراً در مورد مذهب وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کرده‌اند.

 

بزرگداشت و گرامیداشت فردوسی
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌ است هر سال در این روز آیین‌های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میگردد.



:: موضوعات مرتبط: فردوسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 79
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشکناب » آذربایجان متولد شده است.

 

او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.

 

شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب در کنارکوه افسونگر « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.

  

او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود . بی شک سرایش این شعر کودکانه ، گواه نبوغ و قریحه شگفت انگیز او بود.

 

شهریار شرح حال دوران کودکی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار زیبا،تاثیر گذار و روان به تصویر کشیده است.

 

طبع توانای شهریار توانست در ابتدای دهه سی شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع و عظیم« حید ربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند .

 

او در این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین کودکی و بازیگوشی خود در روستای خشکناب سروده است:

  

قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده ،

 

( شب هنگام که مادر بزرگ قصه می گفت، )

  

کولک قالخیب قاپ باجانی دویه نده،

 

(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،)

 

 قورد کئچی نین شنگیله سین ییه نده،

 

( هنگامی که گرگ شنگول و منگول ننه بز را می خورد،)

 

من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!

 

(ای کاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر کودکی شوم !)

 
 

شهریار دوران کودکی خود را درمیان روستائیان پاکدل آذربایجانی گذراند. اما هنگامی که به تبریز آمد مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده ، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با قرائت و کتابت السنه ترکی ، فارسی و عربی آشنا شد.

 

 

 

شهریار بعدا به تهران آمد و در دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسه ی طب تحـصیل کردو در چـند مریض خانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذراند ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیش آمدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شد و با وجود مجاهـدتهـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود؛ چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزی تهـران داخل شد .

 

شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دودخـتر به نامهای شهـرزاد و مریم است.

 
 

از دوستان شهـریار مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه وزاهدی رامی تـوان اسم بـرد.

 

وی ابتدا در اشعارش بهجت تخلص می کرد. ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و یک بار مصراع:

 

«که چرخ این سکه ی دولت به نام شهریاران زد»

 

 

  و بار دیگر

 

«روم به شهر خود و شهریار خود باشم»

 

آمد از این رو تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.

 

اشعار نخستین شهریار عمدتا بزبان فارسی سروده شده است.

 

شهریار خود می گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می خواندم وی به طعنه می گفت:

 

"پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!"

 

این قبیل سفارشها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان مادریش نیزبیازماید و یکی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان سروده شود.

 

سیری در آثار

شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند.

 

منظومه «حیدر بابا سلام» در سال 1322 منتشر شد واز لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت.

  

"حـیـدر بابا" نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.

 

این منظومه از آثار جاویدان شهریار و نخستین شعری است که وی به زبان مادری خود سروده است.

 

شهریار در سرودن این منظومه از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است.

 

منظومه حیدربابا تجلی شور و خروش جوشیده از عشق شهریار به مردم آذربایجان است ، این منظومه از جمله بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است، و در اکثر دانشگاههای جهان از جمله دانشگاه کلمبیا در ایالات متحده‌آمریکا مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاک آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبی بر آن ساخته است.

 

اشعار ولایی

 عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار علیه‌السلام در بسیاری از اشعارش عینا هویداست.

 

او در نعت حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می فرماید:

 

ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد ------- ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد

 

بجز فرشته عرش آسمان وحی الهی ------- پرنده پر نتوان زد به بام محمد

 

به کارنامه منشور آسمانی قرآ ن -------- که نقش مهر نبوت بود بنام محمد...

 

 

شهریار در شعر یا علی علیه‌السلام در مورد حضرت امیر المومنین علیه‌السلام می فرماید:

 

مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی ------- دستگیر ای دستگیر مستمندان یا علی

 

بندی زندان روباهانم ای شیر خدا ------- می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی

 

 

اشعار شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سرآمد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیه‌السلام است.

 

علی ای همای رحمت توچه آیتی خدارا ------- که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

 

دل اگرخداشناسی همه در رخ علی بین ------- به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

 

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن ------- که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را ...

 

شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم حضرت سید الشهداء علیه‌السلام و حماسه ابدی او کرده است:

 

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین ------ روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

 

ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست ------ مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین...

 

ویژگی سخن

شهریار روح بسیار حساسی دارد. او سنگ صبور غمهای نوع انسان است.اشعار شهریار تجلی دردهای بشری است.

 

او همچنین مقوله عشق را در اشعار خویش نابتر از هر شعری عرضه داشته است.

 

در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نا فرجام ، پر شرری می گردد. عشق شهریار به حدیست که او در آستانه فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی ،درس و بحث را رها می کند و دل در گرو عشقی نا فرجام می گذارد :

 

دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت

 

شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

 

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست

 

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

 

 

 

اما این عشق زمینی بال پرواز او را بسوی عشق نامحدود آسمانی می گشاید.

 
 

قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند

 

مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز است!

 

 

سالها شمع دل افروخته و سوخته ام ------------- تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام

 
 

عجبا که این عشق مسیر زندگی شهریار را تغییر دادو تاثیری تکان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشید.

 

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند----------- درشگفتم من چرا ازهم نمی پاشد جهان

  

این عشق نافرجام بحدی در روح و روان او ماندگار شد که حتی هنگام بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد .

 

آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ------------ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟

 

شهریارهمانگونه که به سرزمین مادری و رسوم پدر خود عشق می ورزد اشعار بسیار نغزی در خصوص مقام مادر و پدر به زبانهای ترکی و فارسی سروده است:

  

گویند من آن جنین که مادر ------ از خون جگر بدو غذا داد

 

تا زنده ام آورد به دنیا ------ جان کند و به مرگ خود رضا داد

 

هم با دم گرم خود دم مرگ ------ صبرم به مصیبت و عزا داد

 

من هرچه بکوشمش به احسان ------ هرگز نتوانمش سزا داد

 

جز فضل خدا که خواهد اورا ------ با جنت جاودان جزا داد

 

 

شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» آنچنان از غم فراق مادربزرگ عزیزش می نالد که گویی مادربزرگش نه بلکه مادرش را از دست داده است!

 

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است.

 

شهریار شاعر سه زبانه است. او به همه زبانها و ملتها احترامی کامل دارد. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قومگرا نه تنها هیچ توهینی به ملل غیر نمی شود بلکه او در جای اشعارش می کوشد تا با هر نحو ممکن سبب انس زبانهای مختلف را فراهم کند. اشعار او به سه زبان ترکی آذربایجانی،فارسی و عربی است .

 

سبک شناسی آثار

اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده میشود و هر نوع تفسیر و تعبیری که در آن اشعار بشود، به افسانه زندگی او نزدیک است.

 

عشقهای عارفانه شهریار را میتوان در خلال غزلهای انتظار؛ جمع وتفریق؛ وحشی شکار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ ونای شبان و اشک مریم: دو مرغ بهشتی....... و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد.

 

محرومیت وناکامیهای شهریار در غزلهای گوهرفروش: ناکامیها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوی شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل: حیدربابا: مومیای و افسانه شب به نظر میرسد.

 

در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند, که بر بال تخیلی پوینده و آفریننده در پرواز است.و شعر او در هر زمینه که باشد از این خصیصه بهره مندست و به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد.شعرهایی که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونیهایی که در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده, حتی تفاوت صور خیال و برداشت ها در قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حاکی از طبع آزماییها در این زمینه و تجربه های متعدد اوست.

 

قسمت عمده ای از دیوان شهریار غزل است.سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر یکی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است.

 

شهریار با روح تاثیرپذیر و قریحه ی سرشار شاعرانه که دارد عواطف و تخیلات و اندیشه های خود را به زبان مردم به شعر بازگو کرده است. از این رو شعر او برای همگان مفهوم و مأنوس و نیز موثر ست.

 

شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های متنوع شعر گفته است شعرهایی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده, نیز کم نیست.

 

تازگی مضمون, خیال, تعبیر, حتی در قالب شعر دیوان او را از بسیاری شاعران عصر متمایز کرده است.

 

اغلب اشعار شهریار به مناسبت حال و مقال سروده شده و از این روست که شاعر همه جا در درآوردن لغات و تعبیرات روز و اصطلاحات معمول عامیانه امساک نمی کند و تنها وصف حال زمان است که شعر اورا از اشعار گویندگان قدیم مجزا می‌کند.

 

ماه من در پرده چون خورشید غماز غروب

 

گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ از رخ پرید

 

چون شفق دریای چشمم موج خون میزد که شد

 

آفتاب جا و د ا نتابم ز چشمم ناپدید

  

 

 

سرانجام خورشید حیات شهریارملک سخن و افتاب زندگی ملک الشعرای بی بدیل ایران پس از هشتاد وسه سال تابش پر فروغ در کوهستانهای آذربایجان غروب کرد.

 

اما او هرگز نمرده است زیرا اکنون نام او زیبنده روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها،میدان،خیابان،مرکز فرهنگی،بوستان و ... در کشورمان ونیز در ممالک حوزه های ترکستان(آسیای مرکزی) و قفقازیه و ترکیه می باشد.

 

27 شهریور ماه سال 1367 شمسی سالروز وفات آن شاعرعاشق و عارف بزرگ است.

 

در آنروز پیکرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارانش تا مقبره الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر به خاک سپرده شد .

  

روز ملی شعر و ادب

بیست و هفتم شهریور ماه سالروز خاموشی شهریار شعر ایران با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی " روز ملی شعر و ادب " نامیده شده است.

  

نمونه آثار

 

در راه زندگانی

 جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را ----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را

 

 کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم ----- به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را

 

به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم ----- که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را

 

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی ----- چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

 

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی ----- که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را

 

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل ----- خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را

 

نسیم زلف جانان کو؟که چون برگ خزان دیده-----به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را

 

به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان ----- خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را

 

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن----- که از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را



:: موضوعات مرتبط: شهریار , ,
:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

ابوالمجد مجدود بن آدم  سنایی غزنوی در سال 459 در شهر غزنین پا به عرصه‌ی هستی نهاد، و در سال529 در همان جا در گذشت . او‌ در آغاز جوانی،‌ شاعری‌ درباری‌ و مداح‌ مسعود بن‌ ابراهیم‌ غزنوی‌ و بهرام‌ شاه‌ بن‌ مسعود بود. ولی‌ بعد‌ از سفر به‌ خراسان‌ و اقامت‌ چند ساله‌ در این‌ شهر‌ و نشست و برخاست با مشایخ‌ تصوف،‌ در منش، دیدگاه و سمت‌گیری اجتماعی وی دگرگونی ژرفی پدید آمد. از دربار بریده و به دادخواهی مردم برخاست، بر شریعت مداران و زاهدان ریایی شوریده و به عرفان عاشقانه روی آورد.

سنائی‌ در دوره‌‌ی اول‌ فعالیت‌‌های‌ ادبی‌ خویش‌ شاعری‌ مداح‌ بود، روش‌ شاعران‌ غزنوی، به ویژه‌ عنصری‌ و فرخی را تقلید می‌کرد. در دوره‌‌ی دوم‌، که‌ دوره‌‌ی دگرگونی وی بود

، به‌ نقد اجتماعی و طرح اندیشه‌های عرفان عاشقانه پرداخت. درباره‌ی دگرگونی درونی و رویكرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه افسانه‏های گوناگونی را ساخته و روایت كرده‌اند كه یكی از شیرین‌ترین افسانه‌ها را جامی در نفحات‏الانس این گونه روایت كرده است: «سلطان محمود سبكتكین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار كفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده‏ای گفته بود. می‏رفت تا به عرض رساند. به در گلخن كه رسید، از یكی از مجذوبان و محبوبان، آوازی شنید كه با ساقی خود می‏گفت : «پر كن قدحی به كوری محمودك سبكتكین تا بخورم

ساقی گفت: «محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام!»

گفت: «بس مردكی ناخشنود است. آنچه در تحت حكم وی درآمده است، در حیز ضبط نه درآورده می‏رود تا مملكت دیگر بگیرد.»

یك قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پركن قدحی دیگر به كوری سناییك شاعر!»                                                       ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف است.»

گفت: «اگر وی لطیف طبع بودی به كاری مشغول بودی كه وی را به كار آمدی. گزافی چند در كاغذی نوشته كه به هیچ كار وی نمی‏آید و نمی‏داند كه وی را برای چه كار آفریده‏اند.»

سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هوشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوك مشغول شد».

در واقع سنایی اولین‌ شاعر ایرانی‌ پس‌ از اسلام‌ بشمار می‌رود که‌ حقایق‌ عرفانی‌ و معانی‌ تصوف‌ را در قالب‌ شعر ارائه کرده است.او درسرودن مثنوی، غزل و قصیده توانایی فوق العاده‌ای داشت. بد نیست بدانید كه سنایی دیوان مسعود سعد سلمان را، هنگامی كه مسعود در اسارت بود، برای او تدوین كرد و با اهتمام سنایی، دیوان مسعود سعد همان زمان ثبت و منتشر شد كه این خود حكایت از منش انسانی او دارد.

سنایی در عصر خودش یک شاعر نوگرا بود. بیشتر پژوهنده‌گان او را پایه گذار شعر عرفانی می دانند. کاری که او آغاز کرد، با عطار نیشابوری تداوم یافت و در شعر جلال الدین محمد بلخی به اوج خود رسید.

درون‌مایه‌ی عرفانی و غزل‌سرایی عارفانه- عاشقانه، تنها نوآوری این شاعر بزرگ در ادب پارسی نیست. او در بیش‌تر قالب‌های شعر پیش از خود بازنگری می کند و حال و هوایی تازه ای در کالبد آنان می‌دمد.  برای نمونه اگر به سیر قصیده سرایی از فرخی و کسائی مروزی تا عصر سنایی نگاه کنیم،‌ متوجه تکرار درون‌مایه‌ها و تصویرها می‌شویم. در واقع انگار شاعران دیگر حرف تازه‌ای در شعرهایشان نداشته‌اند. شعر آنان فقط یک درون‌مایه داشت و آن هم ستایش پادشاه و اُمرا و وزرا بود، که حتا از نظر ادبی نیز دیگر چنگی به دل نمی‌زد و تازگی هم نداشت. یعنی اگر در قرن چهارم هجری قمری از خواندن مدیحه سرایی‌های فرخی سیستانی می‌شد از نظر ادبی لذت برد، در دوره سنایی دیگر خواندن این اشعار لذتی نداشت. سنایی با وارد کردن درون‌مایه‌های عرفانی، اخلاقی و اجتماعی، جان و روح تازه‌ای به کالبد بی جان قصیده دمید. سنایی به جز درون‌مایه‌های عرفانی و اندرزهای اخلاقی؛ نوعی نقد اجتماعی را نیز وارد قصیده کرد که پس از او مورد توجه شاعری مثل کمال‌الدین عبدالرزاق قرار گرفت. سنایی در حوزه‌ی قصیده‌ی عرفانی نیز نوآوری‌هایی داشته که خاقانی در این زمینه از او تاثیر گرفته است. غزل‌های عارفانه و عاشقانه‌ی وی نیز راه گشای، غزل عرفان عاشقانه بود. بدین اعتبار می‌توان گفت مولانا در غزل عارفانه، سعدی در سرودن غزل عاشقانه، حافظ در سرودن غزل عارفانه و رندانه همه بهره‌مند از خوان سنایی هستند. مولانا كه خویش را وامدار عطار و  سنایی می‌داند در بیتی از مثنوی این ارادت را نشان داده و گفته است: «عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما درپی سنایی و عطار آمدیم»

 سنایی با غریبه‌گردانی و آشنا زدایی از مفاهیم پُر شور غزل عاشقانه، از شعر بی روح و سرد زاهدانه فاصله می‌گیرد و با دمیدن درون‌مایه‌ی عارفانه به مفاهیم غزل عاشقانه، معشوق ومی زمینی را به حاشیه می‌راند و معشوق و می آسمانی را به مرکز فرا می‌خواند.

شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. درون‌مایه‌ی بیش‌تر قصاید او در نكوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و شریعت‌مداران درباری و حكام ستم‌گر كه هر كدام توجیه‏گر كار دیگری هستند، بی‏پروا می‏ستیزد و از بیان حقیقت عریان كه تلخ و گزنده نیز می‏باشد، هراسی به دل راه نمی‌دهد.  البته وی از عافیت طلبی و تن به هر خواری دادن و دِرَم طلبی مردم نیز شکایت می‌کند.

سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی كه دامن‌گیر زمانه شده است، نشان می‏‏دهد كه ، تفكر شبه یونانی بر تفكر شرعی و وحیانی غلبه كرده است؛ در صوفیان، صفایی نیست؛ مجالس ذكر، مجالس برنج و شیر و شكر شده است ؛ حرام‏خواری رایج و پارسایان خوب كردار منزوی شده‏اند؛ و نشانی از جامعه‌ی بسامان و نیک منشی فردی دیده نمی‏شود.

بخش عمده‏ای از درون‌مایه و اندیشه در قصاید سنایی بر مدار انتقادهای اجتماعی می‌گردد. لبه‌ی تیز تیغ زبان او در بیش‌تر موارد متوجه زراندوزان و حكام ظالم است. سنایی با تصویر زندگی زاهدانه‌ی پیامبر و  صحابه و تأكید بر آن در قصاید، سعی دارد جامعه آرمانی مورد نظر خود را نشان دهد.

ترویج آموزه‌های زهد و عرفان نیز از مهم‌ترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است. نكوهش دنیا، مرگ اندیشی، توصیه به گسستن از آرزوهای بی‏حد و حصر، ترویج قناعت پیشه‌گی و مناعت طلبی، کوشش برای به جوشش در آوردن گوهر حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:

 

ای مسلمانان! خلایق، حال دیگر كرده‏اند                     از سر بی‏حرمتی، معروف، منكر كرده‏اند

شرع را یك سو نهادستند، اندر خیر و شر                    قول بطلمیوس و جالینوس، باور كرده‏اند

عالمان بی‏عمل، از غایت حرص و امل                        خویشتن را، سخره‌ی اصحاب لشكر كرده‏اند

خون چشم بیوگان است، آن كه در وقت صبوح              مهتران دولت اندر جام و ساغر كرده‏اند

تا كی از دارالغروری ساختن دارالسرور                       تا كی از دارالفراری ساختن دارالقرار

بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش                   در ره رعنا سرای دیو و چندان كار و بار

 

 

آثار او عبارتند از :

:

حدیقه‌ الحقیقه‌ و شریعه‌ الطریقه‌

سیر العباد الی‌ المعاد

دیوان‌ قصاید و غزلیات‌

عقل‌ نامه‌

طریق‌ التحقیق‌

تحریمه‌القلم‌

مکاتیب‌ سنائی‌

کارنامه‌ بلخ‌

عشق‌ نامه‌

سنائی‌ آباد.

 

 

 

نمونه‌هایی از قصاید سنایی :

 

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا                 زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه                شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق              زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا

هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن                 هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا

آنکس که گوید از ره معنی کنون همی              اندر میان خلق ممیز چو من کجا

دیوانه را همی نشناسد ز هوشیار                   بیگانه را همی بگزیند بر آشنا

با یکدگر کنند همی کبر هر گروه                    آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا

هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش                 هرکه آیتی نخست بخواند ز هل اتی

با این همه که کبر نکوهیده عادتست               آزاده را همی ز تواضع بود بلا

گر من نکوشمی به تواضع نبینمی                  از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا

با جاهلان اگرچه به صورت برابرم                  فرقی بود هرآینه آخر میان ما

آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز               از دوستان مذلت و از دشمنان جفا

قومی ره منازعت من گرفته‌اند                       بی‌عقل و بی‌کفایت و بی‌فضل و بی‌دها

بر دشمنان همی نتوان بود موتمن                   بر دوستان همی نتوان کرد متکا

من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر            شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا

 

 

 

نمونه‌‌هایی از غزل‌های سنایی :        

 

گفتی كه «نخواهیم تو را گر بت چینی!»               ظنم نه چنان بود كه با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی، بنشینم                             بر دیده خویشت بنشانم ننشینی

ای بس كه بجویی و مرا باز نیابی                      ای بس كه بپویی و مرا باز نبینی

با ما به زبانی و به دل با دگرانی                       هم دوست‏تر از من نبود هر كه گزینی

من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگی؟                من بر مهرم تو چرا بر سر كینی؟

گویی: «دگری گیر!» مها! شرط نباشد                تو یار نخستین من و باز پسینی

 

جمالت کرد، جانا، هست ما را                          جلالت کرد، ماها، پست ما را

دلآراما، نگارا، چون تو هستی                         همه چیزی که باید، هست ما را

شراب عشق روی خرم‌ات کرد                         بسان نرگس تو، مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم                             بود بر هر دو عالم، دست ما را

تمنای لب‌ات شوریده دارد                              چو مشکین زلف تو، پیوسته ما را

چو صیاد خرد، لعل تو باشد                            سر زلف تو شاید، شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید                            چو زلفین تو محکم، بست ما را

 

 

 

نمونه‌هایی از رباعی های سنایی :

 

غم خوردن این جهان فانی هوس است             از هستی ما به نیستی یک نفس است

نیکویی کن اگر ترا دست‌رس است                  کین عالم، یادگار بسیار کس است

 

تا این دل من همیشه عشق اندیش است           هر روز مرا تازه بلایی پیش است

عیبم مکنید اگر دل من ریش است                  کز عشق مراد خانه‌ی ویران بیش است

آن‌جا که سر تیغ ترا یافتن است                    جان را سوی او به عشق شتافتن است

زان تیغ اگرچه روی برتافتن است                 یک جان دادن هزار جان یافتن است

 

آن کس که بیاد او مرا کار نکوست                با دشمن من همی زید در یک پوست

گر دشمن بنده را همی دارد دوست                بد بختی بنده است نه بد عهدی اوست



:: موضوعات مرتبط: سنایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

افضل‌الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان – ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ نامدارترین شاعران ایرانی‌تبار و بزرگ ترین قصیده‌سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حَسّان العجم است. آرامگاهش در شهر تبریز است.

زادروز : ۵۲۰ هجری قمری – ۱۱۲۰ میلادی

شروان یا شیروان

درگذشت : ۵۹۵ هجری قمری – ۱۱۹۰ میلادی

تبریز

آرامگاه : مقبره الشعرای تبریز

محل زندگی : تبریز

ملیت : ایرانی

پیشه : شاعر

سبک : قصیده

لقب : حَسّان العجم

آثار : مثنوی تحفةالعراقین

زندگی

افضل‌الدین بدیل بن علی خاقانی حقایقی شَروانی در سال ۵۲۰ هجری قمری در شهر شَروان به دنیا آمد. تاریخ تولد او از اشاره‌های موجود در دیوان به دست آمده است. پدرش نجیب‌الدین علی مروی درودگر بود. مادر او مسیحی نسطوری بود که به اسلام گرویده بود. عمویش کافی‌الدین عمر طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در سایهٔ حمایت او بود و در نزد او انواع علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت. چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجه‌ای شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به سر می‌برد، کسب فنون شاعری کرد. پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر شروانشاه معرفی کرد لقب «خاقانی» بر او نهاد. از ان پس خاقانی نزدیک به چهل سال وابسته به دربار شروانشاهان و در خدمت منوچهر شروانشاه، و پسر و جانشین او اخستان شروانشاه بود.

در حدود سال ۵۵۰ به امید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق روی به عراق نهاد و تا ری رفت. در آنجا بیمار شد، و والی ری او را از ادامه سفر بازداشت و خاقانی مجبور به بازگشت به «حبسگاه شروان» گشت. پس از مدتی توقف در شروان به قصد حج و دیدن امرای عراقین از شروانشاه اجازهٔ سفر گرفت و در زیارت مکه و مدینه چندین قصیده سرود. در حدود سال ۵۵۱ یا ۵۵۲ سرگرم سرودن مثنوی تحفةالعراقین بود. در راه سفر به بغداد، از ایوان مدائن گذر کرد و قصیدهٔ غرای خود را در باره آن ساخت.

در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست. لیکن میانهٔ او و شروانشاه به علت نامعلومی کدورت ایجاد شد، و آنچنانکه از قصیده‌های حبسیه که در دیوانش ثبت است برمی‌آید یک سالی را در حبس گذراند. بعد از چندی در حدود سال ۵۶۹ قمری به سفر حج رفت و بعد از بازگشت به شروان در سال ۵۷۱ فرزندش بیست سالهٔ خود رشیدالدین را از دست داد و بعد از آن مصیبت مرگ همسر و مصائب دیگر دیگر بر او وارد شد. از آن پس میل به عزلت یافت و خدمت دربار شروانشاهان کناره گرفت. در اواخر عمر در تبریز به سر می‌برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرةالشعرا در محله سرخاب تبریز مدفون شد. سال وفات او را ۵۹۵ و هم ۵۸۲ نوشته‌اند.

شَروان، زادگاه خاقانی

زبان محاورهٔ مردم ارّان و شروان مثل ساکنان سایر نواحی شمال غرب ایران، گونه‌ای از زبان پهلوی (یا فهلوی) بوده است.جغرافی‌نویسان قدیم آن زبان را ارّانی نامیده‌اند. ابن حوقل می‌گوید: «مردم بردعه (مرکز قدیم ارّان) به ارّانی سخن می‌گویند». مقدسی در احسن‌التقاسیم توضیح بیشتر در بارهٔ آن زبان دارد و می‌گوید: «در ارّان به ارّانی سخن می‌گویند و فارسی ایشان قابل فهم است، و در پاره‌ای حرف‌ها به زبان خراسانی نزدیک است.» اما زبان نوشتاری شاعران و نویسندگان آن دیار را «فارسی ارانی» نامیده‌اند (در برابر فارسی دری). آمیزش لهجه‌ها و زبان‌های نواحی مختلف ایران، و رواج سخن خاقانی و نظامی به مدت هشتصد سال در سراسر ایران، موجب شد که بسیاری از تعبیرهای خاص آنان وارد فرهنگها یا زبان شاعران و نویسندگان دیگر شده و جزو فارسی دری درآید.

اما مهم‌ترین ویژگی نزهةالمجالس تا آنجا که به تاریخ ادبیات ایران مربوط می‌شود، ضبط و حفظ آثاری از حدود ۱۱۵ شاعر از شمال‌غرب ایران، از ارّان، شَروان و آذربایجان است که دیوان‌های آنها از بین رفته‌است. از این رو، نزهةالمجالس آیینه‌ای از محیط ذوقی و ادبی و فرهنگی آن نواحی در قرن هفتم، و نموداری از حوزهٔ گستردهٔ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است. کاربرد فراوان تعبیرهای گفتاری در رباعی‌های نزهةالمجالس، موجب شده که تأثیر زبان پهلوی شمال‌غربی که زبان گفتاری مردم بوده‌است به‌روشنی قابل مشاهده باشد.

برخلاف شاعران اهل دیگر مناطق ایران در آن دوران که غالباً از طبقات بالای جامعه چون ادیبان، دیوانیان و دبیران بودند، در نواحی شمال غرب ایران بسیاری از شاعران از مردم عادی و پیشه‌وران و کارگران بودند و نام‌های آنها چون سقّا، عصفوری (گنجشک‌فروش)، سرّاج، جاندار، لحافی و نظایر آن گواه این امر است. این شاعران غالباً تعبیرهای محاوره‌ای را در شعر خود به کار می‌بردند و از این طریق بسیاری از لغات و اصطلاحات فارسی خاص آن سامان را در اشعار خود به یادگار گذاشته‌اند. علاوه بر این، وجود آگاهی‌هایی از آداب و رسوم، زندگی روزمره، پوشاک، بازی‌ها و سرگرمی‌های مردم در آن دوران از جمله فواید جانبی نزهةالمجالس است.

شروان در زمان خاقانی، زیر نظر شروانشاهان بوده است. نیاکان شروانشاهان، عرب‌تبار بودند، اما با وصلت با خاندانهای محلی، از قرن دهم میلادی به بعد، شروانشاهانه هویت ایرانی گرفتند و اصلیت خود را به ساسانیان می‌رساندند. خاقانی شروانی خاقانی شروانی (۵۸۲-۵۲۰ هجری قمری)، از بزرگ ترین شاعران ایران در قرن ششم است. وی بخ خصوص در قصیده، صاحب سبک و از قوت اندیشه و مهارت کم نظیری در ترکیب سازی و مضمون پردازی برخوردار است. خاقانی علاوه بر دیوان، صاحب منظومه‌ای به نام تحفهة العراقین و نیز اثر دیگری به نام منشآت است که در برگیرندهٔ نامه‌های اوست. زادگاه خاقانی آنچنانکه از موارد بسیار در دیوان او و به عبارت‌های مختلف برمی‌آید، شهر شَروان از بلاد قفقاز در شمال رود کُر است و در بسیاری از کتاب‌های تاریخی و جغرافیایی و تذکره‌ها نیز شروان به عنوان موطن خاقانی ذکر شده است، و اینکه بعضی از تذکره‌نویسان متأخر زادگاه او را به‌صورت «شیروان» ذکر کرده‌اند نادرست است. از موارد متعدد در دیوان او این ابیات را می‌توان به‌عنوان شاهد نقل کرد:

عیب شروان مکن که خاقانی                  هست از آن شهر کابتداش شر است

عیب شهری چرا کنی بدو حرف                  کاوّل شرع و آخر بشر است

شروان کهن بعد از انقراض آخرین سلسلهٔ شروانشاهان و استیلای صفویه بر آن شهر، و دست به دست گشتن‌های ان میان ایران و عثمانی ظاهراً ویران شده است و جهانگردان در اواخر عصر صفویه ویرانه‌های خالی از سکنهٔ آن را دیده‌اند. اما شیروان وطن زین‌العابدین شیروانی و بهار شیروانی نام جدید آن ناحیه و ولایت است و شهر مرکز آن شماخی است.

آثار خاقانی

دیوان، شامل قصاید، ترجیعات، مقطعات، غزلها و رباعیات است. دیوان خاقانی به تصحیح ضیاءالدین سجادی در سال ۱۳۳۸ در تهران به چاپ رسیده است و بخش عمدهٔ پژوهش‌هایی که در بارهٔ خاقانی انتشار یافته بر پایهٔ همین چاپ از دیوان خاقانی بوده است.

تحفةالعراقین، مثنوی در سه هزار و دویست بیت است که در سال ۵۵۱ تألیف شده است. تحفةالعراقین در شرح نخستین سفر خاقانی به مکه و «عراقین» است و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است. تحفةالعراقین به تصحیح یحیی قریب در سال ۱۳۳۰ در تهران به چاپ رسید. پس از آن،چندین نسخه معتبر از تحفةالعراقین شناسایی شد که در این میان نسخه وین (با عنوان ختم‌الغرایب) تاریخ ۵۹۳ هجری را دارد.

منشآت خاقانی، چند نامه از خاقانی است که به بزرگان زمان خود نوشته، و غالباً مشحون از کلمات و جملات عربی دشوار و مترادف و گاهی از اشعار خود خاقانی در آنها هست.

قصاید خاقانی به نسبت در مرتبه‌ای بالا قرار دارد. از او قطعات بسیار خوبی نیز دردست است اما غزلیاتش در سطح قصاید او نیستند. شعر خاقانی سبکی دیریاب و بغرنج دارد و بیشتر، نظمی است هنرمندانه با گرایش‌های سخنوری و دقایق لفظی.

تأثیر هنر خاقانی بر حافظ

بنا به وجود مضامین و تعابیر همانند در اشعار خاقانی و حافظ و سعدی و نیز با توجّه به پاره‌ای از غزلیات هم‌وزن و هم قافیهٔ آن‌ها می‌توان نگرش این دو شاعر بزرگ را به دیوان خاقانی نتیجه گرفت. به عنوان نمونه می‌توان موارد زیر را شاهد آورد:

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت              ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

خاقانی

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟          بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت؟

حافظ

خاقانی و نظامی

از معاصران خاقانی میان او و نظامی گنجوی بسبب قرب جوار رشته‏های مودت مستحکم بود و چون خاقانی درگذشت، نظامی در رثایش چنین سرود:

به خود گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد        دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی

خاقانی پژوهی

از زمان خود خاقانی، تلاش برای دریافت و درک شعر او وجود داشته‌است و شروح گوناگونی از دیرباز که بر شعر خاقانی نوشته‌اند وجود دارد. از برجسته ترین خاقانی پژوهان ایرانی ضیاءالدین سجادی می‌باشد. وی منقح ترین دیوان را از خاقانی به چاپ رسانده‌است. همچنین فرهنگ اصطلاحات خاقانی نیز از وی چاپ شده‌است. از دیگر خاقانی پژوهان می‌توان به میر جلال الدین کزازی، معصومه معدن‏کن و نصرالله امامی اشاره کرد.

داده‌ام صدجان بهای گوهری در من یزید            ور دوعالم داده‌ام، هم رایگان آورده‌ام

خاقانی

بی‌معرفت مباش که در من یزید عشق           اهل نظر معامله با آشنا کنند

حافظ

تاکی از قصه‌های بدگویان          قصه‌ها پیش داور اندازیم

خاقانی

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد           بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

حافظ

هرلحظه هاتفی به تو آواز می‌دهد           کاین دامگه نه جای امان است، الامان

خاقانی

به کمندی درم که ممکن نیست           رستگاری به الامان گفتن

سعدی

نمونهٔ اشعار

خاقانی آن کسان که طریق تو می‏ روند                  زاغ اند و زاغ را روش کبک آرزوست

بس طفل کارزوی ترازوی زر کند                         بادام از آن خرد که ترازو کند ز پوست

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار                    کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست

از قصیدهٔ ایوان مدائن

هان ای دل عبرت‌بین از دیده عبر کن هان                ایوان مدائن را آیینه عبرت دان

یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن                    وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویی                کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد                 گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله                      خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان

بر دجله گری نونو وز دیده زکاتش ده                    گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان

گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل                       نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان

تا سلسله ایوان بگسست مدائن را                در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را                      تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان

دندانه هر قصری پندی دهدت نونو                        پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون         گامی دوسه بر ما نه و اشکی دوسه هم بفشان

از نوحه جغد الحق ماییم به دردسر                         از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان

آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی                    جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما                         بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

گویی که نگون کرده ست ایوان فلک‌وش را               حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان

در اشتیاق وفا

راه نفسم بسته شد از آه جگرتاب کو همنفسی تا نفسی رانم از این باب از همنفسان نیست مرا روز از آن سانک بر روزن من هم نرود صورت مهتاب بی همنفسی خوش نتوان زیست به گیتی بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب امید وفا دارم و هیهات که امروز در گوهر آدم بود این گوهر، نایاب جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب آزردهٔ چرخ ام نکنم آرزوی کس آری نرود گرگ گزیده زپی آب امروز منم روز فروختهٔ شب خیز سرگشته از این بخت سبک پایِ گران خواب سوزنده و دل مرده تر از شمع به شبگیر لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب از حادثه سوزم که برآورد ز من دود وز نایبه نالم که فروبرد به من ناب بیمارم و چون گُل که نهی در دم کوزه گه در عرق ام غرقه و گه در تبم از تاب چون زال به طفلی شده‌ام پیر ز احداث زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق سیمرغ، غم زال خورد گر نخورد باب همّت به سرم کرد که جاه آمد مپذیر عزلت به دلم گفت که فقر آمد دریاب مگزین درِ دونان چو بود صدر قناعت منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب

مقام شاعری خاقانی

خاقانی از سخنگویان قوی‌طبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان پارسی و در درجهٔ اول از قصیده‌سرایان عصر خویش است. توانایی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین در هر قصیدهٔ او پدیدار است.

به بیان بدیع‌الزمان فروزانفر: «می‌توان گفت که بسیاری اطلاع و احاطهٔ خاقانی بر لغات عربی و فارسی و اصطلاحات فلاسفه و اطبا و دقت ادبی او در ترکیب الفاظ سبب پوشیدگی آرا و افکار سادهٔ وی گردیده، چندان که گمان می‌رود مضامین ابیاتش نیز سراسر پیچیده و فکر او از حد طبیعی بیرون است، و این خیال اگر هم در قسمتی از ابیات او با واقع مطابقت کند ولی در بسیاری از آن با حقیقت سازگار نیاید».

دیوان خاقانی از منظر مقام سخنوری و توانایی، از پیچیده‌ترین دیوان‌هاست و به همین سبب، در بین عامه مردم از توجه کمتری برخوردار است. چون هم فهم درست و لذت بردن از اشعارش نیاز به سطح بسیار بالایی از چیرگی به زبان پارسی و دیگر دانش‌ها مانند پزشکی کهن ایرانی که بیشتر بر مبنای گیاه‌شناسی و داروشناسی بود، نجوم، تاریخ، قرآن‌شناسی و حدیث‌شناسی دارد؛ و هم اینکه خواننده باید با شعر پارسی از دیدگاه فنی و به اصطلاح «صنعت شعر»، به حد کافی مطلع باشد تا بتواند به اشعار پرمغز خاقانی بدرستی پی‌ببرد.

شعر خاقانی سبکی دیریاب و بغرنج دارد و بیشتر، نظمی است هنرمندانه با گرایش‌های سخنوری و دقایق لفظی.

خاقانی از بلندپایه‌ترین شاعران پارسی‌گوی و از جمله ادیبانی است که مورد استقبال و اقتباس دیگر شاعران قرار گرفته است. شاعران بلندپایه‌ای مانند سعدی و حافظ بسیاری از ابداعات و مضامین او را استقبال و تضمین نموده‌اند. هم اکنون بسیاری از خیابان‌های ایران به نام این شاعر بزرگ نام گذاری شده‌اند که از جمله آنها می‌توان خیابان خاقانی در شهرستان ساری را نام برد

 



:: موضوعات مرتبط: خاقانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 89
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی ( ‎۶ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

زادروز : ۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ قمری

بلخ (افغانستان امروزی) یا وخش

درگذشت : ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ قمری

قونیه

آرامگاه  : قونیه ترکیه

محل زندگی : ایران – تاجیکستان/افغانستان و ترکیه کنونی

ملیت : ایرانی

لقب : مولانا – مولوی – خَمُش

دوره : خوارزمشاهیان

مذهب : اسلام,اهل سنت

آثار : مثنوی معنوی – دیوان شمس – فیه ما فیه

والدین : پدر: بهاءالدین ولد

 

مولوی، پیونددهندهٔ ملت‌ها

مولوی زادهٔ بلخ یا وخش (شهری در افغانستان امروزی) بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم می‌زیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی پارسی‌زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر می‌دانند، چرا که حدود شصت تا هفت هزار بیت او فارسی است و خطبه‌ها و نامه‌ها و تقریرات (تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی غیرادبی و روزانه است) او نیز به فارسی میباشد. و تنها حدود هزار بیت عربی و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی(اغلب به طور ملمع در شعر فارسی) شعر دارد.

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است                  عشق را خود صد زبان دیگر است

و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبوده است:

بگذر از گفت ترکی و رومی                  که از این اصطلاح محرومی

گوی از پارسی و تازی                           که در این دو همی خوش تازی

 

آثار مولانا به علاوه مناطق فارسیزبان, تاثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیایه میانه گذاشته است. آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته‌است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.

ای بسا هندو و ترک همزبان                  ای بسا دو ترک چون بیگانگان

برخی مولوی‌شناسان (ازجمله عبدالحسین زرین‌کوب) برآن‌اند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده‌است. جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا(که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند.

فارسی گو که جمله دریابند                     گرچه زین غافلاند و در خوابند

 

آغاز زندگی

جلال‌الدین محمد بلخی در ۶ ربیع‌الاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری،هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده‌است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آن‌جا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.

همه کردند رو به فرزندش                      که تویی در جمال مانندش

شاه ما زین سپس تو خواهی بود                             از تو خواهیم جمله مایه و سود

 

سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته‌است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان‌الدین جان باخت.

بود در خدمتش به هم نه سال                  تا که شد مثل او به قال و به حال

 

مؤمنه خاتون

مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال الدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده ، بنابر این باید بین سالهای ۶۲۶-۶۱۹/۱۲۲۹-۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.

در سالهای بعد از ۶۱۷ هجری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانواده‌اش که جلال الدین محمد بلخی ( مولوی ) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی ، روم رسیدند. لقب رومی جلال الدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده می‌روند.

 

کرمن ، پایتخت سلجوقیان روم ، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است ، علاالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فرخواند. قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ هجری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.

 

شرع اسلام ازدواج با چهار زن را به طور همزمان مجاز می‌داند. نمی‌دانیم بهاءالدین چند زن را همزمان در عقد خود داشته‌است، اما از زن‌های متعدد نام می‌برد که والاترینشان مؤمنه خاتون، مادر مولانا جلال الدین است؛ در مسافرت به سوی غرب همراهش بوده و قبل از رسیدن به قونیه مرده‌است. معارف از زنی به نام بی بی علوی سخن می‌گوید که زرین کوب آن را نام خودمانی مؤمنه خاتون می‌داند، اما «مایر» آن را نام همسری دیگر می‌خواند. مولویه او را مادر سلطان می‌نامند.

 

به گفتهٔ بعضی دیگر ، سلطان العلماء بهاءالدین ولد : فقیه،واعظ و عارف ، دستکم سه همسر اختیار کرد؛ از جمله مؤمنه خاتون . در باره فرزندانش از وجود فاطمه خاتون و علاء الدین محمد و جلال الدین محمد آگاهی داریم.(از تعلیقات رساله سپهسالار)

 

به گفتهٔ بعضی دیگر ، بهاءالدین ولد دو همسر به طور هم زمان داشته‌است . بهاءالدین نیز در یادداشت‌های خود مانند پسرش ، بندرت ذکری از مؤمنه خاتون می‌کند و به جایش از آن دو تای دیگر نام می‌برد. در کنار دختر قاضی شرف به خود می‌گوید که « الله » خوشی او را در راحات و عقوبات بدین وسیله بدو فرستاده است و این هرد و سری در آن سوی دارد . در کنار بی بی علوی به دل او می‌آید که انسان اینجا نیز مقهور اراده «الله » است و در برابر «الله» نباید امر صواب را از نظر دور دارد. در مورد سوم که از او هم در روابط خاص زناشویی ذکری به میان می‌آید و ترکان نام دارد که به معنای بانو است و نیز ممکن است اسم خاص برای زنان باشد چیزی روشن نیست .

 

ظاهرا مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بوده‌اند و بهاءولد زن و یا زنان دیگری داشته و احتمالا از آنها نیز صاحب فرزندانی بوده‌است. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کرده‌است.

 

بهاءالدین در جایی دیگر بدون شرمساری از میل جنسی خود نسبت به دختر قاضی شرف الدین سخن می‌کند ، که تصور می‌کنیم زن دیگر او باشد. همچنین بی پرده از میل خود به جماع با ترکان نامی سخن می‌گوید که شاید نام همسر چهارمین ،یا شاید لقب و نام خودمانی یکی از همسرانی باشد که در بالا نام بردیم. نظر بهاءالدین نگرش اسلام را نسبت به مسائل جنسی نشان می‌دهد ؛ بهاءالدین حکایت می‌کند که یک روز صبح چشم به تنور خشت پزان دوخته از سر معنا در صفات آتش به تفکر می‌پرداخت؛ در این میان سگ بانگ کرد و او را مشوش ساخت. آنگاه بی بی علوی برخاست و صبحدم پیش او رفت ،و در این وقت شهوتی به قوت در او پدید آمد. کوشید تا با جنبش نفس بستیزد ، اما به دلش آمد که این میل از الهام «الله» است ؛ پس جنبانیدن او شر نباشد.

 

بعضی مدعی شده‌اند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند ، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد ، در باره پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بوده‌است که در ولایات خاوری حدود سال ۳-۴۷۲ هجری حکومت خود را پایه گذاری کردند، ولی این داستان را هم می‌توان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳-۶۰۲ هجری قمری بلخ موطن جلال الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.

 

اسلاف مولانا – چنانکه فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی« ابوبکر »بوده‌است ،و بعدها نام شمس الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین در آمیخته باشد.خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و بوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا می‌کرد.

 

شمس تبریزی

مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:

زاهد بودم ترانه گویم کردی                   سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم                     بازیچهٔ کودکان کویم کردی

 

پیوستن شمس تبریزی به مولانا

روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟

 

و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار».

شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

 

غیبت موقت شمس تبریزی

مریدان که می‌دیدند که مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمی‌کند، به فتنه‌جویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا می‌گفتند و تحقیرش می‌کردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگامی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه‌کنان                          که ببخشا مکن دگر هجران

توبهٔ ما بکن ز لطف قبول                      گرچه کردیم جرم‌ها ز فضول

 

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه باز گردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

 

غیبت دائم شمس تبریزی

پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی‌ که به سلطان ولد شکایت کرد:

خواهم این بار آنچنان رفتن                     که نداند کسی کجایم من

همه گردند در طلب عاجز                       ندهد کس نشان ز من هرگز

چون بمانم دراز، گویند این                     که ورا دشمنی بکشت یقین

شمس تبریزی سرانجام بی‌خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.

 

شیدایی مولانا

مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد.

روز و شب در سماع رقصان شد                            بر زمین همچو چرخ گردان شد

 

مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.

 

مولانا و صلاح‌الدین زرکوب

مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمی‌گردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامین کرانه سر برون می‌آورد و از وجود چه کسی نمایان می‌شود.

روزی مولانا از کنار زرکوبان می‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامی و درس‌نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت می‌کرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می‌دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.

 

مولانا و حسام‌الدین چلبی

حسام‌الدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام الدین مثنوی معنوی را به رشته ی نگارش در آورد و گه گاه در مثنوی نام حسام الدین به چشم می خورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی نامه را برای مثنوی معنوی بر می گزیند.

 

درگذشت مولانا

مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.

در آن روز پرسوز، قونیه در یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می‌گوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:

بعد چل روز سوی خانه شدند                                 همه مشغول این فسانه شدند

روز و شب بود گفتشان همه این                            که شد آن گنج زیر خاک دفین

 

آثار

آثار منظوم

مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت می‌کند /از جدایی‌ها شکایت می‌کند» آغاز می‌نماید. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده می‌شود ((به عربی: «هذا کتابً المثنوی، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین»)‏). مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته‌است: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.

اگر بخواهیم مجموعۀ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی می‌رسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به « نی نامه » شهرت یافته‌است. گرچه آغاز مثنوی مولانا ( نی نامه ) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفته‌است.

این «نی» همان مولاناست که به عنوان نمونۀ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی می‌بیند و «شکایت می‌کند» که چرا روح آزادۀ او از «نیستانِ» عالم معنا بریده‌است. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کرده‌است:

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی…

ما چو ناییم و نوا در ما زتوست…

 

دیوان شمس تبریزی

غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبان‌های یونانی و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به فارسی سروده شده‌اند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی ( جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.

 

رباعیات

رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعۀ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارۀ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.

برای نمونه:

عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود                    جوینده عشق بی‌عدد خواهد بود

فردا که قیامت آشکارا گردد                     هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود

 

آثار منثور

فیه ما فیه

این کتاب مجموعۀ تقریرات مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمده‌است. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت شده و بدینصورت درآمده‌است. نثر این کتاب ساده و روان است و درون‌مایه‌ای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.

 

مجالس سبعه

مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به‌طریق تذکیر بر سر منبر بیان کرده‌است. نسخۀ خطی این کتاب در کتابخانۀ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ می‌باشد.

 

مکتوبات

(همچنین مشهور به مکاتیب) مجموعهٔ نامه‌های صد و پنجاه‌گانۀ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخۀ آن در کتابخانۀ دارالفنون اسلامبول موجود است.

 

مولوی و عارفان پیشین

بجز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا به عارفان پیشین نیز اشاره می‌کند:

هفت شهر عشق را عطار گشت                              ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

یا:

عطار روح بود و سنائی دو چشم او                       ما از پی سنائی و عطار می‌رویم

 

نظریات معرفت شناختی مولوی

مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد می کرد این بود که در بسیاری از موارد اول و اخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین نمود و نیز اینکه بسیاری از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.

اول و آخـر بـبـاید تا در آن                      در تـصور گنـجــد اوسـط یا مـیان

بی‌نهایت، چـون ندارد دو طرف                             کـی بُوَد او را مــیـانه منصرَف؟!

گفت راه اوسط ار چه حکمت است                         لیک اوسط نیز هم با نسبت است

 

دفتر دوم مثنوی

مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبر ترین شناخت می داند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی می داند و آنها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز می داند.از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمین است ولی شخصی که چاره ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند.اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال انها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.

چشم اگر داری تو کورانه میا                  ورنداری چشم، دست آور عصا

آن عصای حَزم و استدلال را                  چون نداری دید، میکن پیشوا

ور عصای حزم و استدلال نیست                           بی عصاکش بر سر هر ره مایست

گام از آن سان نه، که نابینا نهد                               تا که پا از چاه و از سگ، وارهد

لرز لرزان و به ترس و احتیاط                               می نهد پا تا نیفتد در خُباط

 

دفتر سوم مثنوی

مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می داند و خود را متعلق به هیچکدام از دو گروه نمی داند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله ای است که هر دو طرف نیکی ها و بدی هایشان ظاهر شود.

هست سنی را یکی تسبیح خاص                             هست جبری را ضد آن در مناص

سنی از تسبیح جبری بی‌خبر                   جبری از تسبیح سنی بی اثر

این همی‌گوید که آن ضالست و گم                          بی‌خبر از حال او وز امر قم

و آن همی گوید که این را چه خبر                         جنگشان افکند یزدان از قدر

گوهر هر یک هویدا می‌کند                    جنس از ناجنس پیدا می‌کند

قهر را از لطف داند هر کسی                  خواه دانا خواه نادان یا خسی

لیک لطفی قهر در پنهان شده                  یا که قهری در دل لطف آمده

کم کسی داند مگر ربانیی                        کش بود در دل محک جانیی

 

سال جهانی مولانا

یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیده‌است.

 

رویدادهای سال مولانا

    در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.

    در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند.در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس تبریزی و مولوی پرده‌برداری کرد.

    برگزاری همایش بین‌المللی داستان‌پردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایش‌های بین‌المللی صداوسیما.

    برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.

 

ترکیه در برنامه‌هایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کرده‌است، تلاش کرده‌است که مولانا را به عنوان یک چهره فرهنگی کشور خود به دنیا معرفی کند. در این میان کم‌توجهی مقامات ایران در کنار تشدید انزوای ایران در سال‌های اخیر، در موفقیت دولت ترکیه نقش فراوانی داشته‌است و این در صورتی است که به قول دکتر میرجلال‌الدین کزازی: بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در ترکیه به فال نیک می‌گیریم، اما نباید فراموش کنیم که این بزرگ مرد ادبیات جهان، نخست به ما (ایرانیان) تعلق دارد و سپس به دیگران. نباید کوتاهی کنیم.

 

همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است                       عشق را خود صد زبان دیگر است

 

آثار درباره مولانا و اشعار او

«چکیده و تحلیل مثنوی»، علی محمدی، تهران: انتشارات علم، ۱۳۸۷.

«تفسیر مثنوی با مثنوی (گزینش و تحلیل و تفسیر ۹۸ موضوع برجسته در مثنوی مبنی بر اندیشه‌های مولانا)»، علی محمدی، همدان: انتشارات دانشگاه بوعلی‌سینا، ۱۳۸۸.

 

مولانا و جهان غرب

مولانا در یک دهه گذشته بسرعت مشهور شد بطوریکه ترجمه کتاب او در آمریکا به بزرگترین و پر فروش ترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمه کولمن بارکس Colman Barks’ 2001 سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار در آمریکا فروش داشت.

کفش نایک
عکس,گالری عکس,سایت عکس,عکس های خنده دار,عکس های دیدنی,عکس های روز,عکس جدید,عکس عاشقانه مدل مو,مدل مو مردانه,مدل مو زنانه,مدل آرایش,زیبایی صورت,مدل آرایش عروس,مدل مو کوتاه,مدل موی بافتنی,مدل شینیون مدل لباس,مدل مانتو,مدل لباس مجلسی,لباس نامزدی,کت و دامن,مدل دامن کوتاه,مدل تیشرت,مدل لباس زنانه و مردانه,لباس جدید پیش بینی وضعیت آب و هوا,هواشناسی,وضعیت آب و هوا,پیش بینی وضع هوا,وضعیت آب و هوای شهرهای کشور,سازمان هواشناسی کشور فال روز,طالع بینی,فال حافظ,انواع فال,فال قهوه,فال تاس,فال عشق,فال ازدواج,فال قران,فال بوسه,فال چای,فال عطسه

مروری بر گذشته

مصاحبه ای خواندنی با شهره سلطانی گیاهخوار اصیل مصاحبه ای خواندنی با شهره سلطانی گیاهخوار اصیل آیا نیوشا ضیغمی هم با همسرش به مشکل بر می خورد؟ آیا نیوشا ضیغمی هم با همسرش به مشکل بر می خورد؟ عکس ها و بیوگرافی الناز حبیبی بازیگر سریال دودکش و دردسرهای عظیم عکس ها و بیوگرافی الناز حبیبی بازیگر سریال دودکش و دردسرهای عظیم بیوگرافی و عکس های بالی خان حریم سلطان بیوگرافی و عکس های بالی خان حریم سلطان اشکان خطیبی یکی از بزرگترین هنرمندان ایرانی اشکان خطیبی یکی از بزرگترین هنرمندان ایرانی تصاویر و بیوگرافی شادمهر عقیلی تصاویر و بیوگرافی شادمهر عقیلی آشنایی با گرانترین بازیگر زن سینمای ایران آشنایی با گرانترین بازیگر زن سینمای ایران تصاویر و بیوگرافی ساندرا بولاک، ستاره هالیوود تصاویر و بیوگرافی ساندرا بولاک، ستاره هالیوود تصاویر و نام اصلی تینا آخوندتبار چیست تصاویر و نام اصلی تینا آخوندتبار چیست مجید حاجی ‌زاده  بعد از 4 سال به سینما بازگشت مجید حاجی ‌زاده بعد از 4 سال به سینما بازگشت مصاحبه با سحر قریشی از راز های زندگی تا آمادگی برای مادر شدن مصاحبه با سحر قریشی از راز های زندگی تا آمادگی برای مادر شدن تبریک ازدواج به گلاره عباسی + عکس و بیوگرافی تبریک ازدواج به گلاره عباسی + عکس و بیوگرافی مصاحبه ای زیبا و خواندنی با ویدا جوان مصاحبه ای زیبا و خواندنی با ویدا جوان بیو گرافی مهدی فخیم زاده و مصاحبه خواندنی با او در 73 سالگی بیو گرافی مهدی فخیم زاده و مصاحبه خواندنی با او در 73 سالگی بیوگرافی بهاره کیان افشار بیوگرافی بهاره کیان افشار بیوگرافی و پوشش زیبای مهتاب کرامتی در خارج از کشور بیوگرافی و پوشش زیبای مهتاب کرامتی در خارج از کشور عکس های زیبا و بیوگرافی جامع هانیه غلامی عکس های زیبا و بیوگرافی جامع هانیه غلامی متن تبریک 31 سالگی الناز شاکر دوست متن تبریک 31 سالگی الناز شاکر دوست مصاحبه ای خواندنی با زهره حمیدی هنرمند و عروس 16 ساله ایران مصاحبه ای خواندنی با زهره حمیدی هنرمند و عروس 16 ساله ایران تصاویر و زندگینامه مه لقا باقری و همسرش جواد عزتی تصاویر و زندگینامه مه لقا باقری و همسرش جواد عزتی

جراحی بینی

زندگینامه مولوی

زندگینامه مولوی


جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی ( ‎۶ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

زادروز : ۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ قمری

بلخ (افغانستان امروزی) یا وخش

درگذشت : ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ قمری

قونیه

آرامگاه  : قونیه ترکیه

محل زندگی : ایران – تاجیکستان/افغانستان و ترکیه کنونی

ملیت : ایرانی

لقب : مولانا – مولوی – خَمُش

دوره : خوارزمشاهیان

مذهب : اسلام,اهل سنت

آثار : مثنوی معنوی – دیوان شمس – فیه ما فیه

والدین : پدر: بهاءالدین ولد

 

مولوی، پیونددهندهٔ ملت‌ها

مولوی زادهٔ بلخ یا وخش (شهری در افغانستان امروزی) بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم می‌زیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی پارسی‌زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر می‌دانند، چرا که حدود شصت تا هفت هزار بیت او فارسی است و خطبه‌ها و نامه‌ها و تقریرات (تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی غیرادبی و روزانه است) او نیز به فارسی میباشد. و تنها حدود هزار بیت عربی و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی(اغلب به طور ملمع در شعر فارسی) شعر دارد.

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است                  عشق را خود صد زبان دیگر است

و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبوده است:

بگذر از گفت ترکی و رومی                  که از این اصطلاح محرومی

گوی از پارسی و تازی                           که در این دو همی خوش تازی

 

آثار مولانا به علاوه مناطق فارسیزبان, تاثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیایه میانه گذاشته است. آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته‌است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.

ای بسا هندو و ترک همزبان                  ای بسا دو ترک چون بیگانگان

برخی مولوی‌شناسان (ازجمله عبدالحسین زرین‌کوب) برآن‌اند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده‌است. جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا(که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند.

فارسی گو که جمله دریابند                     گرچه زین غافلاند و در خوابند

 

آغاز زندگی

جلال‌الدین محمد بلخی در ۶ ربیع‌الاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری،هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده‌است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آن‌جا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.

همه کردند رو به فرزندش                      که تویی در جمال مانندش

شاه ما زین سپس تو خواهی بود                             از تو خواهیم جمله مایه و سود

 

سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته‌است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان‌الدین جان باخت.

بود در خدمتش به هم نه سال                  تا که شد مثل او به قال و به حال

 

مؤمنه خاتون

مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال الدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده ، بنابر این باید بین سالهای ۶۲۶-۶۱۹/۱۲۲۹-۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.

در سالهای بعد از ۶۱۷ هجری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانواده‌اش که جلال الدین محمد بلخی ( مولوی ) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی ، روم رسیدند. لقب رومی جلال الدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده می‌روند.

 

کرمن ، پایتخت سلجوقیان روم ، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است ، علاالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فرخواند. قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ هجری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.

 

شرع اسلام ازدواج با چهار زن را به طور همزمان مجاز می‌داند. نمی‌دانیم بهاءالدین چند زن را همزمان در عقد خود داشته‌است، اما از زن‌های متعدد نام می‌برد که والاترینشان مؤمنه خاتون، مادر مولانا جلال الدین است؛ در مسافرت به سوی غرب همراهش بوده و قبل از رسیدن به قونیه مرده‌است. معارف از زنی به نام بی بی علوی سخن می‌گوید که زرین کوب آن را نام خودمانی مؤمنه خاتون می‌داند، اما «مایر» آن را نام همسری دیگر می‌خواند. مولویه او را مادر سلطان می‌نامند.

 

به گفتهٔ بعضی دیگر ، سلطان العلماء بهاءالدین ولد : فقیه،واعظ و عارف ، دستکم سه همسر اختیار کرد؛ از جمله مؤمنه خاتون . در باره فرزندانش از وجود فاطمه خاتون و علاء الدین محمد و جلال الدین محمد آگاهی داریم.(از تعلیقات رساله سپهسالار)

 

به گفتهٔ بعضی دیگر ، بهاءالدین ولد دو همسر به طور هم زمان داشته‌است . بهاءالدین نیز در یادداشت‌های خود مانند پسرش ، بندرت ذکری از مؤمنه خاتون می‌کند و به جایش از آن دو تای دیگر نام می‌برد. در کنار دختر قاضی شرف به خود می‌گوید که « الله » خوشی او را در راحات و عقوبات بدین وسیله بدو فرستاده است و این هرد و سری در آن سوی دارد . در کنار بی بی علوی به دل او می‌آید که انسان اینجا نیز مقهور اراده «الله » است و در برابر «الله» نباید امر صواب را از نظر دور دارد. در مورد سوم که از او هم در روابط خاص زناشویی ذکری به میان می‌آید و ترکان نام دارد که به معنای بانو است و نیز ممکن است اسم خاص برای زنان باشد چیزی روشن نیست .

 

ظاهرا مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بوده‌اند و بهاءولد زن و یا زنان دیگری داشته و احتمالا از آنها نیز صاحب فرزندانی بوده‌است. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کرده‌است.

 

بهاءالدین در جایی دیگر بدون شرمساری از میل جنسی خود نسبت به دختر قاضی شرف الدین سخن می‌کند ، که تصور می‌کنیم زن دیگر او باشد. همچنین بی پرده از میل خود به جماع با ترکان نامی سخن می‌گوید که شاید نام همسر چهارمین ،یا شاید لقب و نام خودمانی یکی از همسرانی باشد که در بالا نام بردیم. نظر بهاءالدین نگرش اسلام را نسبت به مسائل جنسی نشان می‌دهد ؛ بهاءالدین حکایت می‌کند که یک روز صبح چشم به تنور خشت پزان دوخته از سر معنا در صفات آتش به تفکر می‌پرداخت؛ در این میان سگ بانگ کرد و او را مشوش ساخت. آنگاه بی بی علوی برخاست و صبحدم پیش او رفت ،و در این وقت شهوتی به قوت در او پدید آمد. کوشید تا با جنبش نفس بستیزد ، اما به دلش آمد که این میل از الهام «الله» است ؛ پس جنبانیدن او شر نباشد.

 

بعضی مدعی شده‌اند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند ، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد ، در باره پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بوده‌است که در ولایات خاوری حدود سال ۳-۴۷۲ هجری حکومت خود را پایه گذاری کردند، ولی این داستان را هم می‌توان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳-۶۰۲ هجری قمری بلخ موطن جلال الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.

 

اسلاف مولانا – چنانکه فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی« ابوبکر »بوده‌است ،و بعدها نام شمس الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین در آمیخته باشد.خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و بوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا می‌کرد.

 

شمس تبریزی

مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:

زاهد بودم ترانه گویم کردی                   سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم                     بازیچهٔ کودکان کویم کردی

 

پیوستن شمس تبریزی به مولانا

روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟

 

و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار».

شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

 

غیبت موقت شمس تبریزی

مریدان که می‌دیدند که مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمی‌کند، به فتنه‌جویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا می‌گفتند و تحقیرش می‌کردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگامی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه‌کنان                          که ببخشا مکن دگر هجران

توبهٔ ما بکن ز لطف قبول                      گرچه کردیم جرم‌ها ز فضول

 

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه باز گردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

 

غیبت دائم شمس تبریزی

پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی‌ که به سلطان ولد شکایت کرد:

خواهم این بار آنچنان رفتن                     که نداند کسی کجایم من

همه گردند در طلب عاجز                       ندهد کس نشان ز من هرگز

چون بمانم دراز، گویند این                     که ورا دشمنی بکشت یقین

شمس تبریزی سرانجام بی‌خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.

 

شیدایی مولانا

مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد.

روز و شب در سماع رقصان شد                            بر زمین همچو چرخ گردان شد

 

مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.

 

مولانا و صلاح‌الدین زرکوب

مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمی‌گردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامین کرانه سر برون می‌آورد و از وجود چه کسی نمایان می‌شود.

روزی مولانا از کنار زرکوبان می‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامی و درس‌نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت می‌کرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می‌دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.

 

مولانا و حسام‌الدین چلبی

حسام‌الدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام الدین مثنوی معنوی را به رشته ی نگارش در آورد و گه گاه در مثنوی نام حسام الدین به چشم می خورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی نامه را برای مثنوی معنوی بر می گزیند.

 

درگذشت مولانا

مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.

در آن روز پرسوز، قونیه در یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می‌گوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:

بعد چل روز سوی خانه شدند                                 همه مشغول این فسانه شدند

روز و شب بود گفتشان همه این                            که شد آن گنج زیر خاک دفین

 

آثار

آثار منظوم

مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت می‌کند /از جدایی‌ها شکایت می‌کند» آغاز می‌نماید. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده می‌شود ((به عربی: «هذا کتابً المثنوی، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین»)‏). مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته‌است: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.

اگر بخواهیم مجموعۀ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی می‌رسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به « نی نامه » شهرت یافته‌است. گرچه آغاز مثنوی مولانا ( نی نامه ) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفته‌است.

این «نی» همان مولاناست که به عنوان نمونۀ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی می‌بیند و «شکایت می‌کند» که چرا روح آزادۀ او از «نیستانِ» عالم معنا بریده‌است. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کرده‌است:

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی…

ما چو ناییم و نوا در ما زتوست…

 

دیوان شمس تبریزی

غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبان‌های یونانی و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به فارسی سروده شده‌اند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی ( جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.

 

رباعیات

رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعۀ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارۀ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.

برای نمونه:

عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود                    جوینده عشق بی‌عدد خواهد بود

فردا که قیامت آشکارا گردد                     هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود

 

آثار منثور

فیه ما فیه

این کتاب مجموعۀ تقریرات مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمده‌است. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت شده و بدینصورت درآمده‌است. نثر این کتاب ساده و روان است و درون‌مایه‌ای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.

 

مجالس سبعه

مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به‌طریق تذکیر بر سر منبر بیان کرده‌است. نسخۀ خطی این کتاب در کتابخانۀ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ می‌باشد.

 

مکتوبات

(همچنین مشهور به مکاتیب) مجموعهٔ نامه‌های صد و پنجاه‌گانۀ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخۀ آن در کتابخانۀ دارالفنون اسلامبول موجود است.

 

مولوی و عارفان پیشین

بجز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا به عارفان پیشین نیز اشاره می‌کند:

هفت شهر عشق را عطار گشت                              ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

یا:

عطار روح بود و سنائی دو چشم او                       ما از پی سنائی و عطار می‌رویم

 

نظریات معرفت شناختی مولوی

مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد می کرد این بود که در بسیاری از موارد اول و اخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین نمود و نیز اینکه بسیاری از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.

اول و آخـر بـبـاید تا در آن                      در تـصور گنـجــد اوسـط یا مـیان

بی‌نهایت، چـون ندارد دو طرف                             کـی بُوَد او را مــیـانه منصرَف؟!

گفت راه اوسط ار چه حکمت است                         لیک اوسط نیز هم با نسبت است

 

دفتر دوم مثنوی

مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبر ترین شناخت می داند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی می داند و آنها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز می داند.از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمین است ولی شخصی که چاره ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند.اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال انها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.

چشم اگر داری تو کورانه میا                  ورنداری چشم، دست آور عصا

آن عصای حَزم و استدلال را                  چون نداری دید، میکن پیشوا

ور عصای حزم و استدلال نیست                           بی عصاکش بر سر هر ره مایست

گام از آن سان نه، که نابینا نهد                               تا که پا از چاه و از سگ، وارهد

لرز لرزان و به ترس و احتیاط                               می نهد پا تا نیفتد در خُباط

 

دفتر سوم مثنوی

مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می داند و خود را متعلق به هیچکدام از دو گروه نمی داند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله ای است که هر دو طرف نیکی ها و بدی هایشان ظاهر شود.

هست سنی را یکی تسبیح خاص                             هست جبری را ضد آن در مناص

سنی از تسبیح جبری بی‌خبر                   جبری از تسبیح سنی بی اثر

این همی‌گوید که آن ضالست و گم                          بی‌خبر از حال او وز امر قم

و آن همی گوید که این را چه خبر                         جنگشان افکند یزدان از قدر

گوهر هر یک هویدا می‌کند                    جنس از ناجنس پیدا می‌کند

قهر را از لطف داند هر کسی                  خواه دانا خواه نادان یا خسی

لیک لطفی قهر در پنهان شده                  یا که قهری در دل لطف آمده

کم کسی داند مگر ربانیی                        کش بود در دل محک جانیی

 

سال جهانی مولانا

یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیده‌است.

 

رویدادهای سال مولانا

    در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.

    در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند.در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس تبریزی و مولوی پرده‌برداری کرد.

    برگزاری همایش بین‌المللی داستان‌پردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایش‌های بین‌المللی صداوسیما.

    برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.

 

ترکیه در برنامه‌هایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کرده‌است، تلاش کرده‌است که مولانا را به عنوان یک چهره فرهنگی کشور خود به دنیا معرفی کند. در این میان کم‌توجهی مقامات ایران در کنار تشدید انزوای ایران در سال‌های اخیر، در موفقیت دولت ترکیه نقش فراوانی داشته‌است و این در صورتی است که به قول دکتر میرجلال‌الدین کزازی: بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در ترکیه به فال نیک می‌گیریم، اما نباید فراموش کنیم که این بزرگ مرد ادبیات جهان، نخست به ما (ایرانیان) تعلق دارد و سپس به دیگران. نباید کوتاهی کنیم.

 

همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است                       عشق را خود صد زبان دیگر است

 

آثار درباره مولانا و اشعار او

«چکیده و تحلیل مثنوی»، علی محمدی، تهران: انتشارات علم، ۱۳۸۷.

«تفسیر مثنوی با مثنوی (گزینش و تحلیل و تفسیر ۹۸ موضوع برجسته در مثنوی مبنی بر اندیشه‌های مولانا)»، علی محمدی، همدان: انتشارات دانشگاه بوعلی‌سینا، ۱۳۸۸.

 

مولانا و جهان غرب

مولانا در یک دهه گذشته بسرعت مشهور شد بطوریکه ترجمه کتاب او در آمریکا به بزرگترین و پر فروش ترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمه کولمن بارکس Colman Barks’ 2001 سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار در آمریکا فروش داشت.



:: موضوعات مرتبط: مولوی , ,
:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

زندگینامه حافظ,زندگینامه حافظ شیرازی,حافظ شیرازی,زندگی نامه حافظ,زندگی نامه حافظ شیرازی,زندگی حافظ,اشعار حافظ شیرازی,زندگینامه کامل حافظ شیرازی,زندگینامه خواجه حافظ شیرازی,خواجه حافظ شیرازی

خواجه حافظ شیرازی

 خواجه شمس الدین محمدبن محمد حافظ شیرازى یکى از بزرگترین شاعران نغزگوى ایران و از گویندگان بزرگ جهان است و در شعرهاى خود "حافظ" تخلص نموده است. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدین نوشته اند و ممکن است بهاءالدین على الرسم لقب او بوده باشد. محمد گلندام نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او نام و عنوان هاى او را چنین آورده است: "مولاناالاعظم ، المرحوم الشهید ، مفخرالعلماء ، استاد نحاریر الادبا ، شمس الملهٔ والدین ، محمدالحافظ الشیرازی  
تذکره نویسان نوشته اند که نیاکان او از کوهپایهٔ اصفهان بوده اند و نیاى او در روزگار حکومت اتابکان سلغرى از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر متوطن شد و نیز چنین نوشته اند که پدرش "بهاءالدین محمد" بازرگانى مى کرد و مادرش از اهل کازرون و خانهٔ ایشان در دروازهٔ کازرون شیراز واقع بود. 
 
ولادت و مرگ

ولادت حافظ در اول هاى قرن هشتم هجرى و در حدود سال ۷۲۷ در شیراز اتفاق افتاد. وفات حافظ به سال ۷۹۲ هـ اتفاق افتاد. او داراى زن و فرزندان بود.
  
شرح زندگانى

بعد از مرگ بهاءالدین پسران او پراکنده شدند ولى شمس الدین محمد که خردسال بود با مادر در شیراز بماند و روزگار آن دو به تهیدستى مى گذشت، به همین سبب حافظ همین که به مرحلهٔ تمیز رسید در نانوائى محله به خمیرگیرى مشغول شد تا آنکه عاشق به تحصیل کمالات او را به مکتبخانه کشانید و به تفصیلى که در تذکرهٔ میخانه آمده است وى چندگاهى ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد مى گذرانید. بعد از آن زندگانى حافظ تغییر کرد و او در جرگهٔ طالبان علم درآمد و مجلس هاى درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتاب هاى مهم دینى و ادبى از قبیل کشّاف زمخشرى و مطالع الانظار قاضى بیضاوى و مفتاح العلوم سکاکى و امثال آنها پرداخت و محمد گلندام معاصر و جامع دیوانش او را چندین بار در مجلس درس قوام الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمودبن حسن اصفهانى شیرازى (م ۷۷۲ هـ) مشهور به "ابن الفقیه نجم" عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزل هاى او را در همان محفل علم و ادب شنیده است.

چنانکه از سخن محمد گلندام برمى آید حافظ در دو رشته از دانش هاى زمان خود یعنى علوم شرعى و علوم ادبى کار مى کرد و چون استاد او قوام الدین خود عالم به قراآت سبع بود طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائت هاى چهارده گانه (از شواذ و غیر آن) ممارست مى کرد و خود در شعرهاى خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلام الله اشاره نموده است و به تصریح تذکره نویسان اتخاذ تخلص "حافظ" نیز از همین اشتغال نشأت کرده است(۱). 
(۱). اما تفحص در آثار آن دوره و دقت در حرفه و پیشهٔ کسانى که لقب "حافظ" داشته اند نگارنده را بر آن مى دارد که تخلص "حافظ" را به سبب خوش آوازى و احیاناً غزل خوانى او بداند. س.م.ت.  
شیراز در دوره اى که حافظ تربیت مى شد اگرچه وضع سیاسى آرام و ثابتى نداشت لیکن مرکزى بزرگ از مرکزهاى علمى و ادبى ایران و جهان اسلامى محسوب مى گردید و این نعمت از تدبیر اتابکان سلغرى فارس براى شهر سعدى و حافظ فراهم آمده بود. حافظ در چنین محیطى که هنوز مجمع عالمان و ادیبان و عارفان و شاعران بزرگ بود تربیت علمى و ادبى مى یافت و با ذکاوت ذاتى و استعداد فطرى و تیزبینى شگفت انگیزى که داشت میراث خوار نهضت علمى و فکرى خاصى مى شد که پیش از او در فارس فراهم آمد و اندکى بعد از او به فترت گرائید.

حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کرده است مانند ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸ هـ) و شاه شجاع (م ۷۸۶ هـ) و شاه منصور (م ۷۹۵ هـ) و در همان حال با پادشاهان ایلکانى (جلایریان) که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس (۷۸۴-۸۱۳ هـ) را مدح کرد. از میان رجال شیراز از حاجى قوام الدین حسن تمغاجى (م ۷۵۴ هـ) در شعرهاى خود یاد کرده و یک جا هم از سلطان غیاث الدین بن سلطان سکندر فرمانرواى بنگال که در سال ۷۶۸ بر تخت سلطنت بنگال جلوس کرده بود یاد نموده است.  
هنگامى که شهرت شاعرنوازى سلطان محمود دکنى (۷۸۰-۷۹۹ هـ) و وزیرش میر فیض الله انجو به فارس رسید حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه بهمنى هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت از شیراز به "هرموز" رفت و در کشتى محمود شاهى که از دکن آمده بود نشست اما پیش از روانه شدن کشتى باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتى را - ظاهراً به قصد وداع با بعضى از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا - ترک گفت و این غزل را به میر فیض الله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:  
دمى با غم به سر بردن جهان یکسر نمى ارزد   بمى بفروش دلق ما کزین بهتر نمى ارزد...  
یکبار نیز حافظ از شیراز به یزد که در دست شعبه اى از شاهزادگان آل مظفر بود رفت ولى خیلى زود از اقامت در "زندان سکندر" خسته شد و در غزلى بازگشت خود را به فارس بدین گونه آرزو کرد: 
 
 دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت    رخت بربندم و تاملک سلیمان بروم 
 
دربارهٔ عشق او به دخترى "شاخ نبات" نام افسانه هائى رایج است و بنابر همان داستان ها حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. چندبار در شعرهاى حافظ به اشارتى که به مرگ فرزند خود دارد باز مى خوریم و از آن جمله است این دو بیت: 
 دلا دیدى که آن فرزانه فرزند     چه دید اندر خم این طاق رنگین 
 به جاى لوح سیمین در کنارش     فلک بر سر نهادش لوح سنگین  
 
ویژگى هاى حافظ

حافظ مردى بود ادیب، عالم به دانش هاى ادبى و شرعى و مطلع از دقیقه هاى حکمت و حقیقت هاى عرفان. استعداد خارق العادهٔ فطرى او به وى مجال تفکرهاى طولانى همراه با تخیل هاى بسیار باریک شاعرانه مى داد و او جمیع این موهبت هاى ربانى را با ذوق لطیف و کلام دلپذیر استادانهٔ خود درمى آمیخت و از آن میان شاهکارهاى بى بدیل خود را به صورت غزل هاى عالى به وجود مى آورد. او بهترین غزل هاى مولوى و کمال و سعدى و همام و اوحدى و خواجو و یا بهترین بیت هاى آنان را مورد استقبال و جوابگوئى قرار داده است. کلام او در همهٔ موارد منتخب و برگزیده و مزین به انواع تزئین هاى مطبوع و مقرون به ذوق و شامل کلماتى است که هریک با حساب دقیق انتخاب و به جاى خود گذارده شده است. تأثر حافظ از شیوهٔ خواجو مخصوصاً از غزل هاى "بدایع الجمال" یعنى بخش دوم دیوان خواجو بسیار شدید است و در بسیارى از موردها واژه ها و مصراع ها و بیت هاى خواجو را نیز به وام گرفته و با اندک تغییر در غزل هاى خود آورده است و این غیر از استقبال هاى متعددى است که حافظ از خواجو کرده است.

 در میان شاعرانى که حافظ از آنها استقبال کرده و یا تأثیر پذیرفته است بعد از خواجو، سلمان را باید نام برد. علت این تأثیر شدید آن است که سلمان هم مانند خواجو از معاصران حافظ و از جملهٔ مشاهیرى بود که شاعر شیراز سرمشق کار خود قرار داد. پاسخ ها و استقبال هاى حافظ از سعدى و مولوى و دیگر شاعران استاد پیش از خود کم نیست اما دیوان او به قدرى از بیت هاى بلند و غزل هاى عالى و مضمون هاى نو پر است که این تقلیدها و تأثرها در میان آنها کم و ناچیز مى نماید. علاوه بر این علو مرتبهٔ او در تفکرهاى عالى حکمى و عرفانى و قدرتى که در بیان آنها به فصیح ترین و خوش آهنگ ترین عبارت ها داشته وى را با همهٔ این تأثیرپذیرى ها در فوق بسیارى از شاعران گذشته قرار داده و دیوانش را مقبول خاص و عام ساخته است.  
این نکته را نباید فراموش کرد که عهد حافظ با آخرین مرحله هاى تحول زبان فارسى و فرهنگ اسلامى ایران مصادف بود و از این روى زبان و اندیشهٔ او در مقام مقایسه با استادان پیش از وى به ما نزدیکتر و دل هاى ما با آن مأنوس تر است و به این سبب است که ما حافظ را زیادتر از شاعران خراسان و عراق درک مى کنیم و سخن او را بیشتر مى پسندیم.  
 
اختصاصات کلامى حافظ

از اختصاص هاى کلام حافظ آن است که او معنى هاى دقیق عرفانى و حکمى و حاصل تخیل هاى لطیف و تفکرهاى دقیق خود را در موجزترین کلام و روشن ترین و صحیح ترین آنها بیان کرده است. او در هر بیت و گاه در هر مصراع نکته اى دقیق دارد که از آن به "مضمون" تعبیر مى کنیم. این شیوهٔ سخنورى که البته در شعر فارسى تازه نبود حافظ تکمیل کننده و درآورندهٔ آن به پسندیده ترین وجه و مطبوع ترین صورت است و بعد از او شاعران در پیروى از شیوهٔ او در آفرینش "نکته ها" ى دقیق و ایراد "مضمون ها" ى باریک و گنجانیدن آنها در موجزترین عبارت ها، که از یک بیت و گاه از یک مصراع تجاوز نکند، مبالغه نمودند و در همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معروف به "هندى" منجر گردید.  
نکتهٔ دیگر در بیان اختصاص هاى شعر حافظ توجه خاص او است به ایراد صنعت هاى مختلف لفظى و معنوى در بیت هاى خود به نحوى که کمتر بیت از شعرهاى او را مى توان خالى از نقش و نگار صنایع یافت اما نیرومندى او در استخدام الفاظ و چیره دستیش در به کار بردن صنعت ها به حدى است که "صنعت" در "سهولت" سخن او اثرى ندارد تا بدانجا که خواننده در بادى امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمى شود.  
 
گستره شهرت حافظ
  

حافظ از جملهٔ شاعرانى است که در ایام حیات خود شهرت یافت و به سرعت در دورترین شهرهاى ایران و حتى در میان پارسى گویان کشورهاى دیگر مقبول سخن شناسان گردید و خود نیز بر این امر وقوف داشت. دیوان کلیات حافظ مرکب است از پنج قصیده و غزل ها و مثنوى کوتاهى معروف به "آهوى وحشی" و "ساقى نامه" و قطعه ها و رباعى ها. نخستین جامع دیوان حافظ محمد گلندام است و بنابر تصریح او خود حافظ به جمع آورى غزل هاى خویش رغبتى نشان نمى داد.  
ظاهراً حافظ صوفى خانقاه نشین نبود و با آنکه مشرب عرفان داشت در حقیقت از زمرهٔ عالمان عصر و مخصوصاً در شمار عالمان علوم شرعى بود و هیچ گاه به تشکیل مجلس درس نپرداخت بلکه از راه وظیفهٔ دیوانى ارتزاق مى نمود و گاه نیز به مدح پادشاهان در قصیده ها و غزل ها و قطعه هاى خود همت مى گماشت و از صله ها و جایزه هائى که به دست مى آورد برخوردار مى شد. از این میان دوران شیخ ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸) عهد بارورترى براى حافظ بود و به همین سبب افول ستارهٔ اقبال این پادشاه شاعر را آزرده خاطر ساخت چنانکه چندبار از واقعهٔ او اظهار تأسف کرد و طبعاً با چنین ارادتى که به شاه شیخ داشت نمى توانست قاتل او را به دیدهٔ محبت بنگرد خاصه که آن قاتل یعنى امیر مبارزالدین محمدبن مظفر مردى درشت خوى و ریاکار و محتسب پیشه بود و شاعر آزادهٔ ما در چند جاى از شعرهاى خود رفتار او را به تعریض و یا به تصریح به باد انتقاد گرفته است.



:: موضوعات مرتبط: حافظ , ,
:: بازدید از این مطلب : 119
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

" سروده های عنصری در مورد رودکی"

 

غزل رودکی وار، نیکو بود

 

غزلهای من رودکی وار نیست

 

اگر چه بپیچم به باریک و هم

 

بدین پرده اندر مرا راه نیست

 

 

زندگینامه

 

رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم . از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.

 برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.

 

از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .

 رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیانرسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی فرارود، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.

 بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.

 

دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.

 

بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سین و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.

 

بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخار بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.

 

هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد. رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.

 

درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.

 

گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.

 

رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.

 

از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.

 

با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.

 

آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.

 

رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.

 

 

 

سیری در آثار

 

کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.

 

جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.

 

تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.

 

وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها، قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.

 معرفی آثار

 

تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

 

این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.

 

عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.

 

زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.

 

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.

 

به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.

 

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.

 ویژگی سخن

 

سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.

 

از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

 

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

 با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.

 

 

نمونه اشعار

 

زمانه پندی آزاد وار داد مرا ----- زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

 

به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری ----- بسا کسا که به روز تو آرزو مند است

 

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه ----- کرا زبان نه به بند است پای دربند است

 

 

***

 

 اندر بلای سخت

 

ای آنکه غمگنی و سزاواری ----- وندر نهان سرشک همی‌باری

 

رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد----- بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟

 

هموار کرد خواهی گیتی را؟ ----- گیتی‌ست، کی پذیرد همواری؟

 

مستی نکن که او نشنود مستی ----- رازی مکن که نشنود او زاری

 

شو، تا قیـامت آیـد زاری کن! ----- کی رفته را به زاری باز آری؟

 

آزار بیـش بیـنی زیـن گردون ----- گر تو به هر بهانه بیـازاری

 

گوئی گماشته است بلائی او ----- بر هر که تو بر او دل بگماری

 

ابری پدیدنی و کسوفی نی ----- بگرفت ماه و گشت جهان تاری

 

فرمان کنی و یا نکنی ترسم ----- بر خویشتن ظفر ندهی باری

 

اندر بلای سخت پدیـد آید ----- فضل و بزرگمردی و سالاری

 

کلیله و دمنه رودکی

 

مهمترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.



:: موضوعات مرتبط: رودکی , ,
:: بازدید از این مطلب : 94
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

 حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری در  ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ در نیشابور دیده به جهان گشود .

 

وی  به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوریهم نامیده شده‌است، از ریاضی‌دانان، ستاره‌شناسان و شاعران بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و حجةالحق لقب داشته است؛ ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

 

 

. 

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.

 

شماری از تذکره نویسان، خیام را شاگرد ابن سینا و شماری نیز وی را شاگرد امام موفق نیشابوری خوانده‌اندهر چند قول مبنی بر این که خیام شاگرد ابن سینا بوده‌است، بسیار بعید می‌نماید. چون از لحاظ زمانی با هم تفاوت زیادی داشته‌اند. خیام در جایی ابن سینا را استاد خود می‌داند اما این استادی ابن سینا، جنبهٔ معنوی دارد.

 

همچنین از وی هم‌اکنون بیش از ۱۰۰ رباعی برجای مانده‌است.

 

 

 

آرامگاه خیام که در محله کهن شادیاخ در نیشابور است.عمر خیام در سده پنجم هجری در نیشابور زاده شد. فقه را در میانسالی در محضر امام موفق نیشابوری آموخت؛ حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستاره‌شناسی را فراگرفت. برخی نوشته‌اند که او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی فرا گرفته بود

 

 

 

در حدود 436 - 449 هجری -  تحت حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضی‌القضات سمرقند، کتابی دربارهٔ معادله‌های درجهٔ سوم به زبان عربی نوشت تحت نام رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابلهبا نظام‌الملک طوسی رابطه‌ای نیکو داشت، این کتاب را پس از نگارش به خواجه تقدیم کرد. پس از این دوران خیام به دعوت سلطان جلال‌الدين ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک به اصفهان می‌رود تا سرپرستی رصدخانهٔ اصفهان را به‌عهده گیرد. او هجده سال در آن‌جا مقیم می‌شود. به مدیریت او زیج ملکشاهی تهیه می‌شود و در همین سال‌ها طرح اصلاح تقویم را تنظیم می‌کند. تقویم جلالی را تدوین کرد که به نام جلال‌الدين ملکشاه شهره‌است، اما پس از مرگ ملکشاه کاربستی نیافت. در این دوران خیام به‌عنوان اختربین در دربار خدمت می‌کرد هرچند به اختربینی اعتقادی نداشت در همین سال‌ها مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام رساله فی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس را می‌نویسد و در آن خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها را شرح می‌دهد. پس از درگذشت ملکشاه و کشته شدن نظام‌الملک، خیام مورد بی‌مهری قرار گرفت و کمک مالی به رصدخانه قطع شد بعد از سال 465 - ۴۷۹  هجری  - اصفهان را به قصد اقامت در مرو که به عنوان پایتخت جدید سلجوقیان انتخاب شده بود، ترک کرد. احتمالاً در آن‌جا میزان الحکم و قسطاس المستقیم را نوشت. رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) احتمالاً در همین سال‌ها نوشته شده‌است. غلامحسین مراقبی گفته‌است که خیام در زندگی زن نگرفت و همسر برنگزید.

 

 

 

دوران خیام

 

در زمان خیام فرقه‌های مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحث‌ها و مجادلات اصولی و کلامی بودند. فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف به کفر متهم می‌شدند. تعصب، بر فضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی امام محمد غزالی نیز از اتهام کفر در امان نماند. اگر به سیاست‌نامهٔ خواجه نظام‌الملک بنگریم، این اوضاع کاملاً بر ما روشن خواهد بود. در آن جا، خواجه نظام همهٔ معتقدان به مذهبی خلاف مذهب خود را به شدت می‌کوبد و همه را منحرف از راه حق و ملعون می‌داند. از نظر سیاست نیز وقایع مهمی در عصر خیام رخ داد:

 

سقوط دولت آل بویه

 

قیام دولتِ سلجوقی

 

جنگ‌های صلیبی

 

ظهور باطینان

 

 

 

در اوایل دوران زندگي خیام، ابن سینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی عروضیِ سمرقندی او را «حجه‌الحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب داده‌اند. از خیام به عنوان جانشین ابن‌سینا و استاد بی‌بدیلِ فلسفه طبیعی (مادی) ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد می‌کنند. خیام در سال 466 - 480 هجری - از سوی سلطان ملکشاه سلجوقی مأموریت گرفت تا تقویم زمان خود را اصلاح كند.

 

 

 

مرگ خیام

 

 

 

باغی که آرامگاه خیام در آن قرار دارد، تصویر از کنار آرامگاه امام‌زاده محروق گرفته شده‌است و در ورودی قدیمی این باغ در تصویر دیده می‌شود.مرگ خیام را میان سال‌های 502 الی 505 -۵۱۷-۵۲۰ هجری  - می‌دانند که در نیشابور اتفاق افتاد. گروهی از تذکره‌نویسان نیز وفات او را 503  نوشته‌اند،اما پس از بررسیهای لازم مشخص گردیده که تاریخ وفات وی سال 502 بوده‌است .مقبرهٔ وی هم اکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امام‌زاده محروق در آن واقع می‌باشد، قرار گرفته‌است.

 

 

 

خیام شاعر

 

خیام زندگی‌اش را به عنوان ریاضیدان و فیلسوفی شهیر سپری کرد، در حالی‌که معاصرانش از رباعیاتی که امروز مایه شهرت و افتخار او هستند بی‌خبر بودند. معاصران خیام نظیر نظامی عروضی یا ابوالحسن بیهقی از شاعری خیام یادی نکرده‌اند. صادق هدایت در این باره می‌گوید.

 

 

 

گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یکدسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق بطور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده

 

 

 

قدیمی‌ترین کتابی که در آن از خیام شاعر یادی شده‌است، کتاب خریدة القصر از عمادالدین کاتب اصفهانی است. این کتاب به زبان عربی و در سال 555 -  ۵۷۲  هجری -  یعنی نزدیک به ۵۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده‌است. کتاب دیگر مرصادالعباد نجم‌الدین رازی است.این کتاب حدود ۱۰۰ سال پس از مرگ خیام در 602 - ۶۲۰ هجری -  تصنیف شده‌است نجم‌الدین صوفی متعصبی بود و از نیش و کنایه به خیام به خاطر افکار کفرآمیزش دریغ نکرده‌است. کتاب‌های قدیمی (پیش از سدهٔ نهم) که اشعار خیام در آنها آمده‌است و مورد استفادهٔ مصححان قرار گرفته‌اند علاوه بر مرصادالعباد از قرار زیرند: تاریخ جهانگشا ، تاریخ گزیدهٔ حمدالله مستوفی 0 نزهة المجالس . مونس الاحرار . جنگی از منشآت و اشعار که سعید نفیسی در کتابخانهٔ مجلس شورای ملی جنگ یافت و در سال 728 -  ۷۵۰ هجری  -  کتابت شده‌است و همچنین مجموعه‌ای تذکره‌مانند که قاسم غنی در کتابخانهٔ شورای ملی یافت که مشتمل بر منتخابت اشعار سی شاعر است و پنج رباعی از خیام دارد.

 

 

 

با کنار گذاشتن رباعایت تکراری ۵۷ رباعی به دست می‌آید. این ۵۷ رباعی که تقریباً صحت انتساب آنها به خیام مسلم است کلیدی برای تصحیح و شناختن سره از ناسره به دست مصححان می‌دهد. با کمک این رباعی‌ها زبان شاعر و مشرب فلسفی وی تا حد زیادی آشکار می‌شود. زبان خیام در شعر طبیعی و ساده و از تکلف به دور است و در شعر پیرو کسی نیست. وانگهی هدف خیام از سرودن رباعی شاعری به معنی متعارف نبوده‌است بلکه به واسطهٔ داشتن ذوق شاعری نکته‌بینی‌های فلسفی خود را در قالب شعر بیان کرده‌است

 

 

 

تصحیحات رباعیات خیام

 

شهرت خیام به عنوان شاعر مرهون ادوارد فیتزجرالد انگلیسی‌است که با ترجمهٔ شاعرانهٔ رباعیات وی به انگلیسی، خیام را به جهانیان شناساند. با این حال در مجموعهٔ خود اشعاری از خیام آورده‌آست که به قول هدایت نسبت آنها به خیام جایز نیست.

 

 

 

تا پیش از تصحیحات علمی مجموعه‌هایی که با نام رباعیات خیام وجود داشت؛ مجموعه‌هایی مغشوش از آرای متناقض و افکار متضاد بود به طوری که به قول صادق هدایت «اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود.». بی‌مبالاتی نسخه‌نویسان و اشتباه کاتبان همیشه در بررسی نسخه‌های خطی دیده می‌شود. اما در مورد خیام گاه اشعارش را به‌عمد تغییر داده‌اند تا آن را به مسلک تصوف نزدیک کنند. هدایت حتی می‌گوید یک علت مغشوش بودن رباعیات خیام این است که هر کس می‌خوارگی کرده‌است و رباعی‌ای گفته‌است از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده‌است.. مشکل دیگری که وجود دارد این است که بسیاری به پیروی و تقلید از خیام رباعی سروده‌اند و رباعی ایشان بعدها در شمار رباعیات خیام آمده‌است..

 

 

 

نخستین تصحیح معتبر رباعیات خیام به دست صادق هدایت انجام گرفت. وی از نوجوانی دلبستهٔ خیام بود تدوینی از رباعیات خیام صورت داده بود. بعدها در 1274 -  ۱۳۱۳ هجری - آن را مفصل‌تر و علمی‌تر و با مقدمه‌ای طولانی با نام ترانه‌های خیام به چاپ رسانید. تصحیح معتبر بعدی به دست محمد علی فروغی در 1281 - ۱۳۲۰ هجری -  به انجام رسید. لازم به ذکر است که اروپاییان نظیر ژوکوفسکی، روزن و کریستن‌سن دست به تصحیح رباعیات زده بودند اما منتقدان بعدی شیوهٔ تصحیح و حاصل کار ایشان را چندان معتبر ندانسته‌اند.

 

 

 

احمد شاملو روایتی از ۱۲۵ رباعی خیام در کتابی به نام ترانه‌ها روایت:احمد شاملو ارائه داده‌است.

 

 

 

مضمون اشعار و مشرب فلسفی خیام

 

صادق هدایت در ترانه‌های خیام دسته‌بندی کلی‌ای از مضامین رباعیات خیام ارائه می‌دهد و ذیل هر یک از عناوین رباعی‌های مرتبط با موضوع را می‌آورد:

 

 

 

راز آفرینش

 

درد زندگی

 

از ازل نوشته

 

گردش دوران

 

ذرات گردنده

 

در کل اشاره به این مضمون است که چون بمیریم ذرات تن ما پراکنده شده و از گِلِ خاک ما کوزه خواهند ساخت. این درواقع به یک معنا هم از ایراداتی‌است که به معاد جسمانی وارد ساخته‌اند. چرا که وقتی ذرات تن اشخاص با گذشت زمان در تن دیگران رود رستاخیز جسمانی هر دوی آنان چگونه ممکن است.

 

هر چه باداباد

 

هیچ است

 

دم را دریابیم

 

خیام و ریاضیات

 

پیش از کشف رساله خیام در جبر، شهرت او در مشرق‌زمین به واسطه اصلاحات سال و ماه ایرانی و در غرب به واسطه ترجمه رباعیاتش بوده‌است. اگر چه کارهای خیام در ریاضیات (به ویژه در جبر) به صورت منبع دست اول در بین ریاضی‌دانان اروپایی سدهٔ ۱۹ میلادی مورد استفاده نبوده‌است، می‌توان رد پای خیام را به واسطه طوسی در پیشرفت ریاضیات در اروپا دنبال کرد. قدیمی‌ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن هم‌دوره خیام بوده، نظامی عروضی مؤلف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می‌کند و اسمی از رباعیات او نمی‌آورد. با این وجود جورج سارتن با نام بردن از خیام به عنوان یکی از بزرگ‌ترین ریاضیدانان قرون وسطی چنین می‌نویسد:

 

 

 

« خیام اول کسی است که به تحقیق منظم علمی در معادلات درجات اول و دوم و سوم پرداخته، و طبقه‌بندی تحسین‌آوری از این معادلات آورده‌است، و در حل تمام صور معادلات درجه سوم منظماً تحقیق کرده، و به حل (در اغلب موارد ناقص) هندسی آنها توفیق یافته، و رساله وی در علم جبر، که مشتمل بر این تحقیقات است، معرف یک فکر منظم علمی است؛ و این رساله یکی از برجسته‌ترین آثار قرون وسطائی و احتمالاً برجسته‌ترین آنها در این علم است.  »

 

 

 

 

 

خیام در مقام ریاضی‌دان و ستاره‌شناس تحقیقات و تالیفات مهمی دارد. از جمله آنها رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله است که در آن از جبر عمدتاً هندسی خود برای حل معادلات درجه سوم استفاده می‌کند. او معادلات درجه دوم را از روش‌های هندسی اصول اقلیدس حل می‌کند و سپس نشان می‌دهد که معادلات درجه سوم با قطع دادن مخروط‌ها با هم قابل حل هستند. برگن معتقد است که «هر کس که ترجمهٔ انگلیسی [جبر خیام] به توسط کثیر را بخواند استدلالات خیام را بس روشن خواهد یافت و، نیز، از نکات متعدد جالب توجهی در تاریخ انواع مختلف معادلات مطلع خواهد شد.»  مسلم است که خیام در رساله‌هایش از وجود جواب‌های منفی و موهومی در معادلات آگاهی نداشته‌است و جواب صفر را نیز در نظر نمی‌گرفته است.

 

 

 

یکی دیگر از آثار ریاضی خیام رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس است. او در این کتاب اصل موضوعهٔ پنجم اقلیدس را دربارهٔ قضیهٔ خطوط متوازی که شالودهٔ هندسهٔ اقلیدسی است، مورد مطالعه قرار داد و اصل پنجم را اثبات کرد. به نظر می‌رسد که تنها نسخه کامل باقیمانده از این کتاب در کتابخانه لیدن در هلند قرار دارد.

 

 

 

درکتاب دیگری از خیام که اهمیت ویژه‌ای در تاریخ ریاضیات دارد رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) هرچند این رساله هرگز پیدا نشد اما خیام خود به این کتاب اشاره کرده‌است و ادعا می‌کند قواعدی برای بسط دوجمله‌ای (a + b)n کشف کرده و اثبات ادعایش به روش جبری در این کتاب است.

 

 

 

، به هر حال قواعد این بسط تا n = 12 توسط طوسی (که بیشترین تأثیر را از خیام گرفته) در کتاب «جوامع الحساب» آورده شده‌است. روش خیام در به دست آوردن ضرایب منجر به نام گذاری مثلث حسابی این ضرایب به نام مثلث خیام شد، انگلیسی زبان‌ها آن را به نام مثلث پاسکال می‌شناسند که البته خدشه‌ای بر پیشگامی خیام در کشف روشی جبری برای این ضرایب نیست.

 

 

 

خیام به تحلیل ریاضی موسیقی نیز پرداخته‌است و در القول علی اجناس التی بالاربعاء مسالهٔ تقسیم یک چهارم را به سه فاصله مربوط به مایه‌های بی‌نیم‌پرده، با نیم‌پردهٔ بالارونده، و یک چهارم پرده را شرح می‌دهد.

 

 

 

مهم‌ترین دست‌آوردها

 

ابداع نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس.

 

«در مورد جبر، کار خیام در ابداع نظریهٔ هندسی معادلات درجهٔ سوم موفق‏ترین کاری است که دانشمندی مسلمان انجام داده‌است.»

 

او نخستین کسی بود که نشان داد معادلهٔ درجهٔ سوم ممکن است دارای بیش از یک جواب باشد و یا این که اصلاً جوابی نداشته باشند.«آنچه که در هر حالت مفروض اتفاق می‌افتد بستگی به این دارد که مقاطع مخروطی‌ای که وی از آنها استفاده می‌کند در هیچ نقطه یکدیگر را قطع نکنند، یا در یک یا دو نقطه یکدیگر را قطع کنند.»

 

«نخستین کسی بود که گفت معادلهٔ درجهٔ سوم را نمی‌توان عموماً با تبدیل به معادله‌های درجهٔ دوم حل کرد، اما می‌توان با بکار بردن مقاطع مخروطی به حل آن دست یافت.»

 

«در نیمهٔ اول سدهٔ هیجدهم، ساکری اساس نظریهٔ خود را دربارهٔ خطوط موازی بر مطالعهٔ همان چهارضلعی دوقائمهٔ متساوی‌الساقین که خیام فرض کرده بود قرار می‌دهد و کوشش می‌کند که فرضهای حاده و منفرجه‌بودن دو زاویهٔ دیگر را رد کند.»

 

به خاطر موفقیت خیام در تعیین ضرایب بسط دو جمله‌ای (بینوم نیوتن)که البته تا سده قبل نامکشوف مانده بود و به احترام سبقت وی بر اسحاق نیوتن در این زمینه در بسیاری از کتب دانشگاهی و مرجع این دو جمله‌ای‌ها «دو جمله‌ای خیام-نیوتن» نامیده می‌شوند.

 

پیروان خیام

 

صادق هدایت بر این باور است که حافظ از تشبیهات خیام بسیار استفاده کرده‌است، تا حدی که از متفکرترین و بهترین پیروان خیام به شمار می‌آید. هر چند که به نظر او افکار حافظ به فلسفهٔ خیام نمی‌رسد، اما بنا به نظر صادق هدایت حافظ این نقص را با الهامات شاعرانه و تشبیهات رفع کرده‌است و برای نمونه به قدری شراب را زیر تشبیهات پوشانده که تعبیر صوفیانه از آن می‌شود. اما خیام این پرده پوشی را ندارد. برای نمونه حافظ دربارهٔ بهشت با ترس سخن می‌گوید:

 

 

 

باغ فـردوس لطیـف است و لیکن زیـنهار       تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت

 

 

 

اما خیام بدون پرده‌پوشی می‌گوید:

 

 

 

گویند بهشت و حور عین خواهد بود           آنجا می‌ناب و انگبین خواهد بود

 

گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟         چون عاقبت کار چنین خواهد بود

 

 

 

چهره جهانی خیام

 

 

 

تندیس خیام در بخارست، پایتخت رومانیدر جهان خیام به عنوان یک شاعر، ریاضیدان و اخترشناس شناخته شده‌است. هرچند که اوج شناخت جهان از خیام را می‌توان پس از ترجمه شعرهای وی به وسیله ادوارد فیتزجرالد دانست. این در حالی است که بسیاری از پژوهشگران شماری از شعرهای ترجمه‌شده به وسیله فیتزجرالد را سروده خیام نمی‌دانند و این خود سبب تفاوت‌هایی در شناخت خیام در نگاه ایرانی‌ها و غربی‌ها شده‌است. تأثیرات خیام بر ادبیات غرب از مارک تواین تا تی.اس الیوت او را به نماد فلسفه شرق و شاعر محبوب روشنفکران جهان تبدیل کرده‌است

 

 

 

ولادیمیر پوتین،مارتین لوتر کینگ و آبراهام لینکن همیشه قبل از خواب رباعیات خیام می‌خواندند یا می‌خوانند

 

 

 

 

 

خیام در افسانه

 

انابه

 

افسانه‌هایی چند پیرامون خیام وجود دارد. یکی از این افسانه‌ها از این قرار است که خیام می‌خواست باده بنوشد ولی بادی وزید و کوزه میش را شکست. پس خیام چنین سرود:

 

 

 

ابریق می مرا شکستی،ربی                 بر من در عیش را ببستی،ربی

 

من مِی خورم و تو می‌کنی بدمستی        خاکم به دهن مگر که مستی،ربی

 

 

 

پس چون این شعر کفرآمیز را گفت خدا روی وی را سیاه کرد. پس خیام پشیمان شد و برای پوزش از خدا این بیت را سرود:

 

 

 

ناکرده گنه در این جهان کیست بگو!       آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو!

 

من بد کنم و تو بد مکافات دهی             پس فرق میان من و تو چیست بگو!

 

 

 

و چون اینگونه از خداوند پوزش خواست رویش دوباره سفید شد. البته جدا از افسانه‌ها در اینکه این دو رباعی بالا از خیام باشند جای شک است.

 

 

 

ای رفته و باز آمده بل هم گشته

 

در افسانه‌ای دیگر، چنین آمده که روزی خیام با شاگردان از نزدیکی مدرسه‌ای می‌گذشتند. عده‌ای، مشغول ترمیم آن مدرسه بودند و چارپایانی، مدام بارهایی (شامل سنگ و خشت و غیره)را به داخل مدرسه می‌بردند و بیرون می‌آمدند. یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه ابا می‌کرد و هیچ کس قادر نبود او را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام شد و داخل مدرسه شد. پس از این که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟

 

 

 

خیام بازگفت که آن خر، یکی از محصلان همین مدرسه بود و پس از مردن، به این شکل در آمده و دوباره به دنیا بازگشته بود ( اشاره به نظریهٔ تناسخ) و می‌ترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و در گوشش خواندم:

 

 

 

ای رفته و باز آمده بَل هُم گشته             نامت ز میان مردمان گم گشته

 

ناخن همه جمع آمده و سم گشته             ریشت ز عقب در آمده دم گشته

 

 

 

به روایتی خیام، حسن صباح و خواجه نظام‌الملک به سه یار دبستانی معروف بوده‌اند که در بزرگی هر یک به راهی رفتند. حسن رهبری فرقهٔ اسماعیلیه را به عهده گرفت، خواجه نظام الملک سیاست مداری عظیم الشان شد و خیام شاعر و متفکری گوشه گیر گشت که در آثارش اندیشه‌های بدیع و دلهره و اضطرابی از فلسفه هستی و جهان وجود دارد.

 

 

 

برپایه داستان سه یار دبستانی این سه در زمان کودکی با هم قرار گذاشتند که هر کدام به جایگاهی رسید آن دو دیگر را یاری رساند. هنگامی که نظام‌الملک به وزیری سلجوقیان رسید به خیام فرمانروایی بر نیشابور و گرداگرد آن سامان را پیشنهاد کرد،ولی خیام گفت که سودای ولایت‌داری ندارد. پس نظام‌الملک ده‌هزاردینار مقرری برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او پرداخت‌کنند

 

 

 

چنان که فروغی در مقدمهٔ تصحیحش از خیام اشاره کرده‌است این داستان سند معتبری ندارد و تازه اگر راست باشد حسن صباح و خیام هر دو باید بیش از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند که خیلی بعید است. به علاوه هیچ یک از معاصران خیام هم به این داستان اشاره نکرده‌است.

 

 

 

آثار

 

 

 

خیام آثار علمی و ادبی بسیار تالیف کرد.

 

او میزان الحکمت را درباره فیزیک و لوازم الامکنت را در دانش هواشناسی نوشت. نوروزنامه دیگر اثر ادبی اوست، در پدیداری نوروز و آیین پادشاهان ایرانی و اسب و زر و قلم و شرا که در حدود ۴۹۵ هجری قمری نگاشته شده‌است. کتاب جبر و مقابله خیام با تلاش دانش پژوهان اروپایی در سال ۱۷۴۲ در یکی از کتابخانه‌های لیدن یافته شد. این کتاب در ۱۸۱۵ توسط تنی چند از دانشمندان فرانسوی ترجمه و منشر شد .

 

 

 

رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله به زبان عربی، در بارهٔ معادلات درجهٔ سوم.

 

رسالة فی شرح مااشکل من مصادرات کتاب اقلیدس در مورد خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها.

 

رساله میزان‌الحکمه.«راه‌حل جبری مسالهٔ تعیین مقادیر طلا و نقره را در آمیزه‌(آلیاژ) معینی به وسیلهٔ وزنهای مخصوص بدست می‌دهد.»

 

قسطاس المستقیم

 

رسالهٔ مسائل الحساب، این اثر باقی نمانده‌است.

 

القول علی اجناس التی بالاربعاء، اثری دربارهٔ موسیقی.

 

رساله کون و تکلیف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال 473 - ۴۷۳ هجری -  نوشته‌است و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال 1194 - ۱۲۳۰ هجری - و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال  1312 - ۱۹۳۳ میلادی -  چاپ شده‌است.

 

رساله روضة‌القلوب در کلیات وجود

 

رساله ضیاء العلی

 

رساله‌ای در صورت و تضاد

 

ترجمه خطبه ابن سینا

 

رساله‌ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب

 

رساله مشکلات ایجاب

 

رساله‌ای در طبیعیات

 

رساله‌ای در بیان زیگ ملکشاهی

 

رساله نظام الملک در بیان حکومت

 

رساله لوازم‌الاکمنه

 

اشعار عربی خیام که در حدود ۱۹ رباعی آن بدست آمده‌است.

 

نوروزنامه، از این کتاب دو نسخه خطی باقی مانده‌است. یکی نسخهٔ لندن و دیگری نسخه برلن

 

رباعیات خیام به زبان فارسی که در حدود ۲۰۰ چارینه (رباعی) یا بیشتر از حکیم عمر خیام است و زائد بر آن مربوط به خیام نبوده بلکه به خیام نسبت داده شده.

 

عیون الحکمه

 

رساله معراجیه

 

رساله در علم کلیات

 

رساله در تحقیق معنی وجود

حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری در  ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ در نیشابور دیده به جهان گشود .

وی  به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوریهم نامیده شده‌است، از ریاضی‌دانان، ستاره‌شناسان و شاعران بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و حجةالحق لقب داشته است؛ ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

 

. 

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.

شماری از تذکره نویسان، خیام را شاگرد ابن سینا و شماری نیز وی را شاگرد امام موفق نیشابوری خوانده‌اندهر چند قول مبنی بر این که خیام شاگرد ابن سینا بوده‌است، بسیار بعید می‌نماید. چون از لحاظ زمانی با هم تفاوت زیادی داشته‌اند. خیام در جایی ابن سینا را استاد خود می‌داند اما این استادی ابن سینا، جنبهٔ معنوی دارد.

همچنین از وی هم‌اکنون بیش از ۱۰۰ رباعی برجای مانده‌است.

 

آرامگاه خیام که در محله کهن شادیاخ در نیشابور است.عمر خیام در سده پنجم هجری در نیشابور زاده شد. فقه را در میانسالی در محضر امام موفق نیشابوری آموخت؛ حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستاره‌شناسی را فراگرفت. برخی نوشته‌اند که او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی فرا گرفته بود

 

در حدود 436 - 449 هجری -  تحت حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضی‌القضات سمرقند، کتابی دربارهٔ معادله‌های درجهٔ سوم به زبان عربی نوشت تحت نام رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابلهبا نظام‌الملک طوسی رابطه‌ای نیکو داشت، این کتاب را پس از نگارش به خواجه تقدیم کرد. پس از این دوران خیام به دعوت سلطان جلال‌الدين ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک به اصفهان می‌رود تا سرپرستی رصدخانهٔ اصفهان را به‌عهده گیرد. او هجده سال در آن‌جا مقیم می‌شود. به مدیریت او زیج ملکشاهی تهیه می‌شود و در همین سال‌ها طرح اصلاح تقویم را تنظیم می‌کند. تقویم جلالی را تدوین کرد که به نام جلال‌الدين ملکشاه شهره‌است، اما پس از مرگ ملکشاه کاربستی نیافت. در این دوران خیام به‌عنوان اختربین در دربار خدمت می‌کرد هرچند به اختربینی اعتقادی نداشت در همین سال‌ها مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام رساله فی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس را می‌نویسد و در آن خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها را شرح می‌دهد. پس از درگذشت ملکشاه و کشته شدن نظام‌الملک، خیام مورد بی‌مهری قرار گرفت و کمک مالی به رصدخانه قطع شد بعد از سال 465 - ۴۷۹  هجری  - اصفهان را به قصد اقامت در مرو که به عنوان پایتخت جدید سلجوقیان انتخاب شده بود، ترک کرد. احتمالاً در آن‌جا میزان الحکم و قسطاس المستقیم را نوشت. رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) احتمالاً در همین سال‌ها نوشته شده‌است. غلامحسین مراقبی گفته‌است که خیام در زندگی زن نگرفت و همسر برنگزید.

 

دوران خیام

در زمان خیام فرقه‌های مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحث‌ها و مجادلات اصولی و کلامی بودند. فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف به کفر متهم می‌شدند. تعصب، بر فضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی امام محمد غزالی نیز از اتهام کفر در امان نماند. اگر به سیاست‌نامهٔ خواجه نظام‌الملک بنگریم، این اوضاع کاملاً بر ما روشن خواهد بود. در آن جا، خواجه نظام همهٔ معتقدان به مذهبی خلاف مذهب خود را به شدت می‌کوبد و همه را منحرف از راه حق و ملعون می‌داند. از نظر سیاست نیز وقایع مهمی در عصر خیام رخ داد:

سقوط دولت آل بویه

قیام دولتِ سلجوقی

جنگ‌های صلیبی

ظهور باطینان

 

در اوایل دوران زندگي خیام، ابن سینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی عروضیِ سمرقندی او را «حجه‌الحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب داده‌اند. از خیام به عنوان جانشین ابن‌سینا و استاد بی‌بدیلِ فلسفه طبیعی (مادی) ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد می‌کنند. خیام در سال 466 - 480 هجری - از سوی سلطان ملکشاه سلجوقی مأموریت گرفت تا تقویم زمان خود را اصلاح كند.

 

مرگ خیام

 

باغی که آرامگاه خیام در آن قرار دارد، تصویر از کنار آرامگاه امام‌زاده محروق گرفته شده‌است و در ورودی قدیمی این باغ در تصویر دیده می‌شود.مرگ خیام را میان سال‌های 502 الی 505 -۵۱۷-۵۲۰ هجری  - می‌دانند که در نیشابور اتفاق افتاد. گروهی از تذکره‌نویسان نیز وفات او را 503  نوشته‌اند،اما پس از بررسیهای لازم مشخص گردیده که تاریخ وفات وی سال 502 بوده‌است .مقبرهٔ وی هم اکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امام‌زاده محروق در آن واقع می‌باشد، قرار گرفته‌است.

 

خیام شاعر

خیام زندگی‌اش را به عنوان ریاضیدان و فیلسوفی شهیر سپری کرد، در حالی‌که معاصرانش از رباعیاتی که امروز مایه شهرت و افتخار او هستند بی‌خبر بودند. معاصران خیام نظیر نظامی عروضی یا ابوالحسن بیهقی از شاعری خیام یادی نکرده‌اند. صادق هدایت در این باره می‌گوید.

 

گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یکدسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق بطور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده

 

قدیمی‌ترین کتابی که در آن از خیام شاعر یادی شده‌است، کتاب خریدة القصر از عمادالدین کاتب اصفهانی است. این کتاب به زبان عربی و در سال 555 -  ۵۷۲  هجری -  یعنی نزدیک به ۵۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده‌است. کتاب دیگر مرصادالعباد نجم‌الدین رازی است.این کتاب حدود ۱۰۰ سال پس از مرگ خیام در 602 - ۶۲۰ هجری -  تصنیف شده‌است نجم‌الدین صوفی متعصبی بود و از نیش و کنایه به خیام به خاطر افکار کفرآمیزش دریغ نکرده‌است. کتاب‌های قدیمی (پیش از سدهٔ نهم) که اشعار خیام در آنها آمده‌است و مورد استفادهٔ مصححان قرار گرفته‌اند علاوه بر مرصادالعباد از قرار زیرند: تاریخ جهانگشا ، تاریخ گزیدهٔ حمدالله مستوفی 0 نزهة المجالس . مونس الاحرار . جنگی از منشآت و اشعار که سعید نفیسی در کتابخانهٔ مجلس شورای ملی جنگ یافت و در سال 728 -  ۷۵۰ هجری  -  کتابت شده‌است و همچنین مجموعه‌ای تذکره‌مانند که قاسم غنی در کتابخانهٔ شورای ملی یافت که مشتمل بر منتخابت اشعار سی شاعر است و پنج رباعی از خیام دارد.

 

با کنار گذاشتن رباعایت تکراری ۵۷ رباعی به دست می‌آید. این ۵۷ رباعی که تقریباً صحت انتساب آنها به خیام مسلم است کلیدی برای تصحیح و شناختن سره از ناسره به دست مصححان می‌دهد. با کمک این رباعی‌ها زبان شاعر و مشرب فلسفی وی تا حد زیادی آشکار می‌شود. زبان خیام در شعر طبیعی و ساده و از تکلف به دور است و در شعر پیرو کسی نیست. وانگهی هدف خیام از سرودن رباعی شاعری به معنی متعارف نبوده‌است بلکه به واسطهٔ داشتن ذوق شاعری نکته‌بینی‌های فلسفی خود را در قالب شعر بیان کرده‌است

 

تصحیحات رباعیات خیام

شهرت خیام به عنوان شاعر مرهون ادوارد فیتزجرالد انگلیسی‌است که با ترجمهٔ شاعرانهٔ رباعیات وی به انگلیسی، خیام را به جهانیان شناساند. با این حال در مجموعهٔ خود اشعاری از خیام آورده‌آست که به قول هدایت نسبت آنها به خیام جایز نیست.

 

تا پیش از تصحیحات علمی مجموعه‌هایی که با نام رباعیات خیام وجود داشت؛ مجموعه‌هایی مغشوش از آرای متناقض و افکار متضاد بود به طوری که به قول صادق هدایت «اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود.». بی‌مبالاتی نسخه‌نویسان و اشتباه کاتبان همیشه در بررسی نسخه‌های خطی دیده می‌شود. اما در مورد خیام گاه اشعارش را به‌عمد تغییر داده‌اند تا آن را به مسلک تصوف نزدیک کنند. هدایت حتی می‌گوید یک علت مغشوش بودن رباعیات خیام این است که هر کس می‌خوارگی کرده‌است و رباعی‌ای گفته‌است از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده‌است.. مشکل دیگری که وجود دارد این است که بسیاری به پیروی و تقلید از خیام رباعی سروده‌اند و رباعی ایشان بعدها در شمار رباعیات خیام آمده‌است..

 

نخستین تصحیح معتبر رباعیات خیام به دست صادق هدایت انجام گرفت. وی از نوجوانی دلبستهٔ خیام بود تدوینی از رباعیات خیام صورت داده بود. بعدها در 1274 -  ۱۳۱۳ هجری - آن را مفصل‌تر و علمی‌تر و با مقدمه‌ای طولانی با نام ترانه‌های خیام به چاپ رسانید. تصحیح معتبر بعدی به دست محمد علی فروغی در 1281 - ۱۳۲۰ هجری -  به انجام رسید. لازم به ذکر است که اروپاییان نظیر ژوکوفسکی، روزن و کریستن‌سن دست به تصحیح رباعیات زده بودند اما منتقدان بعدی شیوهٔ تصحیح و حاصل کار ایشان را چندان معتبر ندانسته‌اند.

 

احمد شاملو روایتی از ۱۲۵ رباعی خیام در کتابی به نام ترانه‌ها روایت:احمد شاملو ارائه داده‌است.

 

مضمون اشعار و مشرب فلسفی خیام

صادق هدایت در ترانه‌های خیام دسته‌بندی کلی‌ای از مضامین رباعیات خیام ارائه می‌دهد و ذیل هر یک از عناوین رباعی‌های مرتبط با موضوع را می‌آورد:

 

راز آفرینش

درد زندگی

از ازل نوشته

گردش دوران

ذرات گردنده

در کل اشاره به این مضمون است که چون بمیریم ذرات تن ما پراکنده شده و از گِلِ خاک ما کوزه خواهند ساخت. این درواقع به یک معنا هم از ایراداتی‌است که به معاد جسمانی وارد ساخته‌اند. چرا که وقتی ذرات تن اشخاص با گذشت زمان در تن دیگران رود رستاخیز جسمانی هر دوی آنان چگونه ممکن است.

هر چه باداباد

هیچ است

دم را دریابیم

خیام و ریاضیات

پیش از کشف رساله خیام در جبر، شهرت او در مشرق‌زمین به واسطه اصلاحات سال و ماه ایرانی و در غرب به واسطه ترجمه رباعیاتش بوده‌است. اگر چه کارهای خیام در ریاضیات (به ویژه در جبر) به صورت منبع دست اول در بین ریاضی‌دانان اروپایی سدهٔ ۱۹ میلادی مورد استفاده نبوده‌است، می‌توان رد پای خیام را به واسطه طوسی در پیشرفت ریاضیات در اروپا دنبال کرد. قدیمی‌ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن هم‌دوره خیام بوده، نظامی عروضی مؤلف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می‌کند و اسمی از رباعیات او نمی‌آورد. با این وجود جورج سارتن با نام بردن از خیام به عنوان یکی از بزرگ‌ترین ریاضیدانان قرون وسطی چنین می‌نویسد:

 

« خیام اول کسی است که به تحقیق منظم علمی در معادلات درجات اول و دوم و سوم پرداخته، و طبقه‌بندی تحسین‌آوری از این معادلات آورده‌است، و در حل تمام صور معادلات درجه سوم منظماً تحقیق کرده، و به حل (در اغلب موارد ناقص) هندسی آنها توفیق یافته، و رساله وی در علم جبر، که مشتمل بر این تحقیقات است، معرف یک فکر منظم علمی است؛ و این رساله یکی از برجسته‌ترین آثار قرون وسطائی و احتمالاً برجسته‌ترین آنها در این علم است.  »

 

 

خیام در مقام ریاضی‌دان و ستاره‌شناس تحقیقات و تالیفات مهمی دارد. از جمله آنها رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله است که در آن از جبر عمدتاً هندسی خود برای حل معادلات درجه سوم استفاده می‌کند. او معادلات درجه دوم را از روش‌های هندسی اصول اقلیدس حل می‌کند و سپس نشان می‌دهد که معادلات درجه سوم با قطع دادن مخروط‌ها با هم قابل حل هستند. برگن معتقد است که «هر کس که ترجمهٔ انگلیسی [جبر خیام] به توسط کثیر را بخواند استدلالات خیام را بس روشن خواهد یافت و، نیز، از نکات متعدد جالب توجهی در تاریخ انواع مختلف معادلات مطلع خواهد شد.»  مسلم است که خیام در رساله‌هایش از وجود جواب‌های منفی و موهومی در معادلات آگاهی نداشته‌است و جواب صفر را نیز در نظر نمی‌گرفته است.

 

یکی دیگر از آثار ریاضی خیام رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس است. او در این کتاب اصل موضوعهٔ پنجم اقلیدس را دربارهٔ قضیهٔ خطوط متوازی که شالودهٔ هندسهٔ اقلیدسی است، مورد مطالعه قرار داد و اصل پنجم را اثبات کرد. به نظر می‌رسد که تنها نسخه کامل باقیمانده از این کتاب در کتابخانه لیدن در هلند قرار دارد.

 

درکتاب دیگری از خیام که اهمیت ویژه‌ای در تاریخ ریاضیات دارد رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) هرچند این رساله هرگز پیدا نشد اما خیام خود به این کتاب اشاره کرده‌است و ادعا می‌کند قواعدی برای بسط دوجمله‌ای (a + b)n کشف کرده و اثبات ادعایش به روش جبری در این کتاب است.

 

، به هر حال قواعد این بسط تا n = 12 توسط طوسی (که بیشترین تأثیر را از خیام گرفته) در کتاب «جوامع الحساب» آورده شده‌است. روش خیام در به دست آوردن ضرایب منجر به نام گذاری مثلث حسابی این ضرایب به نام مثلث خیام شد، انگلیسی زبان‌ها آن را به نام مثلث پاسکال می‌شناسند که البته خدشه‌ای بر پیشگامی خیام در کشف روشی جبری برای این ضرایب نیست.

 

خیام به تحلیل ریاضی موسیقی نیز پرداخته‌است و در القول علی اجناس التی بالاربعاء مسالهٔ تقسیم یک چهارم را به سه فاصله مربوط به مایه‌های بی‌نیم‌پرده، با نیم‌پردهٔ بالارونده، و یک چهارم پرده را شرح می‌دهد.

 

مهم‌ترین دست‌آوردها

ابداع نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس.

«در مورد جبر، کار خیام در ابداع نظریهٔ هندسی معادلات درجهٔ سوم موفق‏ترین کاری است که دانشمندی مسلمان انجام داده‌است.»

او نخستین کسی بود که نشان داد معادلهٔ درجهٔ سوم ممکن است دارای بیش از یک جواب باشد و یا این که اصلاً جوابی نداشته باشند.«آنچه که در هر حالت مفروض اتفاق می‌افتد بستگی به این دارد که مقاطع مخروطی‌ای که وی از آنها استفاده می‌کند در هیچ نقطه یکدیگر را قطع نکنند، یا در یک یا دو نقطه یکدیگر را قطع کنند.»

«نخستین کسی بود که گفت معادلهٔ درجهٔ سوم را نمی‌توان عموماً با تبدیل به معادله‌های درجهٔ دوم حل کرد، اما می‌توان با بکار بردن مقاطع مخروطی به حل آن دست یافت.»

«در نیمهٔ اول سدهٔ هیجدهم، ساکری اساس نظریهٔ خود را دربارهٔ خطوط موازی بر مطالعهٔ همان چهارضلعی دوقائمهٔ متساوی‌الساقین که خیام فرض کرده بود قرار می‌دهد و کوشش می‌کند که فرضهای حاده و منفرجه‌بودن دو زاویهٔ دیگر را رد کند.»

به خاطر موفقیت خیام در تعیین ضرایب بسط دو جمله‌ای (بینوم نیوتن)که البته تا سده قبل نامکشوف مانده بود و به احترام سبقت وی بر اسحاق نیوتن در این زمینه در بسیاری از کتب دانشگاهی و مرجع این دو جمله‌ای‌ها «دو جمله‌ای خیام-نیوتن» نامیده می‌شوند.

پیروان خیام

صادق هدایت بر این باور است که حافظ از تشبیهات خیام بسیار استفاده کرده‌است، تا حدی که از متفکرترین و بهترین پیروان خیام به شمار می‌آید. هر چند که به نظر او افکار حافظ به فلسفهٔ خیام نمی‌رسد، اما بنا به نظر صادق هدایت حافظ این نقص را با الهامات شاعرانه و تشبیهات رفع کرده‌است و برای نمونه به قدری شراب را زیر تشبیهات پوشانده که تعبیر صوفیانه از آن می‌شود. اما خیام این پرده پوشی را ندارد. برای نمونه حافظ دربارهٔ بهشت با ترس سخن می‌گوید:

 

باغ فـردوس لطیـف است و لیکن زیـنهار       تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت

 

اما خیام بدون پرده‌پوشی می‌گوید:

 

گویند بهشت و حور عین خواهد بود           آنجا می‌ناب و انگبین خواهد بود

گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟         چون عاقبت کار چنین خواهد بود

 

چهره جهانی خیام

 

تندیس خیام در بخارست، پایتخت رومانیدر جهان خیام به عنوان یک شاعر، ریاضیدان و اخترشناس شناخته شده‌است. هرچند که اوج شناخت جهان از خیام را می‌توان پس از ترجمه شعرهای وی به وسیله ادوارد فیتزجرالد دانست. این در حالی است که بسیاری از پژوهشگران شماری از شعرهای ترجمه‌شده به وسیله فیتزجرالد را سروده خیام نمی‌دانند و این خود سبب تفاوت‌هایی در شناخت خیام در نگاه ایرانی‌ها و غربی‌ها شده‌است. تأثیرات خیام بر ادبیات غرب از مارک تواین تا تی.اس الیوت او را به نماد فلسفه شرق و شاعر محبوب روشنفکران جهان تبدیل کرده‌است

 

ولادیمیر پوتین،مارتین لوتر کینگ و آبراهام لینکن همیشه قبل از خواب رباعیات خیام می‌خواندند یا می‌خوانند

 

 

خیام در افسانه

انابه

افسانه‌هایی چند پیرامون خیام وجود دارد. یکی از این افسانه‌ها از این قرار است که خیام می‌خواست باده بنوشد ولی بادی وزید و کوزه میش را شکست. پس خیام چنین سرود:

 

ابریق می مرا شکستی،ربی                 بر من در عیش را ببستی،ربی

من مِی خورم و تو می‌کنی بدمستی        خاکم به دهن مگر که مستی،ربی

 

پس چون این شعر کفرآمیز را گفت خدا روی وی را سیاه کرد. پس خیام پشیمان شد و برای پوزش از خدا این بیت را سرود:

 

ناکرده گنه در این جهان کیست بگو!       آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو!

من بد کنم و تو بد مکافات دهی             پس فرق میان من و تو چیست بگو!

 

و چون اینگونه از خداوند پوزش خواست رویش دوباره سفید شد. البته جدا از افسانه‌ها در اینکه این دو رباعی بالا از خیام باشند جای شک است.

 

ای رفته و باز آمده بل هم گشته

در افسانه‌ای دیگر، چنین آمده که روزی خیام با شاگردان از نزدیکی مدرسه‌ای می‌گذشتند. عده‌ای، مشغول ترمیم آن مدرسه بودند و چارپایانی، مدام بارهایی (شامل سنگ و خشت و غیره)را به داخل مدرسه می‌بردند و بیرون می‌آمدند. یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه ابا می‌کرد و هیچ کس قادر نبود او را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام شد و داخل مدرسه شد. پس از این که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟

 

خیام بازگفت که آن خر، یکی از محصلان همین مدرسه بود و پس از مردن، به این شکل در آمده و دوباره به دنیا بازگشته بود ( اشاره به نظریهٔ تناسخ) و می‌ترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و در گوشش خواندم:

 

ای رفته و باز آمده بَل هُم گشته             نامت ز میان مردمان گم گشته

ناخن همه جمع آمده و سم گشته             ریشت ز عقب در آمده دم گشته

 

به روایتی خیام، حسن صباح و خواجه نظام‌الملک به سه یار دبستانی معروف بوده‌اند که در بزرگی هر یک به راهی رفتند. حسن رهبری فرقهٔ اسماعیلیه را به عهده گرفت، خواجه نظام الملک سیاست مداری عظیم الشان شد و خیام شاعر و متفکری گوشه گیر گشت که در آثارش اندیشه‌های بدیع و دلهره و اضطرابی از فلسفه هستی و جهان وجود دارد.

 

برپایه داستان سه یار دبستانی این سه در زمان کودکی با هم قرار گذاشتند که هر کدام به جایگاهی رسید آن دو دیگر را یاری رساند. هنگامی که نظام‌الملک به وزیری سلجوقیان رسید به خیام فرمانروایی بر نیشابور و گرداگرد آن سامان را پیشنهاد کرد،ولی خیام گفت که سودای ولایت‌داری ندارد. پس نظام‌الملک ده‌هزاردینار مقرری برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او پرداخت‌کنند

 

چنان که فروغی در مقدمهٔ تصحیحش از خیام اشاره کرده‌است این داستان سند معتبری ندارد و تازه اگر راست باشد حسن صباح و خیام هر دو باید بیش از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند که خیلی بعید است. به علاوه هیچ یک از معاصران خیام هم به این داستان اشاره نکرده‌است.

 

آثار

 

خیام آثار علمی و ادبی بسیار تالیف کرد.

او میزان الحکمت را درباره فیزیک و لوازم الامکنت را در دانش هواشناسی نوشت. نوروزنامه دیگر اثر ادبی اوست، در پدیداری نوروز و آیین پادشاهان ایرانی و اسب و زر و قلم و شرا که در حدود ۴۹۵ هجری قمری نگاشته شده‌است. کتاب جبر و مقابله خیام با تلاش دانش پژوهان اروپایی در سال ۱۷۴۲ در یکی از کتابخانه‌های لیدن یافته شد. این کتاب در ۱۸۱۵ توسط تنی چند از دانشمندان فرانسوی ترجمه و منشر شد .

 

رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله به زبان عربی، در بارهٔ معادلات درجهٔ سوم.

رسالة فی شرح مااشکل من مصادرات کتاب اقلیدس در مورد خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها.

رساله میزان‌الحکمه.«راه‌حل جبری مسالهٔ تعیین مقادیر طلا و نقره را در آمیزه‌(آلیاژ) معینی به وسیلهٔ وزنهای مخصوص بدست می‌دهد.»

قسطاس المستقیم

رسالهٔ مسائل الحساب، این اثر باقی نمانده‌است.

القول علی اجناس التی بالاربعاء، اثری دربارهٔ موسیقی.

رساله کون و تکلیف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال 473 - ۴۷۳ هجری -  نوشته‌است و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال 1194 - ۱۲۳۰ هجری - و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال  1312 - ۱۹۳۳ میلادی -  چاپ شده‌است.

رساله روضة‌القلوب در کلیات وجود

رساله ضیاء العلی

رساله‌ای در صورت و تضاد

ترجمه خطبه ابن سینا

رساله‌ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب

رساله مشکلات ایجاب

رساله‌ای در طبیعیات

رساله‌ای در بیان زیگ ملکشاهی

رساله نظام الملک در بیان حکومت

رساله لوازم‌الاکمنه

اشعار عربی خیام که در حدود ۱۹ رباعی آن بدست آمده‌است.

نوروزنامه، از این کتاب دو نسخه خطی باقی مانده‌است. یکی نسخهٔ لندن و دیگری نسخه برلن

رباعیات خیام به زبان فارسی که در حدود ۲۰۰ چارینه (رباعی) یا بیشتر از حکیم عمر خیام است و زائد بر آن مربوط به خیام نبوده بلکه به خیام نسبت داده شده.

عیون الحکمه

رساله معراجیه

رساله در علم کلیات

رساله در تحقیق معنی وجود

نگارش : مردی از دیار پارس

منتشر شده 3 بهمن 89 با 130707 بازدید

منبع : مردان پارس -بزرگان سرزمین پارس

مستندات : ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

استفاده از مقاله فوق تنها با ذکر منبع به نام مردان پارس و درج آدرس صفحه به صورت کامل بلا مانع است

دیدگاه خوانندگان :

نوید | سه شنبه 24 بهمنماه 1391 7:37 بعدازظهر

مرسی خیلی خوب بود

نقطه | پنجشنبه 23 خردادماه 1392 2:09 بعدازظهر

سلام دوست من در مورد خیام قراره 25 خرداد ماه یک مناظره ی

قوی در سایت ما برگزار بشه اگر تمایل داشتید خوشحال میشیم

که شمام در بحثمون شرکت کنید.

http://www.pars-sky.ir/forum/thread57245.html

فرهنگسرای ملل | یکشنبه 12 آبانماه 1392 6:48 بعدازظهر

با سلام و احترام .از شما دعوت میشود در همایش یک نکته از این معنی ، برگزاری ده نشست ادبی از ده شاعر برجسته ایرانی ، شرکت فرمایید .
زمان : روزهای سه شنبه از ساعت 18-16 / پاییز 92
مکان پارک قیطریه تهران ./سخنران خانم رویا احمدی
تلفن :22212392 و 22204453
موضوعات همایش : مولانا –سعدی –حافظ – خیام –عطار –فردوسی – نظامی- بابا طاهر –جامی و ...
به همراه : موسیقی سنتی ،پخش کلیپ و پاور پوینت
حضور شما را در فرهنگسرای ملل گرامی میداریم .
ضمنا فرهنگسرای ملل در خدمت شما میباشد ./

محمد هاشمی | جمعه 29 آذرماه 1392 11:23 صبح

با درود برشما
با تشکر از مطالب جالب و مفید شما

عباس نورانی | دوشنبه 9 دیماه 1392 0:23 بعدازظهر

خیلی جالب بود. ممنون

سحر | شنبه 21 دیماه 1392 4:43 بعدازظهر

خوببببببببببببببببببببببببببب عالیییییییییییییییییی

علی | سه شنبه 29 بهمنماه 1392 10:05 بعدازظهر

مرسی خیلی خیلی عالی بود.

حمید | سه شنبه 27 اسفندماه 1392 3:58 بعدازظهر

درباره ی خیام کتابی ازآقای بهاءالدین خرمشاهی خواندم و خیلی حض بردم. عجب کتاب بینظیری است ،هم از نظر محتوا و نگارش درمقدمه و هم نوع کاغذ به کاررفته و جلد قشنگ و تمیزش. توصیه به مطالعه ی آن دارم. انتشارات ناهید چاپ کرده.

اردبیلی | شنبه 12 مهرماه 1393 11:30 بعدازظهر

خیام ترک (ترکمن)بود

leyla | سه شنبه 11 آذرماه 1393 7:52 بعدازظهر

عاااااااااااالییییییییییی بود مرسی

mohammadzaman | سه شنبه 25 آذرماه 1393 10:34 صبح

علی بود
ممنون

بنده خدا | شنبه 9 اسفندماه 1393 11:16 بعدازظهر

دقیقا چرا مطالب توی ویکی رو اینجا کپی کردید؟
خیلی الآن خوشحالید؟
واقعا که!!
خب بگید بریم توی ویکی پدیا دیگه...
شاید اینها که گفتن عالیــــــــــــــه و از این حرفا ویکی رو ندیده باشند؟
ولی خداییش کار زشتیه! وقتی شما این کار رو می کنید، بقیه هم یاد می گیرند.
حداقل از چند تا سایت کپی می کردید یا یک تغییری تو مطلب می دادید.........!

مردی از دیار پارس | یکشنبه 10 اسفندماه 1393 8:13 صبح

با سلام
اگه تو قسمت مستندات مطلب نگاهی بیاندازید متوجه میشید کهذکر شده که مطلب از ویکی پدیا هست

استفاده و بازنشر مطالب ویکی پدیا آزاد هست و هرکسی میتونه از مطالب اون استفاده کنه
در صورتی که مطلب ویکی پدیا ناقص باشه ما اونو تکمیل میکنیم و باز نشر میکنیم مثل خیلی از مطالب دیگه این سایت
خیلی از مطالب این سایت در ویکی پدیا نیست و حتی چندین مورد از مطالب این سایت در ویکی پدیا منتشر شده

کپی مطالب شخص یا سایتی بدون اجازه یا بدوناعلام منبع اصلی کار ناپسندی هست نه استفاده از مطالب آزاد و درج منبع

بصیر | جمعه 15 اسفندماه 1393 10:35 بعدازظهر

آخی ممنون یک سوم پایان نامه ام از روی همین کامل شد

ممنون

هاتف | یکشنبه 30 فروردینماه 1394 9:47 بعدازظهر

سلام خیلی ممنون خیلی به دردم خورد

الهه احمدی | یکشنبه 20 اردیبهشتماه 1394 0:24 صبح

عالی بود من نیشابورم 28تم جاتونو خالی میکنم

dariuosh | جمعه 29 خردادماه 1394 10:11 صبح

باسلام بنده در خرداد ماه سال 94 از آرامگاه خیام دیدن کردم و خیلی لذت بردم و دیدن این مکان جزء آرزوهایم بود فقط چرا مسئولین به چنین مکان هایی توجهی ندارند با تشکر

بیان دیدگاه شما در مورد این مطلب
لطفا نظرات خود را به صورت فینگلیش ( استفاده از حروف انگلیسی بجای فارسی ) ارسال ننمایید . نظرات فینگلیش منتشر نخواهد شد. با تشکر
 


:: موضوعات مرتبط: خیام , ,
:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 30 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

روابط بینامتنی در اسکندرنامه‌های منظوم (فردوسی، نظامی و امیرخسرو)

نویسندگان
1 محمود عابدی؛ 2 محمد پارسانسب؛ 3 سیما عباسی
1استاد - دانشگاه تربیت معلم
2دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم تهران
3عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور
چکیده
بینامتنیت را نخستین بار ژولیا کریستوا در مورد روابط میان متون به کار برد. پس از وی افرادی نیز به بررسی مباحث بینامتنی از دیدگاه‌های متفاوت پرداختند و مفهوم آن را تغییر دادند. یکی از این افراد ژرار ژنت است که گسترده تر و نظام یافته تر بدان پرداخت و روابط میان متنی را با تمام متغیرات آن مورد بررسی قرار داد و آن را ترامتنیت نامید. اسکندرنامههای منظوم که در شکل­گیری آن­ها مجموعه‌ای از «پیش متن»‌ها مؤثّراند در طول تاریخ حیات خویش با بسیاری از عناصر فرهنگی و اعتقادی ملل و زبان‌های مختلف درآمیخته و محتوایی داستانی و افسانه‌ای یافته‌اند. با وجود تمایزاتی که نیّت مؤلّفان، اقتضائات اجتماعی و فکری روزگار هر اثر و گاه «دلهره­ی تأثیر» در این آثار به وجود آورده، وام گیری‌ها و تأثیر و تأثّرهای این متون نشانگر بینامتنیت صریح آن­هاست. اسکندرنامه‌های منظوم فارسی را می‌توان بر اساس آرای وی مورد بررسی قرار داد و از دیدگاه تازه‌ای به مطالعه­ی روابط میان این متون پرداخت.
در این نوشتار ویژگی‌های میان­متنی (اسکندرنامه­های فردوسی، نظامی و امیرخسرو) از دیدگاه بینامتنی (هم­حضوری) و بیش متنی (تأثیر و تأثر) ژرار ژنت بررسی می‌شود تا با مشخص شدن مشترکات بینامتنی این آثار، میزان و چگونگی تأثیرپذیری و تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر مشخّص شود و نشان داده شود که این تأثیرات در چه حوزه‌هایی بیشتر اتفاق افتاده و تا چه اندازه‌ای آگاهانه بوده است.
کلیدواژگان
اسکندرنامه؛ شاهنامه؛ شرفنامه؛ اقبالنامه؛ امیرخسرو دهلوی؛ فردوسی؛ نظامی؛ بینامتنیت
اصل مقاله

مقدمه

اسکندر(1) و سرگذشت او از دیرباز موضوع بسیاری از کتاب‌های تاریخی و ادبی ملّت‌های مختلف بوده است و روایت‌ها و افسانه‌هایی به زبان‌های گوناگون از جمله یونانی، لاتینی، پهلوی، عربی، فارسی و ... از آن صورت گرفته است (نیز رک: افشار، 1387: 23-18) که هر یک با نگرش خاصی به شرح زندگی و احوال او پرداخته‌اند. سرگذشت تاریخی وی را می‌توان در پاره‌ای از منابع اروپایی به روشنی دریافت؛ اما شخصیّت تاریخی اسکندر در منابع ایرانی – اسلامی دستخوش تغییر و تبدیل‌های بسیار شده است، به گونه‌ای که عنصر افسانه بر حقیقت تاریخی غلبه یافته است (کیوانی، 1377: 349).

 این روند در ادب فارسی، در طول سال‌ها، نوعی از آثار(2) ادبی به نام «اسکندر نامه»‌ها را به وجود آورده که امروزه نمونه‌هایی از آن­ها به نظم و نثر موجود است.      در پدید آمدن این آثار، پیش متن (hypotext)‌های بسیاری مؤثّر بوده‌اند که نخستین نمونه آن را می‌توان اثر کالیستنس(360-327 ق. م.)(3) دانست؛ چنان که گفته‌اند، نوشته­ی کالیستنس پس از چندی از میان رفت تا آن که در قرن دوم میلادی، قصه­پردازی مصری با گردآوری روایت‌های موجود از سرگذشت اسکندر کتابی نوشت که به داستان کالیستنس دروغین (pseudo- Callisthenes) معروف است (رک: افشار، 1387: 19؛ کیوانی، 1377: 350؛ باج، 1896: 53) و آن در واقع، پیش متن بسیاری از روایت‌هایی است که در دوره‌های بعد با آمیخته شدن به افسانه‌ها و عناصر فرهنگی، اعتقادات بومی و دینی ملل مختلف به زبان‌های مختلف ترجمه شده­اند (کیوانی، 1377: 367)

از جمله این ترجمه‌ها که می‌توان آن‌ها را پیش متن‌های موجود در ادب فارسی دانست؛ ترجمه‌ها و یا تحریرهایی به زبان عربی و یا ترجمه­ی برخی از آن­ها به فارسی (صفا، 1370: 470) و یا روایت پهلوی کالیستنس دروغین (یار شاطر، 1373: 489) است که نمونه­‌های آن را می‌توان در متونی همانند تاریخ طبری، بلعمی، دینوری و ... مشاهده کرد. این آثار به نوعی منابع و الگوی اسکندرنامه‌های منظوم‌اند.

بررسی‌ها نشان می‌دهد که متون بسیاری در شکل­گیری اسکندرنامه‌های منظوم در ادب فارسی تأثیر داشته‌اند و این موضوع وجود ارتباط بینامتنی آشکاری را در این آثار تأیید می‌کند. در این نوشتار، ارتباط میان­متنی اسکندرنامه­ی فردوسی، نظامی و آیینه اسکندری امیرخسرو به عنوان نخستین اسکندرنامه‌های منظوم از دیدگاه ژنتی بررسی می‌شود و میزان و چگونگی تأثیرپذیری و تأثیرگذاری آن‌ها از یکدیگر مشخّص می‌گردد و نشان داده می‌شود که این تأثیرات در چه حوزه‌هایی بیشتر اتفاق افتاده و تا چه اندازه‌ای آگاهانه بوده است.

در اینجا ضروری است تا به مباحث بینامتنی به ویژه نظرات ژرار ژنت Genette)  Gerard) که بیشتر از آرای دیگران کاربردی است و برای بررسی این نوع آثار سازگاری دارد، اشاره شود.

اصطلاح بینامتنیت (Intertextuality) که برای نخستین بار ژولیا کریستوا (Julia Kristeva) در اواخر دهه­ی شصت و پس از بررسی آرا و افکار باختین (به ویژه منطق مکالمه) آن را مطرح کرد (مکاریک، 1385: 72)، ریشه در آرای فردینان دوسوسور دارد. اعتقاد  دوسوسور به معناسازی عناصر موجود در دستگاه نشانه از طریق روابط تلفیقی و مشارکتی با دیگر نشانه‌های موجود و محتمل در متن (احمدی، 1372: 14) و همچنین تمایز زبان و گفتار که بعدها در بینامتنیت مورد استفاده قرار گرفت سبب تغییراتی در نقد ادبی شد و به همراه مجموعه­ی آرای باختین زمینه ساز جریانی شد که از آن به بررسی روابط نشانه‌ها در روابط اجتماعی تعبیر می‌شود. (رامان سلدن، 1384: 58)

مکالمه باوری (Dialogism) مهم ترین دستاورد باختین در پیوند با بینامتنیت است، او می‌گوید: « هر سخن با سخن‌های پیشین که موضوع مشترکی داشته باشند و با سخن‌های آینده که به یک معنا پیشگویی و واکنش به آن‌هاست، گفتگو می‌کند.» (احمدی، 1372: 93) و معتقد است به همان شکل که اساس گفتار کاربرد شخصی زبان به منظور ایجاد مکالمه است هر شکل بیان ادبی نیز گونه‌ای سخن ادبی است به منظور گفتگو. (همان: 103) و الگوی معنایی آن به آنچه پیشتر گفته شده وابسته است و شیوه­ی دریافت آن به وسیله­ی دیگران در آینده خواهد بود (آلن، 1385: 35).

تأثیر باختین بر کریستوا سبب به وجود آمدن اصطلاح بینامتنیت شد. به اعتقاد کریستوا هر متن از همان آغاز در قلمرو قدرت پیش گفته‌ها و متون پیشین است. او باور دارد که هیچ مؤلّفی به یاری ذهن اصیل خود به آفرینش هنری دست نمی‌زند؛ بلکه هر اثر واگویه‌ای از مراکز شناخته و ناشناخته­ی فرهنگ است (احمدی، 1370: 327؛ آلن، 1385: 58)؛ وی علاوه بر نگاه بینامتنی بر این باور است که متون نه تنها از همه­ی متون پیشین بهره گرفته‌اند بلکه نظام نشانه‌های آن را دگرگون و دستگاه نشانه‌ای جدید را بازنمایی کرده‌اند. او در این باره از فرایند «جایگشت» (Transposition) متن سخن می‌گوید و جایگشت در نظر او نیروی مؤلّف در گذر از یک نظام نشانه‌ای به نظام نشانه‌ای دیگر است و اهمیت آن در این است که نظام نشانه‌ای متون پیشین را نفی کرده یک نظام نشانه‌ای جدید تأسیس می‌کند (رک: کریستوا، 1984: 59؛ آلن، 1385: 82).

پس از کریستوا، کسانی همانند رولان بارت، ریفاتر، ژنت و ژنی به بررسی روابط میان یک متن با متن‌های دیگر پرداختند. در این میان کار ژرار ژنتGenette)  Gerard) بسیارگسترده تر و نظام یافته تر از دیگران است.

مطالعات او قلمرو ساختارگرایی باز و حتّی پساساختارگرایی و نیز نشانه شناسی     را در بر می‌گیرد و همین امر به او اجازه می‌دهد تا روابط میان متنی را با تمام     متغیرات آن مورد بررسی و مطالعه قرار دهد (نامور مطلق، 1386: 85). او مجموعه­ی      این روابط را «ترامتنیت» (Transtextuality) می‌نامد. ترامتنیت چگونگی ارتباط     یک متن با متن‌های دیگر است. ژنت این روابط را به پنج دسته­ی بزرگ بینامتنیت (Intertextuality)، پیرامتنیت (Paratextuality)، فرامتنیت (Metatextuality)، سرمتنیت (Arcitextuality) و بیش متنیتHypertextuality) ) تقسیم می‌کند ( همان). نظریات ژنت تفاوت‌هایی با نظریات کریستوا دارد که مهم ترین آن را می‌توان در نگاه آن‌ها به مفهوم بینامتنیت جستجو کرد.

کریستوا، بینامتنیت را از عناصر شکل دهنده­ی متن می‌داند؛ عناصری که در اغلب موارد، نمی‌توان نشان آن‌ها را به طور واضح شناسایی کرد و عنوان می‌کند که نیازی هم به چنین کاری نیست. بر این اساس، کریستوا، بینامتنیت را برخلاف تصور اغلب افراد به هیچ وجه بررسی تأثیرگذاری یک متن بر متن دیگر نمی‌داند؛ در حالی­که ژنت به صراحت در جستجوی روابط تأثیرگذاری و تأثیرپذیری متون است و به ویژه در روابط «بیش متنیت» تأثیرگذاری میان دو یا چندین متن در محور اصلی مطالعات وی است. (همان، 86-85) این موضوع نظریات ژنت را در بررسی متون، کاربردی­تر از نظریات کریستوا می‌کند. همچنین بینامتنیت کریستوایی همه­ی گونه‌های روابط میان­متنی را در یک گونه­ی بزرگ که همان «بینامتنیت» است، مورد بررسی قرار می‌دهد و در بیشتر مطالعاتش به بررسی روابط هم­عرض متون با هم می‌پردازد؛ اما ژنت علاوه بر روابط هم عرض میان دو متن به بررسی روابط طولی آثار (مباحث مربوط به سرمتنیت) نیز می‌پردازد که مکمل بررسی‌های متنی است.

این عوامل و همچنین سازگاری نظریات وی در بررسی بسیاری از متون «قرآنی و ایرانی» (نامور مطلق، 1384: 11) سبب شد در این نوشتار، اسکندرنامه­ی فردوسی، نظامی و آیینه اسکندری امیرخسرو بر اساس نظریات وی بررسی شود تا با مشخّص شدن عناصر مشترک (بینامتنی) این متون، چگونگی و میزان تأثیرگذاری و تأثیرپذیری (بیش متنی) آن­ها نیز مشخّص شود.(4)

 

بینامتنیت (هم­حضوری)

ژنت در مقدمه­ی کتاب «الواح بازنوشتنی»(9) در مورد بینامتنیت می‌نویسد: « من به نوبه­ی خودم آن را بی شک شیوه‌ای محدود به وسیله­ی یک رابطه­ی هم حضوری میان دو یا چندین متن تعریف می‌کنم؛ یعنی به طور اساسی و اغلب با حضور واقعی یک متن در دیگری» (ژنت، 1997: 8) تعریف ژنت ناظر به بعد محدودتری از روابط میان متنی است و آن رابطه­ی دو متن براساس هم­حضوری(10) است؛ به عبارت دیگر، هرگاه بخشی از یک متن (متن1) در متن دیگری (متن2) حضور داشته باشد، رابطه­ی میان این دو رابطه­ی بینامتنی محسوب می‌شود (نامور مطلق، 1386: 87). ژنت این نگرش به بینامتنیت را سه نوع می‌داند: صریح و اعلام شده، غیر صریح و پنهان شده و ضمنی.

بینامتنیت صریح و اعلام شده، عبارت است از حضور آشکار یک متن در متن دیگر؛ به عبارت روشن تر در این نوع بینامتنیت، مؤلّف متن دوم نمی‌خواهد که مرجع متن خود؛ یعنی متن اول را پنهان کند. این نوع از بینامتنیت (هم­حضوری آشکار) در آثار مورد بررسی ما نمونه‌های آشکاری دارد. اولین نشانه‌های آن، تصریح خود مؤلّفان به راویانی است که نقل مطلب از آثار آن‌ها صورت گرفته است. این ویژگی در هر سه اثر دیده می‌شود.

فردوسی در آغاز ماجرای فور از گوینده‌ای پهلوی نام می‌برد.

       چنین گفت گوینده­ی پهلوی            شگفت آیدت کاین سخن بشنوی

 (فردوسی،1384: 103/830) نظامی بیشتر از فردوسی به ذکر منابع پرداخته است.    وی افزون بر این­که در ابتدای شرفنامه به نقد منابع خود پرداخته، در آغاز برخی از بخش­های آن به راویان و منابعی نیز  اشاره کرده است. برای نمونه در ابتدای ماجرای دانش آموختگی اسکندر از قول «گزارنده­ی درج دهقان نورد» (نظامی،1381: 894/ 660)  و در آغاز نبرد اسکندر با دارا از قول «گزارنده تر پیری از موبدان»(همان: 1914/ 696) روایت می‌کند و در داستان خواستگاری اسکندر از روشنک، «گزارشگر دفتر خسروان» (همان: 2955/ 730)را راوی  معرّفی می‌کند. این تصریحات نمایان گر بینامتنیت صریح در این آثارند. امیرخسرو نیز به وجود راویانی همانند  «گهرسنج تاریخ اسکندری» (امیرخسرو، 1971: 908/ 62)، «آتش فروزان پازند و زند» ( همان: 2443/ 171) و ... در اثر خود اشاره می‌کند.

 هم حضوری در این آثار بیشتر از طریق «نقل به معنا» (احمدی،1372: 320) صورت گرفته است. اثر نظامی و امیرخسرو وام گیری‌ها و نقل روایت‌های آشکار از پیش متن‌های خود دارند تا حدّی که شرفنامه را می‌توان متنی که در ارتباط مستقیم با ساختار و محتوای اسکندرنامه­ی فردوسی است در نظر گرفت و به بیان مشترکات آن دو پرداخت. نبرد اسکندر با دارا، برخورد اسکندر با کید هندی، ماجرای اسکندر و فور، داستان قیدافه (=نوشابه)، ماجرای سرزمین ظلمات و جستجوی آب حیات، برخورد با یأجوجیان و بستن سد اسکندری و ... مواردی هستند که با وجود تفاوت‌هایی در هر دو اثر نقل شده است.

امیرخسرو این ارتباط را بیشتر با اسکندرنامه­ی نظامی برقرار می‌کند، و وام گیری‌ها و اشتراکات بارزی در آیینه اسکندری با متن نظامی مشاهده می‌شود. ارتباط اثر امیرخسرو در این بخش با پیش متن‌های خود متفاوت است و جز در چند حادثه و رخداد (ماجرای برخورد با یأجوجیان و بستن سد اسکندری) مشترکات زیادی در نقل به  معنا در آن دیده نمی‌شود.

بخش عمده‌ای از روابط بینامتنی در این متون، در حوزه­ی مضمون پردازی و موتیوهای تکرارشونده است؛ از نمونه‌های این مضامین سفر دو مرحله­ای است که در هر سه اثر وجود دارد و پیوند دهنده­ی زنجیره­ی حوادث داستانی این آثار است و یا  شخصیّت اسکندر و مضمون سازی‌ها در مورد شخصیّت و خصایص وی همانند مشورت پذیری، دانش دوستی، کنجکاوی برای مشاهده­ی عجایب، ابداع گری (ساختن آیینه، شهر سازی و سدّ سازی، ساختن اسطرلاب و ...) نمونه‌ای از ارتباطات میان متنی این آثار است.

بینامتنیت ضمنی نیز در این آثار قابل ملاحظه است؛ این نوع که بیشتر از طریق کنایات، اشارات، تلمیحات و ... صورت می‌پذیرد (نامور مطلق، 1386: 89) به دو صورت مشاهده می‌شود: ارجاعات و اشاراتی که در بیش متن‌های نظامی و امیرخسرو نسبت به پیش متن (ها) وجود دارد؛ ارجاعاتی که آن­ها با آثار خارج از حوزه­ی بررسی این نوشتار دارند. نوع نخست در آیینه اسکندری نمود بارزی دارد. بخشی از ارتباط متنی آن با پیش متن خود از طریق اشارات و تلمیحات به بخش‌هایی از زندگی اسکندر است که از روایت آن‌ها خودداری می‌کند و تنها در ضمن سخنان دیگران اشاراتی به آن دارد؛ همانند ماجرای اسکندر و ایرانیان، سرزمین ظلمات و جستجوی آب حیات، داستان فور و کید و غار کیخسرو و ... در این زمینه امیرخسرو بدون ارجاع مستقیم خواننده به پیش متن‌ها با اشاراتی گذرا وجود آن ماجراها را گوشزد می‌کند و خواننده در صورت اطلاع از متون قبل و «دانش بینامتنی» می‌تواند آن‌ها را شناسایی کند. بخش دوم این نوع بینامتنیت در ارتباط با حکایت‌های فرعی و ضمنی است که نظامی و امیرخسرو  آن‌ها را از متون دیگر وام گرفته‌اند و تصریحی به نام مؤلّفان ندارند؛ همانند حکایت نگارگری رومیان و چینیان که در هر دو اثر وجود دارد.

 

بیش متنیت (تأثیر و تأثر)

یکی دیگر از روش‌های بررسی روابط میان دو متن که انطباق پذیری بسیاری برای بررسی اسکندرنامه‌ها دارد، «بیش متنیت» است. این رویکرد به بررسی برگرفتگی‌های متون از یک دیگر می‌پردازد؛ به عبارت دیگر در بیش متنیت تأثیر یک متن بر متن دیگر بررسی می‌شود و نه حضور آن. (نامور مطلق، 1386: 95) ژنت بیش متنیت را چنین تعریف می‌کند: « هر رابطه‌ای که موجب پیوند میان یک متن با یک متن پیشین باشد چنان­که این پیوند از نوع تفسیری نباشد.» (ژنت، 1997: 5) بنابراین موضوع بیش متنیت موضوع متن‌های بازنوشته شده براساس متن‌های پیشین است. (نامور مطلق، 1384: 10) «بیش متن» متنی است که از یک «پیش متن» در جریان یک فرایند دگرگون کننده ناشی شده است.(11) ژنت در استفاده از بیش متنیت به ویژه به اشکالی از ادبیات رجوع می‌کند که آگاهانه بینامتنی‌اند (آلن، 1385: 156). از دیدگاه ژنت رابطه­ی برگرفتگی به دو دسته­ی کلی تقلیدی و تراگونگی (ژنت، 1997: 56) قابل تقسیم است.

هدف تقلید (همانگونگی) تغییر نیست و اساس کار حفظ نسخه­ی اصلی است؛ در حالی­که تراگونگی براساس تغییر بنا شده است؛ بنابراین تمایز این دو مقوله در هدفمند بودن تغییر و میزان آن است. در تراگونگی که مهم ترین و متنوع ترین رابطه­ی بیش متنیت است تغییرات و دگرگونی‌های بسیاری می‌تواند در بیش متن نسبت به متن‌های پیشین آن ایجاد شود.

برای توضیح مطلب، نخست ضروری است مرز میان تقلید و تغییر در این آثار مشخّص شود. مهم ترین مسأله برای اثبات تغییر در این آثار، تصریح خود نویسندگان به هدفمند بودن تغییر است. نظامی در ابتدای شرفنامه، در اشاره به شیوه­ی فردوسی چنین می‌گوید:

       نگفت آنچه رغبت پذیرش نبود         همان گفت کز وی گزیرش نبود

       دگـر از پی دوستـان زلّـه کرد          که حلوا به تنها نشایست خورد(12)

(نظامی 1381 :500-499/646) سپس اشاره می‌کند که خود در پی تقلید و بازگویی گفته‌های دیگران نیست:   

       نظامی که در رشته گوهر کشید         قلم دیده‌ها را قلم درکشید

       به ناسفته درّی که در گنج یافت        ترازوی­خود را گهرسنج یافت

(همان: 502-501/646)

       در این پیشه چون پیشوای نوی        کهن پیشگان را مکن پیروی

(همان :511/647) و به تقلید نکردن از کار فردوسی چنین اشاره می‌کند:

       مگوی آنچه دانای پیشینه گفت         که در دُر نشاید دو سوراخ سفت

 (همان: 509/647) با وجود این، تأثیر کار فردوسی بر متن نظامی آشکار است و نظامی آگاهانه در مورد تأثیر پذیری‌ها و تکرارها به توجیه مخاطب می‌پردازد و آن را امری ناگزیر می‌داند:

       مگر در گذر‌های اندیشه گیر             که از بازگفتن بود ناگزیر

 (همان: 501) و یا اصلاح نادرست‌هاست که او را بدین کار وا می‌دارد:

       کجا پیش پیرای پیر کهن               غلط رانده بود از درستی سخن

       غلط گفته را تازه کردم طراز             بدین عذر واگفتم آن گفته باز

(همان: 6792-6791/865) اما به طور کلی نظامی در پی تغییر است، تغییری که از دیدگاه وی چنین تعریف می‌شود:

       نهادم ز هر شیوه هنگامه­ای              مگر در سخن نو کنم نامه‌ای

(همان: 541) امیرخسرو نیز در پی تغییر است و برای رهایی از تقلید، در ابتدای کارش فهرستی از گزارش‌های پیش متن‌های خود را با ایجاز و اختصار ارائه می‌دهد، با اشاره به آن که هدفش ارائه­ی روایت‌های دیگر از احوال اسکندر است.

       مثـالی که بـود از خـط راستان          نـهفتـم بـه یـک بـیـت یـک داستان

       دگر هر چه ناگفته­ماند ازنخست        کنون یک به یک گفت خواهم درست

(امیر خسرو، 1971: 696-695) از نظر امیر خسرو تقلید در عرصه‌ای که باید آفرینش هنری پدید آید، پسندیده نیست. از این رو، تغییر در اثر وی هدفمندانه و برای جلوگیری از بی لطفی کلام است

       وگر نه لطافت ندارد بسی                که هر گفته را باز گوید کسی

 (همان: 700) با وجود نیت آشکار تغییر در این متون، هم­حضوری‌ها و تأثرات بسیاری در آن­ها وجود دارد. یکی از علل آن را می‌توان در نگرش و استنباط  نظامی و امیرخسرو از تقلید دانست. چنین به نظر می‌رسد که هم نظامی و هم امیرخسرو بیشتر به روایت دگرگونه از گزارش‌های احوال اسکندر به عنوان عامل تغییر نظر دارند؛ براین اساس سیر رویدادها و جزئیات و ترتیب حوادث را نسبت به روایت پیش متن خود برهم می‌زنند؛ اما طبق سنت «نظیره»گویی برخی از تقلیدهای ساختاری، سبکی و محتوایی را جزو اصول نظیره نویسی و امری طبیعی در این نوع تلقی می‌کنند. به همین سبب با وجود بن مایه(13)‌ها و مضامین مشترک در روایت‌ها به تغییر قسمت‌هایی از آن می‌پردازند.

 برای نمونه نبرد اسکندر با دارا در داستان فردوسی و نظامی وجود دارد؛ در اسکندرنامه­ی فردوسی جنگ در چهار مرحله اتفاق می‌افتد و پیروزی مسلَّم از آن اسکندر است. طی جنگ و گریزی طولانی، دارا به دست دو تن از سپاهیانش کشته می‌شود. نظامی جنگ را یک مرحله‌ای و دشوار می‌داند. اسکندر در این نبرد زخمی می‌شود  و در برابر دارا احساس ضعف می‌کند و به همین دلیل با تطمیع دو تن از سرداران دارا، علیه وی توطئه می‌چیند. چنان که در این روایت‌ها پیداست، بن مایه­ی نبرد دشوار و توطئه علیه دارا در هر دو اثر وجود دارد؛ اما تفاوت در چگونگی نبرد و رفتار شخصیّت‌ها، عنصر اصلی تغییر این روایت‌هاست. شیوه­ی امیرخسرو در این باره با شیوه­ی نظامی تفاوت دارد؛ برای مثال ماجرای اسکندر و خاقان چین در هر سه اثر مشترک است، روایت نظامی همانند نمونه­ی پیش گفته با وجود اندک تفاوت‌هایی با روایت فردوسی سازگاری دارد. در اثر فردوسی اسکندر ناشناس به عنوان فرستاده‌ای نزد خاقان می‌رود و پیام باج خواهی و لزوم فرمانبرداری از اسکندر را به او ابلاغ می‌کند. خاقان بدون ناسازگاری و تنش آن را می‌پذیرد و سخاوتمندانه با او برخورد می‌کند و این امر سبب شرمساری اسکندر می‌شود

 نظامی نیز در روایت خود به سازش خاقان با اسکندر و برخورد هوشمندانه و حکیمانه او اشاره می‌کند. با این تفاوت که در روایت نظامی، خاقان چین ناشناس نزد اسکندر می‌رود. همچنین در روایت نظامی متنبّه کردن اسکندر به گونه‌ای دیگر (لشکرکشی خاقان در برابر اسکندر) صورت می‌پذیرد تا وی متوجّه شود سازش خاقان با او نه به خاطر ضعف بلکه برای اجتناب از جنگ و خونریزی است. امیرخسرو این رخداد را به گونه‌ای متمایز بیان می‌کند، در این روایت، می‌توان بن مایه‌هایی از دو روایت پیش گفته را یافت: وجود مضامین رزمی(که در نبرد اسکندر با دارا نمونه‌هایی از آن را می‌بینیم) و بن مایه‌هایی همانند متنبّه سازی و انجام رفتار درخور و مناسب از جمله­ی آن‌هاست.

تراگونگی به شکل‌های مختلف در متون به وجود می‌آید و می‌توان آن را از نظر نوع تغییر به سه دسته­ی کاهش، افزایش و جابه جایی (جانشینی) تقسیم کرد. در این زیرمجموعه‌ها، افزایش و یا کاهش مضامین، ویژگی‌های سبکی و زیباشناسی اعمال می‌شود. در متون مورد بررسی ما نیز عنصر حجم و تعداد ابیات عامل تعیین کننده‌ای در ویژگی‌ها و نوع تغییر در این آثار است.

اسکندرنامه­ی فردوسی 2511 بیت است در حالی­که اثر نظامی 10500 بیت (شرفنامه 6800 بیت و اقبالنامه 3500 بیت) دارد. آیینه اسکندری (طبق تصریح خود شاعر) 4450 بیت است. با توجّه به این تفاوت‌ها می‌توان حجم چشمگیر اثر نظامی را در قیاس با پیش متن آن مشاهده کرد که نشانگر فرایند «افزایش» است. آیینه­ی اسکندری با وجود افزایش نسبت به اثر فردوسی، دارای فرایند «کاهش» در قیاس با متن نظامی است؛ در ادامه­، چگونگی فرایند «افزایش» در کار نظامی و امیرخسرو در ارتباط با متن فردوسی و «کاهش» اثر امیر خسرو نسبت به اسکندرنامه­ی نظامی بررسی می‌شود.

فرایند «افزایش» به سه شیوه­ی توسعه­ی مضمونی، افزایش سبکی و گسترش مضامین در کنار گسترش سبکی صورت می‌گیرد. (نامور مطلق، 11 :1384) نوع سوم این گونه از تغییرات در آثار مورد بررسی ما نمایان است. نظامی و امیرخسرو بسیاری از مختصات سبکی و مضمونی فردوسی- از کاربردهای ویژه­ی زبان حماسی گرفته تا ویژگی‌های کلی حماسه سرایی او - را در آثار خویش به کار بسته‌اند. آن‌ها علاوه بر این که به اسکندرنامه­ی فردوسی نظر داشته‌اند بسیاری از ویژگی‌های ساختاری، سبکی و محتوایی شاهنامه­ی وی را نیز پذیرفته‌اند. برخی از این ویژگی‌ها الهام بخش نظامی، امیرخسرو به پیروی از نظامی، در ایجاد تغییرات محتوایی و سبکی در اسکندرنامه‌هاست.

 فردوسی در سراسر شاهنامه علاوه بر بیان مضامین و داستان‌های حماسی به بیان داستان‌های غنایی (نیز رک: صفا، 1379: 244-246)  نیز پرداخته است که در بستری از رشادت‌ها و ایستادگی‌ها در برابر مطلوب و خواسته، رخ نموده‌اند. همچنین بزرگداشت خرد، نصایح و مواعظ، بیان مباحث فلسفی (همان: 258) نیز در جای جای شاهنامه مشهود است.

نظامی با بهره گیری از این مضامین و مختصات فکری و سبکی و گسترش آن­ها، صورت جدیدی به اسکندرنامه‌ها داده و آن‌ها را به آثاری مستقل با وجود برخی مشخّصه‌های مطرح، بدل کرده است. در کنار این موارد، وارد کردن خصوصیات و ویژگی‌های داستانی به بستر تاریخی اثر فردوسی و توصیفات مفصل مکانی همانند توصیف میدان نبرد، مجالس بزم؛ توصیف طبیعت نظیر طلوع و غروب خورشید؛ استفاده­ی بیش از حد از آرایه‌های ادبی، تشبیهات و استعاره‌ها و شرح جزئیات رویدادها و اطناب در مورد آن­ها همانند جنگ اسکندر با روسیان در شرفنامه که در هفت نوبت و در حدود 800 بیت روایت می‌شود. به خصوص در کار نظامی، جزو گسترش‌های مضمونی، محتوایی و سبکی درون متنی است. نوع دیگر از شگردهای گسترش، استفاده از حکایت‌های فرعی مانند حکایت ماریه­ی قبطی و کیمیاگری او (نظامی، 1381: 689-755/897-895)، حکایت نانوای بی نوا و توانگر شدنش (همان: 960-834/904-900)، حکایت شبان و انگشتری (همان: 601-521/892-889) و ... در اثر نظامی و حکایت مرد حریص (امیرخسرو، 1971: 1944-1938/135-134)، فیل و کوران (همان: 3346-3340/237)، منکر معراج پیامبر (همان: 443-428/30-29) و ... در اثر امیرخسرو است.

این گسترش‌ها و افزایش‌ها همچنین در آغاز و پایان کتاب نیز دیده می‌شوند. مقدمه چینی مفصلی که نظامی‌در ابتدای شرفنامه در حدود 821 بیت و در ابتدای اقبالنامه در حدود 358 بیت آورده، در مقایسه با حجم کلی داستان فردوسی قابل توجّه است. همچنین در پایان هر بخش (شرفنامه و اقبالنامه) ابیاتی دارد در ستایش ممدوح و در پایان کار کتاب و ذکر احوال فلاسفه (اقبالنامه) که در مجموع حدود 277 بیت است. در اثر امیر خسرو نیز در حدود 648 بیت در مقدمه و 202 بیت در انجام کار کتاب و گذر عمر، آورده شده است که نشانگر افزوده‌های برون متن‌اند.

فرایند «کاهش» در متن امیرخسرو نسبت به اثر نظامی دیده می‌شود. کاهش نیز به سه دسته­ی پیرایش (حذف مضمونی)، آرایش (حذف سبکی) و فشردگی (حذف مضمونی و سبکی) تقسیم می‌شود (نامور مطلق، 1384: 11-10) حذف در کار امیرخسرو  به طریق فشردگی صورت می‌پذیرد، در واقع اثر وی را می‌توان از نظر پردازش متنی، چکیده‌ای از اثر نظامی دانست. این ارتباط همانند ارتباطی است که شرفنامه با کار فردوسی دارد؛ به عبارت دیگر، گرچه نظامی در ارتباط با اثر فردوسی از شگرد «گسترش» استفاده کرده است؛ اما وجود تفاوت‌هایی کلّی میان آن دو سبب شده است تا مجموعه‌ای از جانشینی‌ها و تغییرات درونی در اثر وی مشاهده شود که در دیدگاه ژنتی

به آن «تراوجهیت» (همان:11) گفته می‌شود.

تراوجهیت به بررسی نحوه­ی بیان در ادبیات و هنر می‌پردازد و آن را به دو دسته­ی روایتی و دراماتیکی تقسیم می‌کند. در تبدیل «پیش متن»‌ها به «بیش متن»‌ها گاهی این دو شیوه به هم تبدیل می‌شوند که به آن­ها تبدیلات برون وجهی اطلاق می‌شود و گاه تبدیلات در حوزه­ی درون وجهی اتفاق می‌افتد. برای نمونه در این آثار شیوه­ی روایت گری فردوسی در بخش‌هایی متفاوت از نظامی و امیرخسرو است.

قبل از پرداختن به شیوه­ی روایت گری آنان توضیح بسیار مختصری در مورد روایت در این نوع آثار ضروری است.

ژنت روایت را «کنش ارائه­ی گزارش» (احمدی، 1370: 315) و گزارش را «نظم رخدادها در متن» (همان) می‌داند. از دیدگاه وی روایت، گونه‌ای گزینش عناصر و ایجاد همنشینی در طرح است. کنش ارائه­ی گزارش در حماسه بدین گونه است که « داستان گوی حماسی داستانی سنتی را باز می‌گوید. انگیزه­ی آغازین وی نه تاریخی است نه خلاقانه؛ بلکه بازخلاقانه است. وی داستانی سنتی را باز می‌گوید و در نتیجه نه به واقعیت وفادار است نه به حقیقت و نه به سرگرمی؛ بلکه تنها به خود افسانه و پیرنگ وفادار است یعنی به داستان آنگونه که در سنت حفظ شده است» (مارتین، 1382: 25) خصیصه­ی بازگفت داستان سنتی در آثار مورد مطالعه­ی ما وجود دارد، در عین حال هر مؤلّفی به دلایل سبکی و روایی خود، اصول و قواعدی برای روایت پردازی برگزیده است.

فردوسی با توجّه به رعایت انتظارات خوانندگان حماسه، تمرکز خود را بر روند رخدادها و کنش‌ها متمرکز می‌کند و از حضور آشکار در متن به عنوان راوی می‌پرهیزد. زاویه­ی دید فردوسی «دانای کل خنثی» (رک: اخوت:1371) است. او کمتر خود را در روایت نشان می‌دهد و جز در چند صحنه­ی کوتاه، همانند آغاز و پایان داستان، به طور مستقیم با خواننده حرف نمی‌زند. این مسأله جنبه­ی نمایشی تری به روایت وی داده است (مدبری ...،1387: 24).

همچنین، رعایت نظام مبتنی بر علیت در شاهنامه سبب شده است که «واقع نمایی»(14) در آن رعایت شود. این عوامل روایت وی را با اصول حاکم بر روایت‌های حماسی منطبق کرده است؛ اما دو اثر نظامی و امیرخسرو دارای روایت «دانای کل مطلق» (رک: اخوت:1371) هستند و خود قصه پردازان در جای جای روایت داستانی حضور دارند و مستقیم با خواننده به گفتگو می‌نشینند. پند و اندرزهای بیش از حد، چند و چون در مورد درستی و نادرستی گزارش‌های گوناگون و توجیه خوانندگان در برخی موارد همانند توجیهات نظامی در مورد اغراق در متون حماسی و ... نمونه‌هایی از حضور مداوم راویان در متن است و روایت آنان را به سوی روایت تعلیمی و تاریخی می‌کشاند.

در داستان‌های نظامی و امیرخسرو واقع نمایی چندان در متن اعمال نشده است، وجود عناصری خارج از زنجیره­ی رویدادها و گزاره‌ها، همانند سخنان طولانی راوی و شخصیّت‌ها، وصف بی مورد و زیاده از حد اشخاص داستان یا جزئیات صحنه پردازی، از مواردی است که در روایت نظامی و امیرخسرو وقفه ایجاد کرده و واقع نمایی اثر را تضعیف کرده و آن را از روایت داستانی دور ساخته است؛ زیرا در روایت نظامی و امیرخسرو بیش از این­که هدف، پایبندی به طرح حوادث باشد اهداف جانبی همانند زیبایی آفرینی و استفاده از زبان ادبی، پندگویی و ... مد نظر است.

 این موارد سبب شده است که روایت فردوسی به روایت داستانی و تا حدود اندکی در بخشی از صحنه‌ها به روایت نمایشی نزدیکتر باشد؛ در حالی­که روایت گری نظامی و امیرخسرو در بخشی از آثار تحت تأثیر روایت آثار تعلیمی است و این موضوع جنبه­ی داستانی آثار آن دو را کم رنگ کرده است.

از دیگر انواع تراگونگی در متون، تغییرات (ملّیت، زبان و موارد دیگر) شخصیّت‌های آنان است (نامور مطلق: 1386؛ 1384) که در این آثار نیز دیده می‌شود. این تفاوت‌ها در نژاد، نسب، سن و شخصیّت اسکندر بروز می‌کند.

فردوسی اسکندر را از نژاد شاهان ایران می‌داند و گرچه «در جای جای گزارش احوال اسکندر عباراتی حاکی از تقبیح این جوان جسور و زیاده طلب بیان می‌کند؛ ولی در مجموع ستایش‌ها و بزرگداشت‌ها بر تقبیح‌ها فزونی دارد.» (کیوانی، 1377: 368 ) به عبارت دیگر، دید فردوسی در اسکندرنامه در مورد اسکندر مثبت است.  فردوسی به طور آشکار در مورد سن اسکندر سخن نگفته است؛ ولی وجود نشانه‌هایی در متن مشخّص می‌کند که عمر او را کوتاه می‌داند. برای نمونه، اسکندر در یکی از سفرهایش بر درخت گویایی می‌گذرد و او مرگ زودهنگام اسکندر را پیشگویی می‌کند:

ز شاهیش چون سال شد بر دو هفت         ز تـخت بزرگـی ببـایدش رفت

(فردوسی، 1384: 1529/871) نظامی به سه ویژگی پادشاهی، پیامبری و حکیمی اسکندر اعتقاد دارد و این نگرش او برگرفته از منابع اسلامی-ایرانی است که در پیوند با آرمان اخلاقی نظامی چهره‌ای ویژه به اسکندر بخشیده و او را به ذوالقرنین، پیامبری دادگر، مصلح، گسترنده­ی آیین وحدانی و اندیشمندی دوستار دانش بدل کرده است. نظامی با بیان سه روایت متمایز در مورد نسب اسکندر او را فرزند فیلقوس رومی می‌داند.

درست آن شد از گفته هر دیار                 که از فیلقوس آمد آن شهریار

 (نظامی،1381: 853/659) به سن او تصریح نمی‌کند و همانند فردوسی با نشانه‌هایی، کوتاهی عمر او را یادآور می‌شود؛ همانند زمانی که اسکندر در نبرد با دارا مردّد است و با دیدن پیکار دو پرنده یکی را به نام خود و دیگری را به نام دارا نشان می‌کند. پرنده­ی اسکندر پیروز می‌شود؛ اما بی درنگ عقابی او را شکار می‌کند. این موضوع اسکندر را آزرده می‌کند و بدو می‌فهماند که عمر کوتاهی خواهد داشت.

بدانست کاقبال یاری دهد                       به دارا درش کامکاری دهد

ولیکن در آن دولت کامکار                       نباشد بسی عمر او پایدار

 (همان: 1601-1600/685) امیرخسرو اسکندر را رومی و جانشین فیلقوس می‌داند؛ اما دیدگاه وی نسبت به اسکندر حد فاصل فردوسی و نظامی است. او نظرات مختلفی در مورد شخصیّت اسکندر بیان کرده، در نهایت او را صاحب کرامت و ولایت می‌داند.

گــروهـی زدنـد از ولایــت درش                 گـروهـی نـبشـتند پیغمبـرش

به تحقیق چون کرده شد بازجست                 درستی شدش بر ولایت درست

شـگفتـی کـه دانـا بـدو بـازبـست                 گـر اعـجـاز نبود کرامات هست

(امیر خسرو،1971 :408-406/ 28) عمر اسکندر به روایت امیرخسرو بیش از پانصد سال است.

چنین خواندم از قصه و شان او                     که پانصد فزون بود جولان او

(همان: 691/ 47) تراگونگی شخصیت اصلی (اسکندر) در این آثار تأثیرگذاری زیادی دارد و تغییرات بسیار بارزی در ساختار و محتوای کلی آن­ها ایجاد کرده است.

 

نتیجه­گیری

با بررسی روابط میان­متنی اسکندرنامه فردوسی، نظامی و آیینه اسکندری مشخّص می‌شود که اسکندرنامه‌های منظوم فارسی متونی بینامتنی‌اند و در شکل­گیری یکدیگر مؤثر بوده‌اند. ارتباطات متنی این آثار را می‌توان با هم­حضوری و تأثیر و تأثر این متون از یکدیگر بررسی کرد. هم­حضوری (بینامتنیت) در این آثار از دو طریق صریح و ضمنی صورت گرفته است. از نشانه‌های هم­حضوری آشکار اشاره­­ی شاعران به راویان و پیش متن‌ها در آغاز رخدادها و وام گیری‌ها و نقل روایت‌های آشکار از آنان است. وجود تلمیح‌ها و اشاره‌ها به بخش‌هایی از سرگذشت اسکندر که با ارجاع به پیش متن‌ها قابل فهم است، از نشانه‌های بینامتنیت ضمنی است که به ویژه در کار امیرخسرو به وفور دیده می‌شود. بخش دیگری از ارتباط میان متنی آن­ها را تأثیر و تأثر و چگونگی و میزان آن مشخّص می‌کند.

با وجود تأثیرپذیری آشکار این متون از هم، هر یک از شاعران آگاهانه در پی تغییر و تراگونگی‌اند. تراگونگی در این آثار از طریق فرایند گسترش، کاهش و جانشینی صورت می‌گیرد. در فرایند گسترش، نظامی و امیرخسرو ویژگی‌های سبکی، ادبی و مضمونی را به کار خود افزوده‌اند که شامل حکایت‌های ضمنی، مضامین تعلیمی و غنایی، تصویر پردازی‌های ادبی و هنری و ... است و در کنار این گسترش‌ها، کاهش‌هایی از ویژگی سبکی و حماسی اثر فردوسی در کار آن­ها دیده می‌شود. از دیگر انواع تراگونگی، تغییرات محتوایی همانند تغییر در نژاد، نسب و شخصیّت اسکندر و نیز در حوزه­ی روایت گری است. روایت فردوسی علاوه بر اینکه جنبه­ی داستانی بیشتری نسبت به اثر نظامی و امیرخسرو دارد در برخی موارد به روایت نمایشی نیز نزدیک است.

 

پی نوشت­ها:

  1. اسکندر سوم ( 356-323 ق.م.) فرزند فلیپ دوم مقدونی که در شهر «پلا» به دنیا آمد. ( نیز رک: پیرنیا، 1380: ج2، 1215) 

  2. در کاربرد کلمات اثر، آثار، متن و متون در این نوشتار، تعریف و مفهوم آن­ها از دیدگاه رولان  بارت مورد توجّه نیست. 

  3. مورّخ هم­عصر اسکندر که در لشکرکشی‌ها همراه او بود و چون آن­گونه که اسکندر می‌خواست او را در کتابش ستایش نکرد، به دستور اسکندر کشته شد. ( کریستین سن، 1317: 315 و نیز رک: ویلکلن: 1376)

  4. به دلیل مجال اندک این نوشتار، ناگزیر از رعایت اختصار و محدودیت عرضه­ی شواهد هستیم.

  5. یکی از آثار ژنت که خود آن را « ساختارگرایی باز» می‌داند و در آن به همراه دو متن دیگرش، سرمتن و پیرامتن‌ها، رویه­ی بوطیقای ساختارگرا را وارد عرصه­ی بینامتنی می‌کند. (نیز رک: آلن، 1385: 143-146)

  6. «بهمن نامور مطلق» هم حضوری را معادل بینامتنیت از دیدگاه ژنتی به کار برده است.

  7. چنان­که پیشتر بیان شد آنچه ژنت با عنوان «پیش متن» از آن یاد می‌کند، همان چیزی است که دیگر منتقدان آن را «بینامتن» می‌نامند.

  8. زلّه کردن: فرستادن طعام و خوردنی از مجلس ضیافت برای کسی؛ بنا بر این سخن نظامی، فردوسی تمام آن­چه را که می‌توانست درباره­ی اسکندر بگوید نگفته و بخشی از آن­ را به دیگران واگذاشته است.

  9. بن مایه یا موتیو(motif/motive) درونمایه و موضوعی است که در اثر ادبی واحد یا آثار ادبی مختلف تکرار می‌شود. (میرصادقی، 1377: 47)

  10. واقعیت در روایت داستانی امر محتمل واقع نمایی شده یا هر رویدادی است که در متن به عنوان ساختاری مستقل، منسجم و به هم پیوسته می‌تواند حضور یابد و این حضور در زنجیره­ی رخدادهای متن موجه است. (نیز رک: مارتین، 1382: 55-37)

مراجع

آلن، گراهام. (1385).بینامتنیت، ترجمه پیام یزدانجو، تهران: مرکز.

احمدی، بابک. (1385). ساختار و تأویل متن، چ هشتم، تهران: مرکز.

اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان، اصفهان: فردا.

اسکندرنامه­.(1386). به کوشش ایرج افشار، تهران: چشمه.

امیرخسرو دهلوی.(1971م). آیینه اسکندری، با تصحیح جمال میرسیدوف، مسکو:  دانش.

پیرنیا، حسن. (1370). ایران باستان، ج دوم، چ  پنجم، دنیای کتاب.

زرین کوب، عبدالحسین. (1379). پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، چ چهارم، تهران: سخن .

سلدن، رامان.(1372). راهنمای نظریه ادبی معاصر، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو.

شمیسا، سیروس. (1389). انواع ادبی، تهران: میترا.

صفا، ذبیح الله. (1370). ملاحظاتی درباره داستان اسکندر مقدونی و اسکندرنامه‌های فردوسی و نظامی، مجله ایران شناسی، ش11 ، صص )481-469).

صفا، ذبیح الله. (1379). حماسه سرایی در ایران، تهران: امیرکبیر.

فردوسی، ابوالقاسم.(1384).شاهنامه، براساس چاپ مسکو، تهران: پیمان.

کریستین سن، آرتور. (1317). ایران در زمان ساسانیان، ترجمه­ی غلامرضا رشید یاسمی، تهران: اقبال.

کیوانی، مجدالدین.(1377). اسکندرنامه، دایره المعارف بزرگ اسلامی، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، ج هشتم، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد.

مارتین، والاس.(1382). نظریه‌های روایت، ترجمه محمد شهبا، تهران: هرمس.

مدبری، محمود.حسینی سروری، نجمه.(1387). از تاریخ روایی تا روایت تاریخی، نشریه گوهر گویا، سال دوم، ش 6.

مکاریک، ایرنا ریما.( 1385). دانش نامه نظریه‌های ادبی معاصر، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران: آگه.

میرصادقی، جمال، میمنت. ( 1377). واژه نامه هنر داستان نویسی، تهران: کتاب مهناز.

نامورمطلق، بهمن. (1384). متن‌های درجه دو، خردنامه،ضمیمه فرهنگی اندیشه، ش 59.

 نامور مطلق، بهمن. (1386).ترامتنیت مطالعه روابط یک متن با دیگر متن‌ها، پژوهشنامه علوم انسانی، ش56.          

نظامی، الیاس بن یوسف.(1381). خمسه نظامی گنجه‌ای، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.

ویلکلن، اولریش و یوجین برزا. (1376). اسکندر مقدونی، ترجمه­ی حسن افشار، تهران: مرکز.

یار شاطر، احسان.(1373). تاریخ ملّی ایران، ترجمه حسن انوشه، ج سوم، چ دوم، تهران: امیرکبیر.

 

Budge, E. A. W. (1889). The History of Alexander the great, Chambers’ Encyclopaedia.  
Genette,Gerard.(1997).Palimpsestes.literature in the second degree, chana Newman and claude doubing sky (trans.), University of Nebraska Press, Lincoln NE and London.       
kristeva, Julia .(1984). Revolution in Poetic Language, Margaret  Waller (trans),leonS. roudiez(intro), Columbia university press, New York.


:: موضوعات مرتبط: روابط بینامتنی در اسکندرنامه‌های منظوم (فردوسی، نظامی و امیرخسرو) , ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 27 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

روایت شعر و جایگاه راویان اشعار

نویسندگان
باقر قربانی زرین
دانشیار - دانشگاه آزد واحد تهران مرکز
چکیده
یکی از راه‌های حفظ و انتشار اشعار در گذشته روایت راویان بوده است. معنای لغوی روایت در عربی حملِ آب بوده و سپس در مفهومی مجازی به نقل شعر و خبر نیز اطلاق شده است. در زبان فارسی شاعران با آوازی خوش اشعارخود را می‌خواندند و یا برای خود راوی یا راویانی بر می‌گزیدند با حافظه‌ای قوی تا اشعار آنان را با آواز بخواند. این راویان ویژگی‌هایی داشتند.
در این نوشتار این ویژگی‌ها از لابه لای سروده‌های شاعران استخراج و تحلیل شده است.
 
 
کلیدواژگان
واژه­های کلیدی:روایت؛ راویان؛ شعر فارسی؛ شعر عربی
اصل مقاله

مقدّمه

حفظ و گسترش اشعار در گذشته به چه شکل بوده است؟ راویان اشعار چه ویژگی‌هایی داشته اند؟ روایت شعر بر کدامین اصول و مبانی مبتنی بوده است؟ 

یکی از مباحث مطرح در ادبیات هر مل

تی، صحت انتساب آثار منظوم و منثور آن ادبیات به صاحبان آن آثار است. اگر این مبنا سست باشد بنای ادبیات نااستوار و نامیزان خواهد بود. تحقیقات سبک شناسی، نقد ادبی، مباحث جامعه شناسی و زمینۀ اجتماعی ادبیات و بسیاری از مباحث مهم ادبی بر این پایه استوار است. یکی از مباحث مهم در ادبیات، بررسی نقش راویان در حفظ و گسترش اشعار و ویژگی‌های آنان است.

 

مفهوم لغوی و اصطلاحی «روایت»:

روایت واژه‌ای عربی است و پیش از آن که مدلولی علمی – ادبی داشته باشد بر معنایی مادی و حسی دلالت می‌کرد. روایت در لغت به معنای حمل آب است و «راویه» حیوانی را گویند که آب حمل می‌کند (خلیل بن احمد، ج8، ص311؛ ابن درید، ج 1، ص235؛ ازهری، ج 8 ص 314) جاحظ ( الحیوان، ج 1، ص 333) تصریح می‌کند که راویه شتری است که مشک آب حمل می‌کند. لبید بن ربیعه (فو 661 م؛ ص196) سروده:

فتولّوا فاتراً مَشیهُمُ                      کرَوَایا الطَّبع هَمَّت بالوَحل

رَوایا، جمع راویه، شترانی هستند که آب حمل می‌کنند. سپس کلمۀ «روایت» به معنی مطلق حمل کردن در لغت به کار گرفته شد و راویه بر حیوانی اطلاق گردید که کالایی را جابه­جا کند.(1) سپس این واژه معنای مجازی یافته و در معنی «حمل شعر و خبر» به کار رفته است و راوی و راویه به کسی گفته شده که خبر یا سرودۀ شاعر را حمل [= حفظ] کرده و آن را در مجالس و مناسبت‌ها نقل و منتشر کند (برای تفصیل نک: اسد، ص 188). نابغۀ ذُبیانی (فو 604م) سروده است:

اَلِکنِی یا عُیَینُ إلیکَ قولاً                                     سَتُهدیه الرواهُ إلیکَ عنّی

                                                                   (طبری، ج1، ص 156)

«ای عُیین ! پیغامی برایت دارم که راویان به­زودی برایت خواهند آورد».

عَمیره بن جُعیل، شاعر دورۀ جاهلیت، نیز که قوم خود بنی تغلب را دشنام داد و سپس پشیمان گشت چنین سرود:

َندِمتُ علـی شَتـم العشیرهِ بـعدما               مَضَت و استَتَبّت لِلرُّواة مذاهِبُه

فأصبحتُ لا أستطیعُ دفعاً لمامضی              کـما لایَـردُّ الدرّ فـی الضَّرع حـالِبُه

     (ابن سلّام جمحی، ج 2، ص 574-573؛ ابن قتیبه، ج 2، ص 650)

« اینک که راویان دشنام مرا (نسبت به قوم خود) در همه جا هویدا کرده و آشکار ساخته اند پشیمانی من سودی نخواهد داشت چرا که نمی‌توانم گذشته را بازگردانم همان سان که شیر دوش نمی‌تواند شیر را به پستان حیوان بازگرداند!»

ابن فارس (ج2، ص 453) «روایت» را در معنی سیراب شدن آورده و افزوده که راویِ علم و خبر نیز که برای جماعتی روایت می‌کند آنان را در آن زمینه سیراب می‌گرداند. ابن فارس بدین گونه ارتباط میان دو مفهوم روایت را بیان کرده است.

اغلب معانی دیگری که برای مادۀ «روی» نقل شده است نیز با آب مناسبت دارد. روز هشتم ذی الحجه را «ترویه» نامیده اند زیرا حاجیان به دنبال تهیه و حمل آب مصرفی خود در عرفات می‌باشند. همچنین «سحاب روی» به معنی کثیر الماء می‌باشد. البته متعلق فعل «روی» باید چیز صافی و روان باشد. لذا در حمل آب و فکر و کلام به کار رفته است و شاید به همین مناسبت آخر شعر را «رَوِی» گویند زیرا حامل شعریت و نظم سخن است. و روانی و صافی منظومه نیز بدان صورت می‌گیرد. (شانه چی، صص 12-11).

در مرحلۀ بعد مفهوم روایت افزون بر حفظ و نقل اشعار، بر تصحیح، شرح، تفسیر    و اِسناد اشعار نیز اطلاق می‌شد (اسد، صص 190-189) و راویانی بودند که سروده‌های شاعران را تصحیح می‌کردند (برای نمونه نک : ابوالفرج اصفهانی، ج 4، ص 258؛ مرزبانی، صص 290-289) بسیاری از راویان، خود نیز شاعر بودند: امریء القیس راویِ ابودؤاد ایادی بود (مدنی، ج 5 ص 162) حُطَیئه راوی زهیر بن ابی سُلمی و آل زهیر بود (ابن سلّام جمحی، ج 1، ص 104) جمیل بن عبدالله راوی هُدبه بن خَشرم بود و... (برای تفصیل نام راویان نک: ابن سلام جمحی، ج 1، ص 97، ج 2، ص 545؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 8، ص 91؛ مدنی، ج 5، ص 162) گاه راویانِ چند شاعر گرد هم می‌آمدند و دربارۀ این که کدام یک از شاعران، «شاعرتر» از دیگرانند بحث می‌کردند (نک: مرزبانی، ص 252). از اواخر سدۀ نخست هجری تدوین شعر جاهلی عرب آغاز گشت و روایت با کتابت همراه شد و به نقل شفاهی بسنده نشد (بلاشر، صص 122-121) و راویان بزرگی ظهور کردند که بررسی تفصیلی جایگاه آنان و مباحث روایت در شعر عربی نیازمند نوشتاری مستقل و بحثی گسترده است. راویان در بنیاد نهادن علوم و مباحث مربوط به بلاغت نیز مشارکت فعال داشتند و بدون نقل‌های آنان، بسیاری از شواهد مباحث بلاغت و بدیع ثبت و ضبط نمی‌شد (نک: عتیق، صص44-32).

 

راویان شعر فارسی:

    در ادبیات فارسی نیز ایرانیان سنت روایت را از عرب فرا گرفتند (سمیعی، ص 44) کهن ترین اشاره به وجود راوی در سرودۀ پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی، است:

شاعر شهید و شهره فرالاوی                      وین دیگران به جمله همه راوی

       (رودکی، ص 105)

خود رودکی نیز روای‌ای به نام «مج» داشته:

ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان              از من دل و سگالش از توتن و روان

(رودکی، ص 52)

    شمس الدین محمد فخری اصفهانی، شاعر ومؤلف سدۀ هشتم هجری، نیز گفته: «استاد سخن رودکی و راوی او مج» (شاد، ج 5 ص 3845)

البته برخی مج یا ماج را به معنی مطلقِ راوی نیز گفته اند (رشیدی، ص 921؛ هدایت، ص 666) به تعبیر زنده یاد استاد محمد معین ظاهرا ًبه مناسبت اسم راویِ رودکی این معنی را ساخته اند (خلف تبریزی، ج 4، پانوشت ص 1932) یعنی روایت اشعار رودکی تا بدان حد اهمیت داشته است که نام راوی اشعار او به معنی مطلق راوی فرض شده است. برای رودکی راوی دیگری نیز گفته شده است. سوزنی سمرقندی سروده:

بلبل چه شود رازل و راوی و بخواند                         بیت و غزل رودکی اندر حق عیار(2)

    زنده یاد استاد سعید نفیسی (ص552) احتمال داده اند که «چون کلمۀ رازل معنی لغوی ندارد پیداست که در اصل به جای «رازل و راوی» می‌بایست «رازل راوی » بوده باشد که نام راوی اشعار رودکی است ولی تاکنون به چنین نامی برنخورده ام و چون گفتۀ سوزنی در این زمینه سند است باید آن را پذیرفت» (نیز نک: دهخدا، ج 8، ذیل «رازل»).

به تصریح نظامی عروضی (ص 77) ابودلف، راوی شاهنامه و علی دیلم کاتب آن بوده است در شاهنامه (ج8، ص486) نام بودلف، علی دیلم و حُییّ قتیبه به عنوان «نامداران شهر» آمده است:

ازین نامور نامداران شهر               علی دیلم و بودلف راست بهر

حُییّ قتیبه ست از آزادگان             که از من نخواهد سخن رایگان

به گفتۀ علامه تقی زاده (ص81) از مضمون کلام خود فردوسی چنان بر می‌آید که این اشخاص (علی دیلم و بودلف) از بزرگان شهر طوس بوده اند نه کاتب و راوی .

در مقدمه قدیم شاهنامه منثور که به فرمان ابومنصور عبدالرّزاق طوسی تدوین گشته بود نام چهارتن به عنوان راویان و تدوین کنندگان آمده است : ساح یا سیاح خراسانی از هرات، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شادان پسر بُرزین از طوس. (هزارۀ فردوسی، مقدمۀ قدیم شاهنامه، ص 136) تقی زاده (صص 60-59) مشخصات آنان را به تفصیل یاد کرده است. نولدکه (ص30) بعید ندانسته که ساح یا سیاح همان ماخ، مرزبان هرات باشد که فردوسی در شاهنامه (ج7، ص 466) از او یاد کرده است:

یکـی پیـر بـد مــرزبان هــری                         پسنـدیـده و دیــده از هــر دری

جهـاندیده یی نـام او بـود مـاخ                         سخن دان و با فرّ و با یـال و شاخ

بپرسیدمش تـا چه داری به یـاد                        زهـرمـز که بنشست بر تخت داد؟

چنین گفت پیر خراسان که شاه            چـو بـنـشسـت بر نامور پیشگاه ...

در شاهنامه از نام و نشان این چند تن سخن به میان آمده است :

چنین گفت فرزانه شاهوی پیر               ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر

که در هند مردی سرافراز بود                که با گنج و با لشکر و ساز بـود

                                                                              (فردوسی، ج7، ص 319)

نگه کن که شادان بُرزین چه گفت         بـدانـگه که بـگشـاد راز از نـهفـت

                                                                               (همان، ج 7، ص 361)

یکی دیگر از مؤلفان یا مآخذ روایت شاهنامه منثور «آزادسرو» نامی بوده و نسخه‌ای از خدای نامه را داشته و به اخبار ایران قدیم احاطه داشته و نَسب خود را به سام نریمان می‌رسانیده است. ظاهراً وی در سن پیری مأخذ روایت داستان مرگ رستم در شاهنامۀ منثور شده است (تقی زاده، ص 60) در شاهنامه (ج 5، صص439 – 438) آمده است:

کنون کشتن رستــم آریم پیش            ز دفتر همیدون به گفتار خویش

یکی پیربـد نـامش آزاد ســـرو                         کـه بـا احمد سهل بودی به مرو

دلی پـر زدانـش سـری پرسخن             زبـان پـر ز گـفـتـارهای کـهـن

به تعبیر نولدکه (صص 30، 70) فردوسی از مأخذهای کتبی استفاده کرده است ولی به گونه‌ای سخن می‌گوید که گویی مطلب را از کسی شنیده است و حال آنکه در کتابی خوانده است. 

سنت روایت در اشعار فارسی تا آنجا که این بنده تتبع کرده ام تا زمان ادیب الممالک فراهانی(فو 1336 هـ . ق) ادامه داشته است، و برخی شاعران حتی نام راوی خود را نیز در سروده‌هایشان ذکر کرده اند. البته ممکن است که در سده‌های سپسین به تقلید از گذشتگان کلمۀ «راوی» در اشعار آمده باشد. از آنجا که تا به حال تحقیقی جامع پیرامون این راویان در ادبیات فارسی صورت نپذیرفته نام شاعرانی را که به داشتن راوی و گاه نام وی تصریح کرده اند به ترتیب تاریخی در ذیل می‌آورم تا مقدمه‌ای باشد برای پژوهش‌های بعدی.

 

عنصری بلخی :

از بوی خوش مدح تو هرکس که بخواند                          چون نافه شود راویِ مداح ترا فم(3)

ناصر خسرو:     

اگر راست گویند گویند ما                  همـه راوی و نــاسخ نـاصـریــم

(ص 505)

ابوالفرج رونی:

راوی بنده خوانده در مجلس                مدحت  فتح مرو و نیشابور

(ص 74)

عثمان مختاری: نام راوی وی محمد بوده است. عثمان مختاری (صص334-333) در قصیده‌ای که در مدح حمزه بن محمد گفته نام راوی خود را آورده است:

هست زابـرامم احتراز نمودن                             نیست به خدمت نیامدن زتنعّم

پیش تو شعر مرا محمد راوی                            خـوانـد بسیـار به زمن به ترنّم

مسعود سعد سلمان، که نام راوی او خواجه بوالفتح راوی بوده، سروده:

بر من این شعرها به عیب مگیر                  خواجه بوالفتح راوی مهتر

(ص 153)

بوالفتح راوی آن که چو او نیست این مدیح            یا درسراش خواند یا نه به وقت خوان

(ص 431)

امیر معزّی :

شاعر معزّی آمد و راوی شکر لبان               آرد یکی جواهر و آرد یکی شکر

(ص 225)

درخور احسنت و زه باشد ثنا و مدح تو                  تا بود شاعر چنان و تا بود راوی چنین

(ص 536)

سنایی غزنوی :

ایا راوی ببر شعر من و در شهرها می‌خوان            به پیش کهتر و مهتر سزدگر دیربستائی

(ص 602)

سوزنی سمرقندی :

ای راوی این قصیده بخوان و مرا به بین           کالسَّمعُ بالمُعیدی خَیرٌ مِن أن تَراه

(ص 270)

خاقانی شروانی :

راویان شعر من در مدح او               سُخره بر أعشی وأخطل کرده اند

(ص 517)

انوری ابیوردی:

چو روز جلوۀ انشاد راوی شعرم          به بارگاه درآرد عروس انشی را

(ج 1، ص 3)

نظامی گنجوی:

درآمد راوی و برخواند چون دُر                       ثنایی کان بساط از گنج شد پر

(ص 453)

سعدی:

راوی روشندل از عبارت سعـدی                    ریخته در بزم شاه لؤلوی منضود

(ص 718)

سلمان ساوجی :

چو راوی کلماتم به حضرت تو زبان                به نقل این سخن آبدار بگشاید

(ص 479)

جامی :

گفتار جامی را نشان، وصف جمالش پس چه غم       گرراوی شعرش کندمحو ازتخلص نام را

(ج2، ص 84)

 

نظیری نیشابوری :

دگر که گفت مبادا زراوی شعرم              درین قصیده به روز کمال بنشانی

(ص 452)

قا آنی شیرازی، که نام راوی او خازن میر معظم بوده است، سروده :

شنیده ام که پرندوش از سیاست تو                کشیده راوی اشعار من به چرخ نفیر

(ص 441)

خازن میر معظم راوی اشعار من                    آنکه می‌گوید بلا مفتون بالای منست

(ص 952)

راوی ستاده پیش صف اشعار قا آنی به کف         گوهرفشان همچون صدف در مدح دارای مهین

(ص 709)

ادیب الممالک فراهانی :

درست  خواندم چونان که هرکه باز شنید           همی به شاعر و راوی سرود لـِلّه دَرّ (4)

(ج 2، ص 209)

داشتن راوی از آنجا ناشی شده بود که شاعران بزرگ ایران شعر خویش را همواره با موسیقی توأم می‌کردند و هر قصیدۀ ایشان می‌بایست در یکی از پرده‌های موسیقی خوانده می­شد و به همین جهت شاعر بزرگ همواره آن کس بوده است که در این صناعت دست داشته باشد و یکی از سازها را بنوازد و آواز دلفریب داشته باشد (نفیسی، ص410). نظامی عروضی سمرقندی (صص58، 63) گوید: «فرخی از سیستان بود... طبعی به غایت نیکو داشت و شعر خوش گفتی و چنگ ترزدی ... امیر، فرخی را بار داد فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که «باکاروان حُلّه برفتم زسیستان».(5) و اگر شاعر از عهدۀ این کار بر نمی‌آمد می‌بایست کسی را به اسم «راوی» داشته باشد که در مجالس پادشاهان، اشعار وی را به آواز بخواند.(6) به این نمونه‌ها از سروده‌های شاعران توجه فرمایید:

هزار دستان این مدحت منوچهری                 کند روایت در مدح خواجه بو العباس

(منوچهری، ص 45)

مختاری آن که مـدحگر و صفهای تست                بــروجه تهنیت به قدوم مـه صیام ...

راوی بخواند و خوش بشنیدی و بعد از آن                 فرمودی آنچه از تو سزید ای سر کرام

(عثمان مختاری، ص 347)

راوی آن روز که شعر تو سراید زدمش               باد چون خاک از آن شعر شود نقش پذیر

(سنایی، ص 282)

راوی خاقانی از آهنگ در دیوان سمع               نقش نام بوالمظفر اخستان انگیخته

(خاقانی، ص 349)

ایـن خدمت منظوم کــه در جلـوۀ انـشاد          دوشیزۀ شیرین حرکات و سکناتست

زان راوی خوش خوان نرسانید به خدمت         کز شعر غرض شعر نه آواز روانست

( انوری، ج 1، ص 53)

سزای افتخار آن شعر باشد              که افزون باشدش راویّ موزون

(همان، ج 1، ص 373)

از این بیت بر می‌آید که کثرت راویان امر مهمی بوده است. بویژه اگر«موزون» و سخن شناس باشند.

بخواند راوی مستان  به صوت داودی              ز شوق او سخن چون زبور گشتۀ ما

(اوحدی مراغه‌ای، ص 87)

راوی  اگر سراید این شعر در سپاهان              روح کـمال گویـد لِـلّه دَرّ قایـل

(سلمان ساوجی، ص 554)

    از این رو می‌بایست که راوی، سخنور بوده و با صدای بلند اشعار شاعر را روایت کند:

چو راوی خاقانی آوا بر آرد               صریر در شاه ایران نماید

(خاقانی، ص 129)

گفتم مرا به خدمت میر بزرگوار                     ایدون وسیله باید راوی سخنورا

(قا آنی، ص 23)

ابن فندق (ص 259) در بارۀ حکیم محمد مفخری که راوی اشعار حکیم صوابی بود، می‌گوید: « قرآن خواندی به الحان و مردی جَهوری [= بلند آواز] بودی ». عرفی شیرازی (ج2، ص385) معتقد بود که نباید راوی بد لهجه و غلط خوان باشد:

مده به راوی بد لهجه شعر من که مرا          دریــن قصیـده به روز کمـال ننشانی

مرا به نسبت همدردی کمال غم است          وگرنه شعر چه غم دارد از غلط خوانی

حکیم شفائی اصفهانی (ص156) به این ابیات عرفی اشاره کرده و گفته است:

نه عرفیم که ز بد مستی حماقت گفت         بـه تـر دمـاغـی فـلان گیـلانـی

مده به راوی ناجنس(7) نامه‌ای که مرا          درین قصیده به روز کمال ننشانی

از دیگر دلایل وجود راوی آن بود که شاعر نمی‌توانست اشعارِ بسیارِ خویش را به یاد بسپارد و چون ضبط اشعار در دیوان‌ها هنوز چندان معمول نبود کسی را که حافظه‌ای قوی داشت به خدمت می‌گرفت تا اشعار وی در ذهن او محفوظ و مضبوط ماند (نفیسی، ص 410).

ابن فندق (ص 254) درباره ابوالحسین محمد بن یحیی که راوی اشعار بود گفته : «او ادیب بود و حافظ قرآن، محدث، حافظ تواریخ، عالم به اَنساب و فصیح».

استاد شفیعی کدکنی (راه‌های انتشار یک شعر در قدیم، صص170-169) احتمال داده اند که واژۀ راوی در فارسی از مادۀ «روی» عربی اشتقاق نیافته باشد و از «رو» و «روانی» گرفته شده باشد و این که می‌گویند «فلانی درسش را روان کرده است» یعنی  به خوبی آموخته و در حافظه دارد، و از عهدۀ ادای آن به بهترین وجهی بر می‌آید باقی ماندۀ همین نکته است و چه بسا که کاربردی کهن و ما قبل اسلامی، مانند کارگوسان‌ها و خنیاگران عهد قدیم ایران، داشته باشد. آنگاه استاد شفیعی شواهدی از اسرار التوحید، تفسیر بصائر یمنی و مثنوی مولوی ذکر کرده اند که درآنها «رَوی» و «بَروی» به کار رفته است با همان معنی «روان بودن» و «روان کردن».

افزون بر شواهد استاد شفیعی شاید بتوان این دو شاهد را نیز برآنها افزود: امیر معزّی (ص 130) سروده است:

کجا روایت یک مدح تو کند راوی               همه روانی راوی بدان روایاتست

و خواجوی کرمانی (ص 457) نیز سروده است:

من بادپای روحم من بادبان نوحم               من راز دار غیبم من راوی روانم

البته سنت حفظ و نقل از حافظه از دیرباز در میان عربها رایج بود، جاحظ (البیان و التبیین، ج 3، ص 28) در آنجا که میان خطیبان عرب و ایرانی مقایسه‌ای کرده است تصریح کرده که ایرانیان، علم و ادب را از راه تألیف و تدوین اندوخته اند ولی عرب بالبداهه و ارتجالی، بدون اتکا به نوشته، خطبه‌ها را ایراد می‌کرده­اند. طرفه آن که برخی عربها به ضبط علوم در کتابها نگاهی بدبینانه داشتند و آن را موجب تضییع دانش می‌دانستند (محمدی، ص 131). حمّاد راویه (فو 155 هـ. ق)، مشهورترین راوی ادبیات عربی که ایرانی نژاد بود، فقط از شاعران جاهلی 2900 قصیده از برداشت و این افزون بر قطعه‌های شعر دوران جاهلیت و سروده‌های عصراسلامی بود (ابن خلکان، ج 2، ص 206) از این رو راویان جایگاهی بلند نزد شاعران داشتند. خاقانی (ص 486) گوید:

راوی من که مدح شه خواند            صد جریرو فرزدقش دانند

امیر معزّی (ص 482) نیز راویان را «شکرلب» معرفی کرده است:

شاعر ترامعزّی راوی تراشکر لب                     دولت ترا مسلّم نصرت ترا دمادم

قاآنی (صص540، 709) راویان را «گهر ریز» و «گهر فشان» معرفی کرده و ستم به راوی را ستوده نمی‌داند:

ستم به راوی اشعار من ستوده نبود                اگر چه شعر مرا کس نمی‌خرد به شعیر

(ص 442)

گاه راوی با شاعر و خنیاگر دریک ردیف ذکر شده اند ( نک: انوری، ج 1، ص 447) ولی حکیم سنایی (ص 192) تصریح کرده که راویان تکرار کنندگان سروده‌های شاعرانند نه هم رتبه آنان:

شاعران را از شمار راویان مشمر که هست           جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار

از نقش اجتماعی راویان نیز غافل نباید بود؛ چرا که راویان، اشعار را فقط در دربار پادشاهان و خلفا نمی‌خواندند بلکه در مجالس عمومی و در مناسبت‌های گوناگون این سروده‌ها را برمردم عرضه می‌کردند از این رو تاثیر تبلیغاتی فراوانی داشتند (نک: شفیعی کدکنی، مفلس کیمیا فروش، ص 96) حکیم سنایی (ص 602) به راوی خود می‌گوید که شعر مرا در شهرها بخوان:

ایاراوی ببر شعر من و در شهرها می‌خوان         به پیش کهتر و مهمتر سزد گر دیر بستائی

سوزنی سمرقندی (ص133) نیز به «راوی بازارخوان» اشاره کرده :

ملحدان، سنّی شوند اندر طبس گر مدح تو       راوی بازار خوان خواند به بازار طبس

اوحدی مراغه‌ای (ص 185) نیز می‌گوید :

راویان نظم ز اشعار بدیع اوحدی                   بار دیگر فتنه‌ای در روزگار انداختند

توجه به این مسأله در تحلیل نقش اجتماعی راویان بس مهم تواند بود (نک: شفیعی کدکنی، همان، ص 97)

گاهی نیز راویان از پیش خود درشعرها تصرفاتی می‌کردند و گاه مطالبی را به نام دیگران «جعل» و «وضع» می‌نمودند. ابن سلام جمحی (ج 1، ص 418) دربارۀ حمّاد  راویه به صراحت گفته که وی اشعار را جابه­جا و کم و زیاد می‌کرد. طه حسین در کتاب غوغا برانگیز خود فی الشعر الجاهلی (صص 124- 118)، شوقی ضیف (صص 175-164) و ناصرالدین اسد (صص 335-321) فصلی را در آثار خود بدین امر اختصاص داده، علل و اسباب «وضع» و «انتحال» را کاویده اند. گفتنی است ابوالقاسم بصری (فو 375 هـ . ق) کتابی تألیف کرده بود با عنوان التنبیهات علی أغالیط الرواه (جرجی زیدان، ج 1، جزء2، ص 418).

در ادبیات فارسی نیز از گزارش خاقانی در منشآت (ص 162) بر می‌آید که راوی اشعار وی، قصیدۀ خاقانی را تغییر داده و با تصرفاتی چند به امیر مظفر الدین عرضه داشته است. نورالدین عبدالرحمان جامی (ج2، ص 84) نیز گلایه می‌کند که راوی، تخلص او را از شعر محو کرده است. قاآنی شیرازی (ص 952) در قطعه‌ای زیبا به صراحت راوی اشعارش را «دزد» خطاب می‌کند:

خــازن میــر معـظـم راوی اشـعـــار مـن         آنـکه مـی‌گویـد بـلا مفتون بالای منست

راوی شعـر منـست امـا چـو نیـکو بنـگری         راوی اشـعــار نبــود دزد کـالای منست

طبع موزون مرا دزدید و چون پـرسم سبب         گویدم کاین قامت موزون زیبای من است

شعر شیرین مرا بُردست و چون جویم دلیل        گویدم کاین خندۀ لعل شکر خای منست

 

نتیجه

راویان در حفظ،گسترش و انتشار اشعار در ادب پارسی و تازی سهمی بسزا داشتند. با توجه به نبود امکانات ارتباطی در گذشته نقش این راویان در مسائل فرهنگی واجتماعی بارز بوده است و بدون مبالغه می‌توان گفت اگر این راویان نمی‌بودند بخش مهمی از اشعار، انتشار نمی‌یافت و به نسل‌های بعد نمی‌رسید از این رو در تاریخ ادبیات باید به این مهم بیش تر پرداخت. متأسفانه در ادبیات فارسی پیرامون نقش و جایگاه راویانِ اشعار تاکنون تحقیق جامعی صورت نپذیرفته و جای آن بسیار خالی است . امیدوارم این نوشتار فتح بابی در این زمینه باشد.

 

پی نوشت‌ها :

1- زُهیر بن ابی سُلمی (ص291) سروده :

یَسیرون حتّی حَبَّسوا عندَ بابه                      ثِقالَ الرَّوایا و الهِجانَ المَتالِیا

روایا در این بیت به شترانی گفته شده که کالایی بر پشت آنها حمل کنند.

2- در دیوان سوزنی سمرقندی (ص84) بیت بدین شکل ضبط شده است:

بـلبل چه شود ناقل و راوی و بخواند              بیـت و غزل رودکی اندر حق عیار

راوی نه همانا که بدی همچو نظامـی                         در صدر نظام الدین برخواندن اشعار

3- جناب آقای دکتر امید سالار (ص345) مصراع دوم بیت عنصری را به همان شکل  که در متن مقاله آمده تصحیح کرده اند و در دیوان عنصری (ص201) مصراع دوم بدین شکل آمده است: چون نافه شود راوی و مداح ترا فم.

4- منظور گفتن: «لـِلهَ درّ قائل» است در مقام تحسین . 

5- استاد شفیعی کدکنی (راه‌های انتشار یک شعر در قدیم، صص 171-170) نمونه‌های جالبی را در این باره نقل کرده اند.

6. گفتنی است که هم اینک نیز در پاکستان و هند اشعار شاعران با آواز خوانده و ادا می‌شود. (از افادات شفاهی جناب استاد دکتر فتح الله مجتبایی).

7. در دیوان حکیم شفائی اصفهانی (ص156، پا نوشت 1) آمده که در نسخه‌های دیوان «راوی بدلهجه» ضبط شده بود ولی به نقل از چاپ سنگی دیوان عرفی شیرازی «راوی ناجنس» در متن قرار گرفته است.

 

 

مراجع

منابع :

ابن خلکان، شمس الدین احمد، 1977م، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت.

ابن درید، محمد بن الحسن، 1987م، جمهره اللغه، تحقیق رمزی منیر بعلبکی، بیروت.

ابن سلّام جمحی، محمد، 1974م، طبقات فحول الشعراء، تحقیق محمود شاکر، قاهره.

ابن فارس، ابوالحسین احمد، 1404هـ .ق، معجم مقاییس اللغه، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قم.

ابن فندق، ابوالحسن علی بن زید بیهقی، 1361 ش، تاریخ بیهق، به تصحیح احمد بهمنیار، چاپ سوم، تهران.

ابن قتیبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم، 1966م، الشعر و الشعراء، تحقیق احمد محمد شاکر، دارالمعارف، قاهره.

ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، 1383هـ .ق، الأغانی، قاهره.

ابوالفرج رونی، 1347 ش، دیوان، به اهتمام محمود مهدوی دامغانی، مشهد.

ادیب الممالک فراهانی، 1384 ش، دیوان اشعار، تحقیق علی موسوی گرمارودی، تهران.

ازهری، ابومنصور محمدبن احمد، 1967م، تهذیب اللغه، ج 15، تحقیق ابراهیم الابیاری، قاهره.

اسد، ناصرالدین، 1988م، مصادر الشعر الجاهلی وقیمتها التاریخیه، دارالجیل، بیروت.

امید سالار، محمود، 1389 ش، سی و دو مقاله در نقد و تصحیح متون ادبی، بنیاد موقوفات دکتر افشار، تهران.

امیر معزّی، محمد بن عبدالملک، 1318 ش، دیوان، به اهتمام عباس اقبال، کتابفروشی اسلامیه، تهران.

انوری ابیوردی، محمد بن علی، 1364ش، دیوان، به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.

اوحدی مراغه‌ای، 1340ش، کلیات اوحدی، به اهتمام سعید نفیسی، انتشارات امیر کبیر، تهران.

بلاشر، رژیس، 1984م، تاریخ الأدب العربی، نقله إلی العربیه ابراهیم الکیلانی، دارالفکر، دمشق.

تقی زاده، سید حسن، «شاهنامه و فردوسی»، نک: هزارۀ فردوسی

جاحظ، عمروبن بحر، البیان و التبیین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت، بی تا.

___________________ ، 1969م، الحیوان، تحقیق عبدالسلام محمد هارون،دارإحیاء التراث العربی، بیروت.

جامی، نورالدین عبدالرحمان، 1378ش، دیوان، به تصحیح اعلاخان افصح زاد، نشر میراث مکتوب، تهران.

جرجی زیدان، 1983م، تاریخ آداب اللغه العربیه، دارمکتبه الحیاه، بیروت.

خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی، 1368ش، دیوان، به کوشش ضیاء الدین سجادی، چاپ سوم، تهران.

_______________، 1362 ش، منشآت خاقانی، به تصحیح محمد روشن، تهران.

خلف تبریزی، محمد حسین، 1361 ش، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران.

خلیل بن احمد فراهیدی، 1410 هـ . ق، العین، تحقیق مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، قم.

خواجو کرمانی، 1369 ش، محمود، دیوان، به اهتمام و تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران.

دهخدا، علی اکبر، 1377 ش، لغت نامه، زیر نظر محمد معین و سید جعفر شهیدی، مؤسسۀ چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، تهران.

رشیدی، عبدالرشید تتوی، 1386ش، فرهنگ رشیدی،به تصحیح اکبر بهداروند، تهران.

رودکی، ابوعبدالـله جعفر بن محمد، 1363 ش، دیوان، زیر نظری . براگینسکی، تهران.

زهیر بن أبی سلمی، 1964 م، دیوان، شرحه ابوالعباس ثعلب، قاهره.

سعدی، مصلح الدین بن عبدالـله، 1363 ش، کلیات سعدی، به اهتمام محمد علی فروغی،انتشارات امیرکبیر، تهران.

سلمان ساوجی، 1367 ش، دیوان، به اهتمام منصور مشفق، چاپ دوم، تهران.

سمیعی، کیوان، 1324 ش، «تسامحات ادبی»، مجله یادگار، سال دوم، شمارۀ دوم،تهران، مهرماه.

سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، 1380ش، دیوان، به سعی و اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، چاپ پنجم، تهران.

سوزنی سمرقندی، محمد بن علی، 1344 ش، دیوان، به اهتمام ناصرالدین شاه حسینی، چاپخانۀ سپهر، تهران.

شاد، محمد پادشاه، 1363 ش، فرهنگ آنندراج، زیر نظر محمد دبیر سیاقی،تهران.

شانه چی، کاظم مدیر، 1372 ش، علم الحدیث و درایه الحدیث، چاپ پنجم، قم.

شفائی اصفهانی، شرف الدین حسن، 1362 ش، دیوان، به اهتمام لطفعلی بنان، تبریز.

شفیعی کدکنی، محمدرضا، 1381ش، «راه‌های انتشار یک شعر در قدیم»، اشراقی نامه، مجموعۀ مقالات زیر نظر سید محمد دبیر سیاقی، قزوین.

______________، 1374 ش، مفلس کیمیا فروش، چاپ دوم ،انتشارات سخن، تهران.

شوقی ضیف، 1977م، العصر الجاهلی، دارالمعارف، قاهره.

طبری، محمد بن جریر، تفسیر الطبری، دارالجیل، بیروت، بی تا .

طه حسین، 1926م، فی الشعر الجاهلی، الطبعه الأولی، مطبعه دارالکتب المصریه، قاهره.

عتیق، عبدالعزیز، تاریخ البلاغه العربیه، دارالنهضه العربیه، بیروت، بی تا .

عرفی شیرازی، 1378ش، دیوان، به تصحیح محمد ولی الحق انصاری، دانشگاه تهران، تهران.

عثمان مختاری، 1382 ش، دیوان، بهاهتمام جلال الدین همایی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.

عنصری بلخی، 1363 ش، دیوان، به اهتمام سید محمد دبیر سیاقی،چاپ دوم، تهران.

فردوسی، حکیم ابوالقاسم، 1388 ش، شاهنامه، به تصحیح جلال خالقی مطلق، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، تهران.

قاآنی شیرازی، 1336 ش، دیوان، به اهتمام محمد جعفر محجوب، انتشارات امیر کبیر،تهران.

محمدی، محمد، 1374 ش، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، انتشارات توس، تهران.

مدنی، سید علی خان بن معصوم، 1389 هـ . ق/ 1969 م، انوار الربیع فی أنواع البدیع، تحقیق شاکرهادی شکر، النجف الأشرف.

مرزبانی، محمدبن عمران، 1965م، الموشّح، تحقیق علی محمد البجاوی، مصر.

مسعود سعد سلمان،  1362 ش، دیوان، به تصحیح رشید یاسمی، چاپ دوم، انتشارات امیر کبیر، تهران.

مقدمۀ قدیم شاهنامه، با تصحیح علامه محمد قزوینی، نک : هزارۀ فردوسی .

منوچهری دامغانی، 1347ش، احمد بن قوص، دیوان، به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، چاپ سوم، تهران.

ناصرخسرو، دیوان، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق،چاپ دوم، تهران، بی تا.

نظامی عروضی سمرقندی، 1333 ش، احمد، چهارمقاله، تصحیح محمد قزوینی، باتعلیقات محمد معین، چاپ سوم،انتشارات زوار، تهران.

نظامی گنجوی، خسرو و شیرین، به اهتمام حسن وحید دستگردی، مؤسسۀ مطبوعاتی علمی، تهران، بی تا.

نظیری نیشابوری، 1379ش، دیوان، به تصحیح محمد رضا طاهری، تهران.

نفیسی، سعید، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، چاپ سوم، انتشارات امیر کبیر، تهران، بی تا.

نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، با مقدمه سعید نفیسی، انتشارات دانشگاه تهران [تاریخ مقدمه 1327 ش .]

هدایت، رضا قلی خان، فرهنگ انجمن آرای ناصری، کتابفروشی اسلامیه، تهران، بی تا.

هزارۀ فردوسی، 1322ش، مجموعۀ خطابه‌ها و مقالات، وزارت فرهنگ، تهران.



:: موضوعات مرتبط: روایت شعر و جایگاه راویان اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 27 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

تحلیل عناصر ناتورالیستی در داستان‌های محمود دولت‌آبادی

نویسندگان
1 مهدی شریفیان ؛ 2 فرامرز رحمانی
1دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه بوعلی سینای همدان
2دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی
چکیده
داستان‌های محمود دولت‌آبادی به مثابۀ منشوری است که از زوایای مختلف قابل بحث و بررسی است. در آثار او رگه‌هایی از اندیشه‌های رئالیستی‏‏‏، ناتورالیستی، و گاه سورئالیستی دیده می‌شود. به علّت گسترۀ وسیع موضوع‏، در مقالۀ حاضر فقط به برخی از اندیشه‌های «ناتورالیستی» محمود دولت‌آبادی می‌پردازیم.
ناتورالیسم، شکل افراطی واقع‌گرایی شمرده می‌شود. این مکتب ادبی، نظریّه‌ای است که کردار و گرایش و اندیشه را زاییدۀ غرایز و امیال طبیعی می‌داند و به هیچ رویداد یا پدیدۀ فوق طبیعی قائل نیست و همۀ واقعیّات و پدیده‌ها را موجود در طبیعت و در دایرۀ علوم طبیعی تفسیر می‌کند. ناتورالیسم در ادبیّات بر جنبه‌های توارث محیط و مشاهدۀ زندگی به دور از آرمان‌گرایی تأکید می‌ورزد و در این راه به ترسیم جزئیّات ـ و لو زشت و ناخوشایند ـ می‌پردازد. ناتورالیسم ادبی از راه ترجمه‌های دوران مشروطیّت وارد ادبیّات ایران شد و نویسندگانی همچون صادق هدایت و صادق چوبک را تحت تأثیر قرار داد. در این مقاله، به شیوۀ تحلیلی ـ توصیفی، تأثیر ناتورالیسم در آثار محمود دولت‌آبادی بررسی شده است.
.
کلیدواژگان
ناتورالیسم؛ ایدئالیسم؛ ادبیّات داستانی؛ محمود دولت‌آبادی
اصل مقاله

یکی از مباحث مورد توجّه در نقد غربی، مکاتب ادبی است. در این مبحث، آثار ادبی دوره‌های مختلف از نظر ویژگی‌های مشترک، طبقه‌بندی و نام‌گذاری شده‌اند و در بحث از تاریخ ادبیّات هر دوره، به این طبقه‌بندی توجّه می‌شود. در حقیقت، این مکاتب به عنوان یکی از معیارهای نقد و ارزیابی آثار ادبی به کار می‌روند. هر مکتب ادبی، مجموعۀ نظریّه‌ها و خصوصیّت‌هایی است که در اوضاع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هر دوره، در ادبیّات یک یا چند کشور به وجود آمده است. این خصوصیّت معمولاً در آثار گروهی از نویسندگان و شاعران مشترک است و باعث تمایز آثار آنها از دیگران می‌شود.

مکتب اروپایی ناتورالیسم، مکتبی فلسفی است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، نخست در فرانسه و سپس در امریکا و انگلستان و سایر کشورهای اروپایی به وجود آمد. براساس فلسفۀ ناتورالیسم، هر چیزی که وجود دارد، بخشی از طبیعت است؛ بنابراین در حوزۀ فعّالیّت علم قرار دارد و به واسطة علّت‌های مادّی و طبیعی، قابل توصیف و تشریح است. نویسندگان مکتب ناتورالیسم، براساس همین فلسفه، حوادث و رویدادهای زندگی را تشریح می‌کنند و به علّت ماورای پدیده‌های علمی برای توجیه حوادث و رویدادهای زندگی اعتقادی ندارند. «ساده‌ترین توصیفی که از این مکتب می‌توان کرد، به کار بردن جبرگرایی در ادبیّات و به‌خصوص در داستان‌نویسی است» (میرصادقی، 1368: 584).

به عبارت دیگر، ناتورالیسم، عمل و تمایل یا تفکّری است که فقط بر مبنای طرح‌ها و غرایز طبیعی استوار است. نظریّه‌ای که هر گونه معنای فوق طبیعی را برای حوادث و اشیا انکار می‌کند (میریام کو و دیگران، 1997: 755).ظاهراً نام‌گذاری مکتب ناتورالیسم، روز 16 آوریل 1877 میلادی در رستوران «تراپ» بر سر میز شامی انجام می‌شود که در آن، گوستاو فلوبر و ادمون دوگنکور و امیل زولا و گروه آیندۀ مدان (Medan) گرد آمده بودند. عنوانی که از زبان علم و فلسفه و نقد هنر گرفته شده بود، وارد حیطۀ ادبیّات شد.

عوامل شکل‌دهندۀ مکتب ناتورالیسم

ناتورالیسم به عنوان یک تحوّل فکری، همراه با تحوّل اقتصادی و سیاسی، نتیجۀ تغییرات سریع و ریشه‌داری بود که انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم در اروپای غربی و امریکای شمالی بر جا گذاشته بود. تحوّلاتی که با آغاز آن، چهرۀ زمانه تغییر یافته بود: انقلاب‌های 1830 و 1848، کودتای سال 1851 لویی ناپلئون، یک‌پارچه شدن کشورهای آلمان و ایتالیا، جنگ فرانسه و پروس، جنگ داخلی امریکا نمونۀ این تحوّلات بودند که بر جریان‌ها و نحله‌های فکری زمان خود تأثیر بسزایی به‌جا گذاشتند.

از دیگر عواملی که بر زندگی نیمۀ قرن نوزدهم تأثیر گذاشت، انتشار دیدگاه‌های داروین در سال 1859 بود. نظر داروین در پیدایی ناتورالیسم نقش عمده‌ای داشت و مسئلۀ تنازع بقا، مضمون اصلی بسیاری از داستان‌های ناتورالیستی شد. تصویرهای آرمانی که رمانتیک‌ها از انسان ترسیم کرده بودند و بتی که کلاسیست‌ها از او ساخته بودند، فروریخت و اوضاعی فراهم آمد تا ناتورالیست‌ها بتوانند انسان را تا حدّ حیوان تنزّل دهند.

رویدادها و گرایش‌های فلسفی، علمی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی قرن نوزدهم، به فراهم آوردن زمینه‌های ناتورالیسم محدود نماند و در شکل دادن و تعیین محتوا و روش‌های آن نقش مهمّی بر عهده داشت؛ برای مثال، تأثیرهای علمی و اجتماعی در آثار امیل زولا بازتاب یافت و شخصیّت‌هایی آفریده شد که از یک طرف زندگی خودشان را داشتند و از طرف دیگر پروردۀ تأثیرات موروثی و محیط اجتماعی بودند (فورست و دیگران، 1376: 30).

ناتورالیسم در ایران

ناتورالیسم اروپایی و امریکایی از راه ترجمه‌هایی که از صدر مشروطه به این طرف در حوزة داستان‌نویسی ایران صورت گرفت، به داستان‌نویسی فارسی وارد شد و به تأثیر از این مکتب، آثاری چند، به قلم کسانی چون صادق هدایت، صادق چوبک، محمود مسعود دهاتی، احمد محمود، محمود دولت‌آبادی نوشته شد.

مشخّصات آثار ناتورالیستی

1. توجّه به علم فیزیولوژی: ناتورالیست‌ها معتقد بودند که برای پی بردن به مشخّصات روحی و اخلاقی یک شخصیّت، لازم نیست مستقیماً به بیان ویژگی‌های روحی او پرداخت. آنها سعی می‌کردند با ارائۀ مشخّصاتی از وضع مزاجی شخصیّت‌های داستان، نتیجه‌گیری دربارة تشخیص حالات روحی و یا خصوصیّات اخلاقی قهرمان را به عهدة خواننده بگذارند. زولا در مقدّمۀ ترزراکن می‌نویسد: «در ترزراکن مشخّصات اخلاقی و روحی اشخاص را تشریح نکردم، بلکه به تشریح وضع مزاجی آنها پرداختم» (سیّدحسینی، 1381: 422).

2. وراثت: ناتورالیست‌ها تأکید زیادی بر وراثت داشتند و معتقد بودند ویژگی‌های جسمی و روحی هر فرد از پدر و مادرش به او ارث رسیده است. درمورد مسئلۀ وراثت، زولا از لوکا و کتاب رسالۀ وراثت طبیعی او الهام گرفت و براساس این نظریّه، مجموعۀ رمان روگون ماکار را در بیست جلد با عنوان تاریخ طبیعی و اجتماعی یک خانواده در زمان امپراتوری دوم نوشت. زولا زندگی یک خانوادۀ کوچک را تشریح کرد، نسب‌نامه‌ای برای فرزندان این خانواده ترتیب داد و آنها را به شاخه‌های متمایزی تقسیم کرد. داستان این کتاب، عبارت از رشد و تکثیر شاخه‌های این نسب‌نامه است. در نظر اوّل، شباهتی بین افراد این خانواده نمی‌توان یافت، ولی در باطن، ریشۀ محکمی آنها را به یکدیگر بسته و شبیه هم ساخته است (همان: 408).

3. مخالفت با قراردادهای اخلاقی و باورهای مذهبی: به اعتقاد ناتورالیست‌ها، انسان جزیی از نظام مادّی طبیعت محسوب می‌شود که هیچ ارتباطی با عالم غیرمادّی ـ که در مذهب یا اعتقادات اساطیری مطرح می‌شود ـ ندارد.

4. سخن گفتن از زشتی‌ها و فجایع: آثار ناتورالیستی، صحنه‌هایی را توصیف می‌کند که تا قبل از آن، به دلیل عرف حاکم بر جامعه و مسائل اخلاقی، در پرده بیان می‌شدند. نویسندۀ ناتورالیست چیزی را به نام «عفّت» نمی‌شناسد و هر آنچه برای تشریح جزئیّات یک واقعیّت از زندگی لازم بداند، به تصویر می‌کشد.

5. شکستن حرمت کاذب کلمات و مفاهیم: یکی از خدمت‌هایی که مکتب ناتورالیسم به ادبیّات کرد، شکستن حرمت کاذب کلمات و مفاهیم بود. نویسندگان ناتورالیست از این قاعده پیروی کردند و کلمه‌هایی را که نویسندگان بیش از ایشان از آوردن آنها ابا داشتند، در داستان‌هایشان به کار گرفتند و مَناظر و صحنه‌هایی را که نویسندگان به اختصار از کنار آنها گذشته یا به کلّی از داستان‌هایشان حذف کرده بودند، با جسارت تحسین‌برانگیزی در آثارشان به نمایش گذاشتند (میرصادقی، 1382: 98).

6. عشق به عنوان یک نیاز جسمانی: ادبیّات ناتورالیستی، انتقاد تلخی از مبانی جامعه است. چون این جامعه ـ که شور صادقانۀ رمانتیسم و روحانیّت عمیق مذهبی را از دست داده است ـ می‌کوشد با چنگ و دندان، به نوعی اخلاق ایدئالیستی بچسبد و در برابر این سدّشکنی‌ها از خود واکنشی نشان دهد. حملات شدید به زولا و طرفدارنش و محاکمۀ فلوبر و بودلر و وایلد از همین جا ناشی می‌شود (سیّدحسینی، 1381: 409).

7. به تصویر کشیدن پلیدی و بی‌عدالتی و فقر: ناتورالیست‌ها، در آثار خود چیزی جز زشتی‌ها و فلاکت‌ها را نمی بینند و در نوشته‌های ایشان جایی برای زیبایی‌ها و عشق و محبّت نیست. در دیدگاه آنها، جز زشتی و پستی در انسان نیست و جنبۀ متعالی روح او نادیده انگاشته می‌شود.

8. تسلیم نشدن در برابر خرافات: این امر نیز حالت افراطی به خود می‌گیرد و ناتورالیست‌ها را وامی‌دارد که هر گونه ایمان و اعتقاد مذهبی را گونه‌ا‌ی خرافه تلقّی کنند.

9. نفی آزادی و طرد آن: ناتورالیست‌ها انسان و سرنوشت او را مقهور محیط و وراثت می‌دانستند و معتقد بودند که انسان در مسیر جبر تاریخی قرار گرفته است؛ مسیری که او را به سوی یک سرنوشت محتوم به پیش می‌راند. ناتورالیست‌ها آزادی را فقط برای اینکه یک احساس خودجوش خوددرونی است، انکار می‌کردند.

10. انسان‌ها تسلیم شرایط جسمانی خویش: به قول زولا «انسان‌ها زیر فرمان اعصاب و خونشان» قرار دارند. نیچه نیز می‌گوید: «یکی از کشف‌های مهمّ این قرن این است که انسان عبارت از ضمیر نیست، بلکه یک سیستم عصبی است» (قره‌باغی، 1381: 64). در چنین وضعی، آنچه اصل قرار می‌گیرد، جسم و اوضاع جسمانی است و روح در حاشیه قرار می‌گیرد؛ یعنی تظاهرات روحی، نتیجه‌ای از اوضاع جسمانی می‌شود.

11. زبان محاوره: ناتورالیست‌ها معتقدند که جملات باید طبیعی و متناسب با شخصیّت رمان یا بازیگر تئاتر انتخاب شود. آنها از به کار بردن جمله‌های فخیم و مطنطن انتقاد می‌کنند و در آثار خود، مکالمۀ هر شخص را از جملات و تعبیراتی برمی‌گزیدند که فرد بدان سخن می‌گوید و نویسنده را از خیلی توضیحات راجع به شخصیّت داستان بی‌نیاز می‌کند. ناتورالیست‌ها زبان محاوره‌ای را ابتدا در رمان و بعد در تئاتر وارد کردند.

12. توصیف دقیق و شرح جزئیّات حوادث: در کار ناتورالیست‌ها، به تبع استادشان فلوبر، توصیف به صورت هنری خودکفا درمی‌آید که محصول تحقیق دقیق برای گردآوری مدارک و وصف جزئیّات در هر گونه روایتی است.

13. برجسته کردن سرشت بدَوی انسان: ناتورالیست‌ها معمولاً شخصیّت‌هایی را برای داستان‌های خود انتخاب می‌کنند که انگیزه‌های حیوانی ـ چون حرص و شهوت جنسی و خوی حیوانی ـ در آنها قوی‌تر باشد. باید توجّه داشت که مفهوم Nature در این مکتب، تفاوت‌هایی با مفهوم «طبیعت» در زبان فارسی دارد. اینجا Nature نقطۀ مقابل Culture است و ناظر بر طبع و سرشت «بدوی و غیرفرهنگی و خالص انسان» است؛ در واقع آنها به انسان از موضع طبیعتش می‌نگرند نه از موضع فرهنگی‌اش.

14. پایان غم‌انگیز: البتّه پایان غم‌انگیز این آثار با پایان غم‌انگیز تراژدی متفاوت است؛ زیرا برخلاف تراژدی ـ که قهرمان، مقهور خدایان یا دشمنانی قوی می‌شود ـ در آثار ناتورالیستی، فرد تحت تأثیر جبر تاریخی و اجتماعی هلاک می‌شود.

ناتورالیسم و اخلاق اجتماعی

امیل زولا ادّعا می‌کرد که رمان جدید، یک اثر اخلاقی است. به عقیدۀ وی، رمان‌نویس، کار خالص دانشمند را انجام نمی‌دهد؛ البتّه در برابر وضع و مشخّصاتی که تحلیل می‌کند، بی‌طرفی و نفوذناپذیری بی‌رحمانۀ یک دانشمند را مراعات می‌کند. همان سال که کلود برناد گفت «تجربه‌گر، بازپرس است»، زولا هم اضافه کرد که رمان‌نویس، بازپرس آدم و عواطف آنهاست و اگر قرار است قاضی بی‌طرف باشد، چگونه می‌تواند درمورد مسائل اخلاقی بی‌طرف نباشد (سیّدحسینی، 1381: 41).

ادبیّات ناتورالیستی در مقام ادبیّات متعّهد، همیشه به اخلاق پایبند بوده است. این مکتب به عنوان یک جنبش طرفدار اخلاق، با ترسیم آدم‌هایِ در بند محیط و وراثت و بیان زندگی پلشت آنان، در صدد ارائۀ راه حلّی برای درمان مقولۀ ضداخلاق است.

دو مفهوم رئالیسم و ناتورالیسم مانند دوقلوهایی هستند که دو جسم و اندام دارند، امّا در یک نقطه به هم پیوسته‌اند و در یکی از اندام‌ها شریک‌اند. آنچه رئالیسم و ناتورالیسم را به هم پیوند می‌دهد، این اعتقاد است که هنر در اصل و بنیان، تقلیدی و امری عینی است. این عقیده، ناتورالیست‌ها را بر آن داشت که مضمون خود را از میان زندگی روزمّره و مردم برگزینند و تاجایی‌که امکان دارد، غیرفردی بودن را در تکنیک و محتوا رعایت کنند.

از این دیدگاه، و به قول هاری لوین (فورست و دیگران، 1376: 90)، رئالیسم یک «گرایش همگانی» شمرده می‌شد و زمینه‌ای فراهم آورد تا بر مبنای آن تمام آثار هنری در دو طبقه‌بندی «واقع‌گرایانه» و «غیرواقعی» گنجانده شوند. به سبب تعریف‌هایی از این دست بود که سرانجام پای تقلیدگری به میان آمد و ناتورالیسم نوعی گرایش به سوی رئالیسم تقلیدگرایانه توصیف شد. به گفتۀ دیگر، «رئالیسم معادل انقلاب 1789 فرانسه در ادبیّات بود و ناتورالیسم معادل دوران ترور 1793 است» (همان: 104).

ناتورالیسم در داستان‌های محمود دولت‌آبادی

محمود دولت‌آبادی را «تبلور هنری یک دوره» در حوزة داستان‌‌نویسی فارسی خوانده‌‌اند (میرعابدینی، 1377: 550). ادبیّات داستانی روستایی، به دست این نویسنده به اوج شکوفایی هنری و تپندگی خود رسیده است. زمینه‌‌های تاریخی و اجتماعی در آثار او انعکاس ملموسی دارد و خواننده با مطالعة داستان‌‌هایش به جزئیّات زندگی روستانشینان و چادرنشینان ایلیاتی خطّة خراسان پی می‌‌برد. بیشتر آثار دولت‌آبادی ـ به‌ویژه کلیدر و جای خالی سلوچ ـ حقیقت زندگی مردمان روستاهای این سرزمین و به‌خصوص خراسان را بازمی‌‌تابانند؛ گویی خواننده، شانه‌‌ در شانة این آدم‌‌ها در متن زندگی آنان حضور دارد و از نزدیک مسائل خاصّ زندگی آنان را لمس می‌‌کند (رحیمیان، 1380: 250 و 251).

داستان‌‌های ناتورالیستی محمود دولت‌آبادی

چوبک بارزترین نمونة نویسندة ناتورالیست ایران است؛ زیرا او با پذیرش آگاهانة بیانیّة ادبی ناتورالیسم، داستان می‌‌نویسد، اما دولت‌آبادی بدون پذیرش بیانیّة مشخّص ادبی، داستان‌‌هایش را خلق می‌‌کند و در این باره به داستان‌‌پردازی ارزش بیشتری می‌‌دهد و با آنکه می‌‌کوشد نویسنده‌‌ای رئالیست باشد، گاهی بی آنکه بخواهد، داستان‌‌هایش را در شکل ناتورالیستی عرضه می‌‌کند. دولت‌آبادی در کنه ذهنش ـ خودآگاه یا ناخودآگاه ـ پاره‌‌ای از جهان‌‌بینی‌‌های ناتورالیستی و سمبولیک و رمانتیک را با خود دارد و در جای مناسبش از آنها بهره می‌‌گیرد (قربانی، 1373: 48).

دولت‌آبادی صریحاً می‌‌گوید: یک نویسندة ناتورالیست نیست (چهلتن، 1373: 354)؛ حال آنکه آثار سرنوشت‌گرایانة ناتورالیستی او دلالت بر این امر دارد.

داستان ادبار، که «جبر وراثتی و اجتماعی در حیات روانی شخصیّت» را به نمایش می‌‌گذارد، جزو نخستین داستان‌‌های ناتورالیستی دولت‌آبادی ا‌‌ست.

داستان بند، که پیوند عمیقی با نخستین تأثیرپذیری‌‌های نویسنده از آثار نویسندگانی چون زولا و چوبک در دوران جوانی‌اش دارد، «در نقش سرنوشت‌‌ساز محیط و اوضاع زندگی اسدالله» تجلّی می‌‌یابد (همان: 17).

در داستان پای گلدستة امامزاده شعیب، عذرا و داور اسیر جبر محیط هستند. آنها گام به گام راهی را می‌‌پیمایند که دست تقدیر معیّن کرده است و در پیمودن راه مقدّر، ناچارند. خودکشی نیز نشانی از همین مقدّر بودن زیست آدمیان دارد. در این داستانِ ناتورالیسمِ سمبولیک، سرنوشت‌‌گرایی، تعیین‌کنندة زندگی افراد است.

داستان سایه‌‌های خسته هم به نوعی یادآور فضای بعدازظهر آخِر پاییز صادق چوبک است. در اینجا نیز زشت‌نگاری ملموسی حکم می‌راند و روند داستانی را پیش می‌‌برد. ماشاءالله انگار همان اصغر چوبک است که این بار باید از طرف دولت‌آبادی و از دریچة نگاه کج‌اندیشانة نایب تصوّر شود.

در داستان سفر بار دیگر دولت‌آبادی با تأثیرپذیری مستقیم از زولا و چوبک، فضای مه‌گرفته‌‌ای را توصیف می‌‌کند؛ فضایی که تمام شخصیت‌‌هایش زیر فشار محیط خرد می‌‌شوند و رفته‌‌رفته شباهتشان را به انسان از دست می‌‌دهند؛ جایی که سرنوشت و بخت ناسازگار، تمام آنها را به نابودی می‌‌کشاند.

پذیرش جبر اجتماعی و تبعیّت افراد از اوضاع اقتصادی در جای خالی سلوچ بر بینش تراژیک داستان افزوده و آن را به اثری نیمه‌‌رئالیستی ـ نیمه‌‌ناتورالیستی (ناتورئالیسم) تبدیل کرده و آدم‌‌ها اسیر بی‌اراده‌‌ای در دست محیط و اقتصاد هستند.

اوج سرنوشت‌‌گرایی، بعدها در روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده خود را نشان می‌‌دهد؛ اگرچه رمان کلیدر را می‌‌توان جزو مقولة دیگری دسته‌بندی کرد و در کنار اراده‌گرایی، یک قالب مستقلّ و متشکّل از رئالیسم و رمانتیسم و ناتورالیسم برایش ساخت. سیر آثار دولت‌آبادی نشان می‌‌دهد که او در جهان‌‌بینی‌اش، همواره بین «اراده» و «سرنوشت» در نوسان بوده است. اوج اراده‌‌گرایی نویسنده را می‌‌توان در قهرمانان کلیدر (گل‌‌محمّد و خان عمو) جست‌‌وجو کرد که سرنوشت‌‌گرایی، آنان را به سمت ورطه‌‌های هولناک می‌‌کشاند تا با انتخاب خود، قهرمان تعیین شود: مرگ یا زندگی.

روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده، رمان سه جلدی مفصّلی است حاوی سه عنوان (اقلیم باد، برزخ خس، پایان جغد) با یک موضوع مشترک (مهاجرت و بحران). در این رمان، هرچند دولت‌آبادی از شیوة روایی گذشته‌‌اش ـ یعنی دانای کلّ ـ به درآمده و روش جدیدی (چندروایتی) را در پیش گرفته است، باز همان تأثیر ساختاری داستان‌‌های ناتورالیستی اوّلیّه‌‌اش دیده می‌‌شود؛ سرنوشت‌‌گرایی مفرط، که اساس این سه کتاب بر پایة آن بنیان نهاده شده است و زندگی شخصیّت‌‌های داستانی رمان را به سوی سرانجامی موهوم می‌‌کشاند. این موضوع از نخستین صفحات کتاب اقلیم باد، از مرگ پدر عبدوس ـ که به طور مرموزی سرنوشت، جان او را می‌‌ستاند ـ شروع می‌‌شود و تا آخرین سطرهای کتاب پایان جغد و زندگی سراسر وهم و غمِ سام ادامه می‌‌یابد.

خصوصیّات ناتورالیستی در رمان روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده ـ چه از نظر معنا و چه از نظر ساختار ـ جای زیادی را گرفته و قطعه‌‌های فراوانی را به توصیف زشتی‌‌ها و آلودگی‌‌ها و پلیدی‌‌ها و ناراستی‌‌ها و رذالت‌‌ها و ضعف‌‌های انسانی با شخصیّت‌‌های مریض و آلوده و... اختصاص داده است. رفتارهای مرموز علیشاد، روایت سفلیسی شدن افراد خانوادة حاکم، دو شقّه کردن سربازان روس، رابطه‌‌های خلاف عرف قلیچ و نیکمن نمونه‌‌هایی از این دست هستند که بر صبغة ناتورالیستی رمان می‌‌افزایند.

در داستان روز و شب یوسف ـ که داستان ناتورالیستی بازمانده از دهة پنجاه است ـ لمپنیسم کوچه و خیابان و مؤلّفه‌‌های آن، محلّه‌‌های کثیف و زشت، بی‌‌رحمی آدم‌‌ها در حقّ همدیگر، فقر و فلاکت و قهقرایی و... دیده می‌‌شود.

داستان آن مادیان سرخ‌یال و نیز سلوک، یک داستان سوررئالیستی ـ سرنوشت‌‌گرایی را به دوش می‌‌کشد. باوجودی‌که این قصّه در قالب داستان ناتورالیستی نمی‌‌گنجد و فضای آثار ناتورالیستی را ندارد، می‌توان آن را به دلیل روند داستانی‌اش ـ سرنوشت محتوم و مقدّر ـ به جرگة آثار ناتورالیستی دولت‌آبادی درآورد.

داستان‌‌های ناتورالیستی دولت‌آبادی عموماً حول محور گرایش‌‌ها و پیچیدگی‌‌های بیمارگونة جنسی، با شکل‌‌های منحط و مسخ‌شده، آشفتگی‌‌ ذهنی و پریشان‌‌حالی‌‌ مالیخولیایی شخصی، لمپنیسم و فحشا و بی‌‌بند‌‌وباری و لاابالی‌گری، به بازی گرفتن ارزش‌‌های واقعی آدمیزاد، تکیه بر زمینه‌‌های منفی و زشتی‌‌های خوی و جان، و سرانجام بدبینی قراردادی و مجازی موذیانه و حساب‌شدة آدمیان، نه بر مبنای واقعی و راستین، چرخ می‌‌زند (دولت‌آبادی، 1353: 24).

مؤلّفه‌های ناتورالیسم داستان‌های محمود دولت‌آبادی

1. توجّه به علم فیزیولوژی

محمود دولت‌آبادی در داستان‌‌های ادبار، پای گلدستة امامزاده شعیب، بیابانی، سفر، آوسنة بابا سبحان، گاواره‌‌بان، با شبیرو، جای خالی سلوچ، کلیدر، سلوک‏، روز و شب یوسف از این مؤلّفة ناتورالیسم بهره برده است. به چند نمونه اشاره می‌شود:

در داستان ادبار آمده است: «شوری بکر به سراغش آمده بود. رنگ و رویش سرخ شده بود و از لاله‌‌های گوشش انگار خون می‌‌چکید. لب و دهانش مثل تراشه، خشک شده بود. تُف از گلویش پایین نمی‌‌رفت و زبانش شده بود مثل یک تکّه خشت پخته. سر تا پایش به آتشی کشیده شده بود که خطّش می‌‌داد، انگار شراب در رگ‌‌هایش می‌‌دوید» (دولت‌آبادی، 1368: 147 و 148).

رمان جای خالی سلوچ «مرگان پلک بر هم زد. باز همان نگاه! سمج و نافذ. دست‌‌های مرگان به لرزه درآمدند. آب از قدح لبریز شد. کمی آب بر پشت دست سردار ریخت. قدح در دست‌‌های مرگان آشکارا می‌‌لرزید. لبخند کندی ریش و سبیل سردار را از هم واکرد. پرنده‌‌ای در جاذبة نگاه یک افعی، افسون شده بود. چیزی در او می‌‌رویید؛ چیزی در او می‌‌فسرد. جهانی تازه و هولناک. باد، پیش روی، خیال، چه تندوار» (همان: 158).

ترس و دلهره و نگرانی مارال از کشته شدن گل‌‌محمّد در کلیدر این‌‌گونه است: «مارال برید. تن به دشواری سوی دیوار کشاند. به جرز ایوان تکیه داد و جایی را برای اتّکای دست‌‌ها جستجو کرد. قلبش گویی کنده شده بود و داشت فرو می‌‌ریخت. زبانش بند آمد و چهره‌‌اش به رنگ خاک دیوار درآمد. چشم‌‌هایش نه انگار که گریسته‌اند، خشک می‌نمودند و جلای نگاه زیبایش در یک آن گویی که به قعر تاریکی پرتاب شد. رنگ چشم‌‌ها، یک‌سره تباه می‌‌نمود» (دولت‌آبادی، 1363: 2527).

ترس یوسف در داستان شب و روز یوسف بدین‌سان آمده است: «یوسف گلویش سفت شده بود. رگ‌‌های گردنش سفت شده بودند. دست‌‌هایش، پاهایش، کتف و پوست شکمش سفت شده بودند. رگ‌‌های گردن و شانه‌‌اش به درد آمده بودند. شقیقه‌‌هایش می‌‌زدند» (دولت‌آبادی، 1383 ب: 67).

2. وراثت

در داستان‌‌های ادبار، بند، جای خالی سلوچ، کلیدر، اقلیم باد از این مؤلّفة ناتورالیسم استفاده شده است. دولت‌آبادی حالت رعشه و غشی بودن رحمت را نتیجة وراثت می‌‌داند؛ وراثتی که او را به ادبار کشانیده است: «مادرزاد غشی و شیرزده بود. از زمانی هم که یادش می‌‌آمد، مادرش نصف آدم بود. زمین‌‌گیر زمین‌‌گیر؛ که اگر دماغش را می‌‌گرفتی، جانش درمی‌‌آمد» (دولت‌آبادی، 1368: 1225).

تعدادی از شخصیّت‌‌های رمان کلیدر وارث خصوصیّات رفتاری پدرانشان هستند. در خانوادة کربلایی خداداد، پسرانش، عباسجان و قدیر، مثل پدرشان دغلباز و زناکار هستند. مردان کلمیشی، گل‌‌محمّد و خان‌‌محمّد و بیگ‌‌محمّد، همان رفتاری را از خود بروز می‌‌دهند که کلمیشی با متانت و بزرگواری و از سر گذشت نشان می‌‌دهد. پسران بابقلی بندار، شیدا و اصلان، ذات پلید و بی‌رحم و دورویی پدرشان را با خود به همراه دارند.

عبدوس و ابا‌‌یادگار، پسران ابایادگار، دنبالة کار پدرشان، همان دلّاکی را پیش می‌‌گیرند؛ سرنوشت محتومی که حتّی رفتارشان را کاملاً شبیه رفتار پدری کرده است: «امّا عبدوس عقیده ندارد که می‌‌باید به دایی‌‌اش ـ آن هم به دایی بلال ـ رفته باشد، بلکه فکر می‌کند خوی پدری را ارث برده» (دولت‌آبادی، 1363: 2566).

3. سخن گفتن از زشتی‌‌ها و فجایع

داستان‌‌های ته شب، ادبار، بند، با شبیرو، مرد، از خم چمبر، عقیل عقیل، کلیدر، اقلیم باد، برزخ خس، پایان جغد، سلوک، روز و شب یوسف، آن مادیان سرخ‌یال این مشخّصة ناتورالیسم را با خود به همراه دارند.

از شخصیّت‌‌های مضحک و در عین حال مرموز رمان روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده، علیشاد چالنگ است که بیشتر مواقع از او کارهای ناشایست سر‌‌ می‌زند.

از زبان راوی رمان پایان جغد، در آغاز داستان گفته می‌شود: «من به شما اطمینان می‌‌دهم که شیارهای مغزم پر است از چرک و چرک. چطور نمی‌‌خواهید بفهمید که پنجاه سال، پنجاه هزار سال عمر در مغز من گندیده و بوی تعفّن گرفته است؟ خون، خون‌‌ها، لخته‌‌های خون، دَلَمه‌‌های خون، استفراغ غذاهای هضم‌نشده و...» (دولت‌آبادی، 1379: 111).

در داستان شب و روز آمده است: «شب بود. بوی جسد علی‌‌اکبر همسایه می‌‌آمد. گوشت‌‌های تنش ریخته بود. مگس‌‌ها و خرمگس‌‌ها دورش جمع شده بودند. صورتش شناخته نمی‌‌شد» (دولت‌آبادی، 1383 ب: 62).

4. شکستن حرمت کاذب کلمات و مفاهیم

در داستان از خم چمبر این‌‌چنین آمده است: «برو این حرف‌‌ها را به بابای نرّه‌غولش بزن. به کون لقّ بایو و مشتری. طعم خربزه‌‌های جوی تو به دهن من که هنوز نرسیده! به من چه که برایم روضه می‌‌خوانی» (دولت‌آبادی، 1382 الف: 15).

از زبان قیس در رمان سلوک آمده است: «حوصلة چُس‌ناله‌‌های دل‌سوزانة دیگران را ندارم. اگر برایم اهمّیّت داشت، وصیّت می‌‌کردم که نمی‌‌خواهم هیچ‌کس و ناکسی دنبال کون تابوتم راه بیفتند، از تصوّرش خسته و نفرت‌زده می‌‌شوم» (دولت‌آبادی، 1382 ج: 61).

5. عشق به عنوان یک نیاز جسمانی

زیباترین جلوة عشق در آثار دولت‌آبادی، رفتار گل‌‌محمّد و مارال در کلیدر است. «گل‌‌محمّد خوابید و رو در روی بناگوش مارال خواباند و لب‌‌هایش، لب‌‌های چابک قوچی در پی علف بهاره، بسترِ نرمِ روی و گلوگاه را چرید. لرزه‌‌ای به سراسر تن. مور مورِ پوست. تن، یخ و داغ شد. گرما و عطر تن مردش ـ عطر خاک نمناک بهار ـ مارال را مست می‌‌کرد» (دولت‌آبادی، 1363: 1040).

رحمت با حامی خود، کوکب، رابطة جنسی برقرار می‌کند: «انگشت‌های رحمت توی موهای کوکب نم برداشته بود و کوکب با هر دَمش توی بغل او بالا و پایین می‌‌رفت. بوی موهای کوکب توی دماغش پیچیده بود و سرتاسر سینه، شکم و ران‌‌هایش، خیس عرق شده بود و آن مادیان سرخ‌یال سوخت» (دولت‌آبادی، 1368: 46).

در داستان پای گلدستة امامزاده شعیب، غلبة جنسیّت باعث می‌شود سیّد داور، خواهرش، عذرا، را ندانسته عقد کند.

در داستان‌‌های محمود دولت‌آبادی، جنسیّت به همجنس‌‌گرایی هم کشانده شده است. در داستان سایه‌‌های خسته، نایب ـ که مغلوب انگیزة حیوانی است ـ ماشاءالله، پسرک بدبخت، را به بهانة سرپرستی با خود می‌‌برد تا از او کام برگیرد.

در کتاب اقلیم باد، رابطة جنسی قلیچ و نیکمن، تکرار عمل دور از انسانیّت نایب با ماشاءالله در سایه‌‌های خسته است.

6. به تصویر کشیدن پلیدی و بی‌عدالتی و فقر

داستان‌‌های ته شب، ادبار، پای گلدستة امامزاده شعیب، بند، هجرت سلیمان، سایه‌‌های خسته، بیابانی، سفر، آوسنة بابا سبحان، گاواره‌‌بان، با شبیرو، از خم چمبر، عقیل عقیل، جای خالی سلوچ، کلیدر، اقلیم باد، برزخ خس، پایان جغد، روز و شب یوسف رنگی از ناتورالیسم را با خود دارند.

   در داستان ته‌ شب می‌‌خوانیم: «محلّه فقرزده بود. فقر همیشه و در هر کجا سایه افکنده باشد، به خوبی احساس می‌‌شود. بوی فقر حتّی از شکاف‌‌های دیوارها و درِ خانه‌‌ها بیرون می‌‌خزد، قاطی هوا» (دولت‌آبادی، 1368: 23).

رحمت در داستان ادبار از سر بی‌کسی و فقر و فلاکت به شیره‌‌کش‌خانة کوکب پناه می‌‌برد.

در داستان پای گلدستة امامزاده شعیب فقر و بدبختی و پریشانی، سیّد داور و عذرا
ـ برادر و خواهر ـ را از هم جدا کرده بود و با پیدا کردن همدیگر، بی‌عدالتی اجتماع، سرنوشت غمناکی را برای آنها رقم می‌‌زند. «خانه‌‌اش مثل تاولی زیر ناخن ده ـ لب خندق ـ چسبیده بود. می‌‌گفتند مرغدانی آسیاب کهنة سقّا بوده در قدیم. توی خانه، کوچک، لخت و پوده بود. ننه‌غلام تمام سوراخ ـ سنبه‌‌های دیوار را با کلوخ پارچه، زیرشلوارهای ازپاافتاده و حلبی کهنه گرفته بود. کتری سیاهش روی اجاق بود و چراغ موشی در وسط خانه، روی هفت پاره‌خشت سوار شده بود؛ دود می‌‌کرد و از شکاف‌‌های درِ نیم‌‌سوختة خانه، خطوط کج و کوله‌‌ای جلو در و روی لبة خندق می‌‌انداخت» (دولت‌آبادی، 1382 ب: 59).

7. تسلیم نشدن در برابر خرافات

ناتورالیست‌ها هرگونه مذهب و اعتقاد و ایمانی را خرافات قلمداد می‌کردند. داستان‌‌های پای گلدستة امامزاده شعیب، گاواره‌‌بان، عقیل عقیل، جای خالی سلوچ، کلیدر، اقلیم باد، برزخ خس، پایان جغد، سلوک، آن مادیان سرخ‌یال از این خصیصة ناتورالیسم بهره گرفته‌‌اند. اقلیم باد از مجموعة روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده، تنها رمانی ا‌‌ست که با خرافات آغاز می‌‌شود.

در پای گلدستة امامزاده شعیب آمده است: «گفتم دلم می‌‌خواد بخونم... می‌‌گفتن نه؛ صدای زنو نباید کسی بشنوه، وگرنه تو اون دنیا، سر یه تار موش تو آتیش جهنّمه... می‌گه از وقتی که من پا توی دهشون گذاشتم و اون جمعم کرده، براش نحسی آوردم. تو رو خدا راس می‌گه؟ من نحسم؟... می‌‌گه برا اینکه روز سیزده ماه بوده. ببین! تو رو خدا ببین» (دولت‌آبادی، 1368: 169 و 170).

راوی آن مادیان سرخ‌یال می‌‌گوید: «قیس در آغاز سنگین‌‌ترین نبرد خود، پاسخ شرّ، بت ذوالخلصه، هر سه چوب تراش‌‌خوردة درون لاوک را برون آورد و به یک ضرب، آن سه چوب را به زانو کوفته و شکسته بود برابر چشمان استخوانی آن بت. خیر، شرّ، خنثی. بر هر تنة چوب، یک کلمه نوشته بود تا اشخاص با برداشتن یک چوب نیک و بد، کار خود یا سود و زیان قدمی را که می‌‌خواستند بردارند، بر تنة چوب بخوانند، که پیشگویی کردارها بود نزد باورمندان» (دولت‌آبادی، 1383 الف: 99).

8. نفی آزادی و طرد آن

از داستان‌‌های دولت‌آبادی می‌‌توان نتیجه گرفت که او نویسنده‌‌ای کاملاً جبری است و هیچ اعتقادی به اختیار و آزادی ندارد. زیربنای خیلی از داستان‌‌های ناتورالیستی وی جبرگرایی (جبر محیط، جبر وراثت، جبر ازلی) است.

در داستان ادبار، جبر محیط و وراثت، رحمت را به ادبار می‌‌کشاند.

عذرا و داور داستان پای گلدستة امامزاده شعیب، اسیر جبر محیط هستند. آنها راهی را می‌‌پیمایند که دست تقدیر معیّن کرده است. خودکشی عذرا نیز نشانی از همین مقدّر بودن زیست آدمیان دارد.

در داستان از خم چمبر، جبر محیط موجب تحکّم طاهر به زنش، مارو، می‌شود. مارو در خانة طاهر به هیچ وجه خود را آزاد نمی‌‌بیند. او زیر فشار است و همه چیز بر وی تحمیل می‌‌شود. حتّی زناشویی‌اش از سر اجبار است. مارو، خانة طاهر و رحیم‌آباد را زندانی برای خود می‌‌داند و سرانجام این مسئله سببی می‌شود تا شبانه با امیرآقای معلّم، ده را به سوی مقصد نامعلومی ترک کند.

در داستان عقیل عقیل چنین آمده است: «همه این را باور دارند که همه‌کاره اوست. بلندت می‌‌کند و کلّه‌پایت می‌‌کند. این است که قهر و غضبش را هم شکر می‌‌کنند. خود من هم این‌‌جورم. هرچه به سرم بیاید، جز شکرگزاری مگر کار دیگری بلدم؟ شکر. خدایا شکر. هزار مرتبه شکر. رضایم به رضای تو» (دولت‌آبادی، 1368: 949).

اوج سرنوشت‌‌گرایی داستان‌‌های دولت‌آبادی در مجموعة روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده به سرانجام می‌‌انجامد. رمانی که از همان آغاز، تک‌‌تک شخصیّت‌‌ها ـ از عبدوس گرفته تا ابایادگار و سام و دیگران ـ هر کدام سرنوشت محتوم خود را به همراه دارند و این سرنوشت محتوم، علّت آوارگی تمام آنان شده است.

در رمان سلوک آمده است: «تو نمی‌‌دانی، تو نمی‌‌دانی... متنفّرم از همه‌‌شان... اصلاً چرا من به دنیا آمدم؟ امثال من چرا متولّد می‌‌شوند؟» (دولت‌آبادی، 1382 ج: 159).

در داستان آن مادیان سرخ‌یال آمده است: «آنچه در پیشانی‌نبشت تو رقم خورده و نقش است در ستارة بخت تو، ای بیگانة مطرود! این سوی مرگ، تو در این سوی مرگ ایستاده‌‌ای، پشت به مرگ و روی با سیه‌باد زندگانی و زیستن آیا خود جبر نیست؟ انکار نمی‌‌توان کرد و چشم بر او نیز نتوان پوشید؛ پس چی؟» (دولت‌آبادی، 1383 الف: 39).

9. انسان‌ها تسلیم شرایط جسمانی خویش

تنها شخصیّت داستانی دولت‌آبادی ـ که بیشترین تأثیر را از شرایط جسمانی (خون و اعصاب) پذیرفته و رفتار و خصوصیّات اخلاقی‌اش پیرو آن شده است ـ علیشاد چالنگ در مجموعة روزگار سپری‌شدة مردم سالخورده است.

سلیمان در هجرت سلیمان، نایب در سایه‌‌های خسته، غلام و مسیّب در گاوراه‌‌بان، مرحب در سفر، امیرآقا در از خم چمبر، شیدا در کلیدر، عباس و ابراو در جای خالی سلوچ، اردی‌‌دا در سلوک به نوعی زیر بار فشار اقتضائات جسمانی قرار دارند و به کارهایی دست می‌‌زنند که نتیجة مستقیم جسم آنان است.

10. زبان محاوره

دولت‌آبادی در تمام داستان‌‌هایش ـ حتّی داستان‌‌های کوتاه آینه، بند، ته شب، مرد ـ از این مؤلّفۀ ناتورالیسم استفاده کرده که جایگاه خاصّی برای وی در حیطة ادبیّات ناتورالیستی برگزیده است.

در رمان کلیدر، مارال چنین می‌گوید: «ما هم که مرد بالا سر خود نداشتیم تا به شهر و بازار برود، حکیم و دوا به محلّه بیاورد. آنهایی هم که دستشان به دهنشان می‌رسید، گلیم خودشان را از آب کشیدند و مال خود را در بردند. مال‌های ما بودند که یکی یکی جلوی چشم‌هامان به ریق افتادند، دست و پا زدند و مردند. مهتاو هم که ناخوش بود، بعد آن دق‌مرگ شد» (دولت‌آبادی، 1363: 34).

در داستان آینه گفته شده است: «بایگان گفت: هر جور میلتان است، امّا من فراموشی و نسیان را می‌‌فهمم. گاهی دچارش شده‌‌ام. با وجود این، اگر اصرار دارید که شناسنامه‌‌ای داشته باشید، راه‌‌هایی هست. بی‌‌درنگ مرد پرسید چه راه‌‌هایی؟ و بایگان گفت: قدری خرج برمی‌‌دارد؛ اگر مشکلی نباشد راه حلّی هست، یعنی کسی را می‌‌شناسم که دستش در این کار باز است. می‌‌توانم شما را ببرم پیش او» (دولت‌آبادی، 1382 ب: 38).

11. توصیف دقیق و شرح جزئیّات حوادث

زیباترین توصیف‌‌ها و تشریح جزئیّات در رمان کلیدر دیده می‌شود؛ جایی‌‌که صحنه‌‌های رمانتیک و ناتورالیستی داستان در کنار هم چیده شده‌‌اند. خواننده در مطالعة آثار دولت‌آبادی معمولاً با چنین سبکی ـ نه‌تنها در کلیدر، که در تمام آثار او ـ خود را روبه‌رو می‌‌بیند:

ـبعد از ذکر نام شخصیّت‌‌ها، توصیف دقیق ظاهر و خلق و خوی آنها انجام می‌شود.

ـ صناعات ادبی قوی که احساس دولت‌آبادی به وضوح در آنها برجسته است و در پیشبرد توصیف‌‌ها و تصویرها تأثیر زیادی دارد.

ـ دولت‌آبادی عموماً بعد از ذکر اسامی مکان‌ها و مسائل عقلی و فطری و... به صورت شاعرانه و حتّی گاهی برخوردهای منطقی و روی آوردن به دلیل و برهان، ذکر پیشنهاد و راه حلّ و جملة «اگر این بود، خوب می‌‌شد»، مباحث را شرح و توضیح می‌دهد.

«عبّاسِ سلوچ دیگر جوانکی بود جرّه، بالای پانزده سال. گوش‌‌های برگشته و بزرگ، صورتی قاق‌کشیده، چشمانی بزرگ و سیاه و رنگ و رویی که از زردی به کبودی می‌‌زد. تا پدرش بود، او را وامی‌‌داشت که موهای سرش را از ته، ماشین بزند، امّا عبّاس به هزار زور و زحمت و پاشنه بر زمین کوبیدن، توانسته بود به سلوچ بقبولاند که کاکلی جلوی سر خود بگذارد» (دولت‌آبادی، 1368: 994 و 995).

«بیگ‌‌محمّد گاهِ خواندن و نواختن، نه پروایی از کس بودش و نه بیمی از ناکس. به گونه‌‌ای آزادگی کمیاب دست می‌یافت. رها می‌‌شد. خود با نوایش رها می‌‌شد. صدا، همه آتش بود که به در هم کشاندن سرماها می‌‌شتافت. احساس گرمایی در نگاه خود. دو شعلة کوچک از ته چشم‌‌ها، از درون دود خیز می‌‌گرفتند و برون می‌‌زدند. دو شعلة ناپیدا. بوده و نبوده. داغ می‌‌شد. لب‌‌ها، گوش‌‌ها و پلک‌‌هایش گر می‌‌گرفتند. لرزة پوستة قلبش بیشتر می‌‌شد. باد در کلّه‌‌اش می‌‌پیچید. صدا چیره می‌‌شد. چگور همپا نمی‌‌کشید، لنگ می‌زد، ناتوان در می‌‌ماند» (دولت‌آبادی، 1363: 1017).

12. شخصیّت‌هایی با انگیزه‌های حیوانی قوی

«گورستان در روح نادعلی جوان حفره‌ای باز کرده است. مِدِیار دیگر نه در گور، که در روح او خفته است. مدیار و گور و گورکن، یکجا در روح او دفن‌اند. اوّلین قتل، آزمون کشتار، بسیار کرده بود. امّا خود کشتار؟ این اوّلین بود، و گمان می‌برم آخرین هم... خدای من! خدای من! مردی را کشته‌‌ام. جوانی را کشته‌‌ام. او دیگر نیست. زنده نیست. عجب نیست، این؟! چرا. من او را کشته‌‌ام. من گورکن را کشته‌‌ام. آن سیاه‌‌روز را هم من کشته‌‌ام» (دولت‌آبادی، 1363: 338).

در داستان پایان جغد، اعمالی که از آدم‌‌های داستان سر می‌‌زند، کاملاً مخالف با حقوق انسانی و در سطح رفتارهای حیوانی ا‌‌ست. ساواک به طرز فجیعی سماوات را شکنجه می‌‌دهد، تاجایی‌که «پاهای او بر اثر کوبانده شدن کابل، هر کدام یک متکا شده و غالباً قلوه‌‌کن شده بود و خونریز بود» (دولت‌آبادی، 1379: 80).

«یوسف منگ می‌‌شد. از عطر و گرما و از شوری که داشت. چیزی مثل مه، چیزی مثل بخار، چیزی مثل غبار او را در خود می‌‌گرفت. تنش عرق می‌‌کرد؛ عرق گوارا و دلچسب» (دولت‌آبادی، 1383 ب: 43 و 44).

13. پایان غم‌‌انگیز

بیشتر داستان‌های دولت‌آبادی، پایان غم‌انگیزی دارند، چنان‌که گاهی خواننده تا مدّت‌ها سردرگم و ناباور در فکر جستن دلایل این ناباوری است؛ دلایل مبهمی که سرانجامِ بیشتر داستان‌های هدایت را نیز بنیان نهاده بود.

«رحمت که نافگاهش را چسبیده و چمبر شده بود، روی زانوهایش راست شد. پرکینه سرش را به دیوار کوفت و پای آخور پخش شد. مرد به طرفش رفت و فانوس را نزدیک رویش گرفت. دهنش وا مانده و کف کرده بود و چشم‌‌هایش مثل دو تا نخود پخته، ته کاسه زرد می‌‌زد. شقیقه‌‌اش شکسته بود و رگه‌‌های خون روی صورتش راه می‌‌رفتند و قاطی کف‌‌ها می‌‌شدند» (دولت‌آبادی، 1383 الف: 94).

مرگ مختار در داستان سفر، پایان دهشتناکی را برای قصّه به همراه دارد. مختار پس از فهمیدن سرنوشت محتوم خود، زیر قطار می‌‌رود و بدنش قطعه قطعه می‌شود.

در داستان آوسنة بابا سبحان، فرزندان بابا سبحان، صالح و مسیّب، به طور ناگواری از بین می‌‌روند؛ صالح به دست غلام فسنقری کشته می‌‌شود و مسیّب ـ که از کشته شدن برادر به جنون رسیده است ـ با موتور چنان به چنار می‌‌زند که او هم کلّه‌پا می‌‌شود.

در داستان گاواره‌‌بان، مرگ عمو قربانعلی، پدر قنبرعلی جان، به دست گروهبان ارتش، سرانجام تلخی را برای داستان رقم می‌‌زند.

در رمان کلیدر می‌خوانیم که: «گل‌محمد به هم درشکست با تک‌گلوله‌ای که از پشت آمد، از کتف راست گذر کرد، آرام بتابانیدش و در سیاهی تمام جهان که چشمانش را فرا می‌گرفت، بس توانست سربند سرخ مارال را به گونة چیزی چون بال پرنده‌ای غریب بر فراز یال کوه ببیند» (دولت‌آبادی، 1363: 2506).

پایان رمان سلوک به مانند برزخ خس در هاله‌‌ای از ابهام به سر می‌‌رسد. پدر قیس، سنّمار، انگار همان علیشاد برزخ خس است که با سرنوشت نامعلومی مواجه می‌شود. یک روز برای همیشه می‌‌رود و دیگر نشانی از او پیدا نمی‌‌شود.

داستان آن مادیان سرخ‌یال این‌‌چنین به پایان می‌‌رسد: «سواران را باقی می‌‌گذاشت تا بپوشاند سر و کاکل مردی را که در نخستین فرودش بر زانوان، خود زرّینش از سر فرو افتاده بود و گوش‌‌ها و گردن و کنارهای چهره‌‌اش شرحه ‌‌شرحه می‌‌نمود از سودای افسون طمّاح ـ آن مار زخم‌برداشته و جان‌به‌دربرده ـ چنانچه دستان و انگشتان آن بانوی کبودچشم که فرو ریختن گرفته بود در فرود آمدن از فراز عَسیب، و می‌‌آمد دست‌‌ها پیش‌بداشته ـ کورمال، کورمال ـ و جامة حریر آبی‌‌وش او هم در غبار می‌‌شد و می‌‌شد. یادوار شبحی که در روز آشکار شده باشد، با چشمانی که دیگر نبود و نمی‌‌دید هیچ و هیچ» (دولت‌آبادی، 1383 الف: 163).

نتیجه‌گیری

ناتورالیسم به عنوان یک مکتب ادبی را آکادمی هنرهای زیبای فرانسه در قرن هفدهم وارد حیطۀ ادبیّات کرد. آغاز و تکامل ناتورالیسم از فرانسه و تزلزل آن در انگلستان و رونق دوبارۀ این مکتب به عنوان «سبکی محلّی» در امریکا، مسیر خود را در قرن نوزدهم طی کرده است.

این مکتب همچون ادبیّاتی متعهد، نه تنها ضدّاخلاق نیست، بلکه با ارائة تصاویر زشت و پلید جامعه در برابر دیدگان خواننده، در صدد یافتن راه‌حلّی برای درمان مقولۀ ضدّاخلاق است.

می‌توان گفت که ناتورالیسم ایران، به تأثیر از آثار پیشگامان این مکتب ـ به‌خصوص نویسندگان امریکا و فرانسه ـ از راه ترجمه‌های دوران مشروطیت و تحصیل‌کرده‌های خارج از کشور، آثاری چند را به وجود آورده است.

سنگ صبور صادق چوبک نمونۀ اعلای ناتورالیسم ایران شناخته می‌شود. چوبک به مثابۀ عَلم‌دار این مکتب توانسته است تا کنون جایگاه خاصّی را برای خود در ادبیّات داستانی ایران بیابد. بیشتر داستان‌های ناتورالیستی ایران به تأسّی از دو مؤلّفۀ جبر محیط و اقتصاد و وراثت نگاشته شده‌اند؛ مقولاتی که زیربنای بیشتر داستان‌های ناتورالیستی دولت‌آبادی را در بر می‌گیرد.

با وجود این، محمود دولت‌آبادی به عنوان نویسندۀ امروز ایران، رنگی از مکتب ناتورالیسم در آثارش دیده می‌شود. داستان‌های ادبار، بند، پای گلدستۀ امامزاده شعیب، سفر و بسیاری از دیگر داستان‌های وی، زمینه و خصلت‌های ناتورالیستی دارد.

 

مراجع

منابع

دولت‌آبادی، محمود (1353)، موقعیت کلّی هنر و ادبیات کنونی، تهران، گلشایی.

ــــــــــــــــــــ (1363)،کلیدر، چاپ سوم، تهران، پارسی و فرهنگ معاصر.

ــــــــــــــــــــ (1368)، کارنامۀ سپنج، تهران، بزرگمهر.

ــــــــــــــــــــ (1379)، روزگار سپری‌شدۀ مردم سالخورده، پایان جغد، چاپ چهارم، تهران، چشمه و فرهنگ معاصر.

ـــــــــــــــــــ (1380 الف)، روزگار سپری‌شدۀ مردم سالخورده، اقلیم باد، چاپ ششم، تهران، چشمه و فرهنگ معاصر.

ـــــــــــــــــــ (1380 ب)، روزگار سپری‌شدۀ مردم سالخورده، برزخ خس، چاپ سوم، تهران، چشمه و فرهنگ معاصر.

دولت‌آبادی، محمود (1382 الف)، از خم چمبر، تهران، نگاه.

ــــــــــــــــــــ (1382 ب)، سفر، تهران، نگاه.

ــــــــــــــــــــ (1382 ج) سلوک، چاپ چهارم، تهران، چشمه و فرهنگ معاصر.

ــــــــــــــــــــ (1383 الف)، آن مادیان سرخ‌یال، تهران، نگاه.

ــــــــــــــــــــ (1383 ب)، روز و شب یوسف. تهران، نگاه.

ــــــــــــــــــــ (1384)، ادبار و آینه، تهران، نگاه.

رحیمیان، هرمز (1380)، ادبیّات معاصر نثر، ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران، سمت.

چهلتن، امیرحسین و فریدون فریاد (1373)،ما نیز مردمی هستیم (گفت‌وگو با محمود دولت‌آبادی)، چاپ دوم، تهران، چشمه و پارسی.

سیّدحسینی، رضا (1381)، مکتب‌های ادبی، چاپ یازدهم، تهران، نگاه.

فورست، لیلیان و دیگران (1376)، ناتورالیسم، ترجمۀ حسن افشار، چاپ دوم، تهران، مرکز.

قربانی، محمّدرضا (1373)، نقد و تفسیر آثار محمود دولت‌آبادی، تهران، آروین.

قره‌باغی، علی‌اصغر (1381)، «واژگان فرهنگ جهانی ناتورالیسم»، نشریّۀ گلستان، شمارۀ 53.

میرصادقی، جمال (1382)، داستان‌نویس‌های نام‌آور ایران، تهران، اشاره.

میرصادقی، میمنت (1368)، «ناتورالیسم»، چیستا، سال هفتم. شمارۀ 4.

میرعابدینی، حسن (1377)، صد سال داستان‌نویسی ایران، چاپ اوّل، تهران، چشمه.

G. and C. Merriamco (1997), Webstera Now, Collegiate Dictinory


:: موضوعات مرتبط: تحلیل عناصر ناتورالیستی در داستان‌های محمود دولت‌آبادی , ,
:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 27 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

شگردهای طنزآفرینی خاقانی

نویسندگان
1 محمّدرضا ترکی؛ 2 موسی دامن‌کش
1دانشیار گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران
2دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران
چکیده
در پژوهش حاضر، با رویکرد طنز سنّتی و با توجه به تلقّی قدما از مفهوم طنز، به سراغ آثار خاقانی ـ به‌خصوص دیوان او ـ رفته‌ایم. ابتدا در مبحثی کلّی، نظر وی و چگونگی برخوردش را با این مقوله مطرح کرده‌ایم. مبحث اصلی‏‏، شگردهای طنزآفرینی خاقانی است؛ زیرا او برای ایجاد طنز، با توجّه به فضایی که پیش رو دارد و نیز به منظور استواری سخن، از شیوه‌‌ها و شگردهای ویژه‌‌ای استفاده می‌‌کند؛ این نکته در نمونه‌‌های بررسی‌شده، کاملاً آشکار است. ما هر کدام از این شگردها را نشان داده‌‌ایم و با توجّه به میزان اهمّیّت و میزان کاربردشان به آنها پرداخته‌‌ایم. ازآنجاکه امکان بررسی جداگانه و مفصّل نمونه‌های مختلف وجود ندارد، در بیشتر اشعار مورد نظر، به ذکر یک یا چند بیت، بسنده شده است
کلیدواژگان
خاقانی شروانی؛ دیوان خاقانی؛ طنز؛ هزل‌؛ هجو
اصل مقاله

پژوهشگرانی که در عرصۀ طنز گام برداشته‌اند و یا آنانی که در اندیشۀ شرح و تحلیل اشعار خاقانی برآمده‌‌اند، برخی‌‌شان گاه مختصر اشاره‌‌ای به وجود طنز در برخی اشعار خاقانی کرده‌اند. ضیاءالدّین سجّادی در فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی (1374)به هزل‌‌آمیز بودن بعضی از تعبیرات و اصطلاحات اشاره کرده است. میرجلال‌‌الدّین کزّازی در کتاب گزارش دشواری‌‌های دیوان خاقانی (1378)، در مواردی به طنزآمیز بودن برخی اصصلاحات و واژگان دیوان اشاره کرده است؛ هم او، پیش‌تر در کتاب سوزن عیسی (1376) ـ که به شرح قصیدۀ ترسائیّه اختصاص دارد ـ هنگام توضیح برخی ابیات، آنها را طنزآمیز دانسته است. از میان کتاب‌‌های طنزی که در آنها به برخی قطعات طنزآمیز دیوان خاقانی و یا به طور کلّی به طنزپردازی او اشاره شده است، می‌‌توان به مقدّمه‌‌ای بر طنز و شوخ طبعی در ایران (1364) و چشم‌انداز تاریخی هجو (1366) و هجو در شعر فارسی (1380) اشاره کرد. امّا این مسئله تا کنون به صورت جدّی پیگیری نشده است؛ لذا با توجّه به بسامد اشعار طنزآمیز خاقانی ـ که می‌‌توان گفت به نوعی در میان کلام پیچیده و پرطمطراق او پنهان مانده است ـ انجام پژوهش مستقلّی که به طور همه‌جانبه و دقیق به این مسئله بپردازد، ضروری می‌‌نماید.

در این مختصر، مجالی برای طرح آرای طنزپژوهان مختلف درمورد تعریف طنز و پرداختن به اختلاف نظرها در این زمینه نیست؛ البتّه لازم است گفته شود که ما با رویکرد طنز سنّتی به این مقوله نگریسته‌‌ایم و تفاوتی بین آن و واژگان پیرامونی‌‌اش (هجو، هزل، مطایبه و...) قائل نشده‌‌ایم.

خاقانی در بدو امر، شاعری جدّی به نظر می‌رسد، امّا گذری بر دیوان و دیگر آثار او کافی است تا نمونه‌های قابل توجّهی را از شوخ‌طبعی و طنز در سخن او مشاهده کنیم. در لابه‌لای اشعار سنگین او طنزی نهفته است که با لحنی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه به دور از سنگینی و پیچیدگی همیشگی کلام اوست. حتّی برخی از این موارد می‌‌‌‌توانند از بهترین و لطیف‌‌ترین نمونه‌‌های طنز در ادبیّات فارسی به شمار آیند؛ او حتّی در هجوها و دشنام‌‌هایی که به قصد مخاصمات شخصی به کار می‌‌گیرد، سعی دارد آنها را با ساختاری قدرتمند ارائه دهد، تا مخاطب از برخی رکاکت‌‌هایی که بعضاً ممکن است در کلامش مشاهده شود، دل‌‌زده و ملول نگردد. نیز در اشعار طنزآمیز خود اهدافی را دنبال می‌‌کند؛ یکی همان است که طنزپژوهان آن را هدف اصلی طنز قلمداد می‌‌کنند، یعنی انتقادی که به قصد اصلاح صورت می‌‌گیرد. طنز موجود در اشعار مغانۀ خاقانی و همچنین اعتراضات او به برخی درباریان ستم‌‌پیشه، از این دست است. این قسمت از طنز او را می‌‌توان تا حدود زیادی متأثّر از سنایی دانست؛ در این موارد، حدّاقلّ این است که خود او ادّعای آن را دارد که هدفش مخاصمات شخصی نیست، بلکه تاختن به کسانی است که در امور مختلف موجب تباهی و فساد می‌‌شوند. هدف دیگرش تسویه حساب‌‌های شخصی است؛ در این‌گونه اشعار، با نهایت استادی وارد می‌‌شود و با به‌کارگیری شگردهای متفاوت به هجو و تحقیر معارضان خود مشغول می‌‌شود، به‌ویژه کسانی که در عرصۀ سخن دعوی «مجارای» با او را دارند. موارد معدودی از اشعار طنزآمیزش نیز به قصد خوش‌‌باشی و تفریح گفته شده است. خاقانی برای آفرینش طنز از تکنیک‌‌ها و شگردهای متفاوتی استفاده می‌‌کند، که میزان استفادۀ از آنها، با توجّه به نوع کلام و فضا و بافت و هدفی که دنبال می‌‌کند، متفاوت‌‌ است؛ مثلاً چنان‌که خواهیم آورد، هنگامی که روی سخنش با رشید وطواط است، سعی می‌‌کند تمام ویژگی‌‌های او را در نظر آورد و آن‌گاه هجوش کند، به‌طوری‌که حتّی جثّۀ کوچک رشید را هم مجسّم می‌‌کند، سپس او را به اموری که نهایت کوچکی و حقارت را می‌رسانند تشبیه می‌کند و یا حتّی از طریق بازی با واژگان وارد می‌‌شود و از کاف تصغیر (تحقیر) بهره می‌برد.

واژۀ طنز در دیوان خاقانی، بیشتر به معنی ریشخند و طعن به کار رفته است. او در قصیده‌‌ای در جواب رشید وطواط و در مدح او می‌‌گوید:

زبون‌تر از مه سی‌روزه‌ام مهی سی روز                                    مرا به طنز چو خورشید خواند آن جوزا

(خاقانی، 1388: 30)

     خاقانی میان طنز و هجو ـ که امر نکوهیده‌ای است ـ فرق نهاده و از هجوسرایی پروا دارد. او بر آن است که هیچ‌گاه زبان به هجو کسی نگشوده و کسی را فحش و ناسزا نگفته است:

مدح کریمان کنم، چرا نکنم؟ لیک                               قدح لئیمان مرا شعار نیابی

در همه دیوان من دو هجو نبینی                                 در همه گلزار خلد خار نبینی

(همان: 933)

                                                                 در عین حال،          واقعیّت این است که او در عرصۀ سخن، معارضان خود را سرسختانه نکوهیده و برخلاف ابیات پیشین، هر گاه ناچار به قدح و هجا شده‌، سمند سخن را در این عرصه بی‌محابا تاخته است:

شنوده‌‌ای دم خاقانی از مدیح کسان؟                             کنون هجای خسان می‌‌شنو که هم شاید

هجای بولهب ایزد بگفت و می‌‌شایست                           گر او هجای سگی گفت، رو که هم شاید

(همان: 873)

او نه‌تنها مدایح، بلکه سخنان نیشدار و یا هجو خود را هم مفید و لازم می‌داند:

از هجو و مدیح من به یک جا                         آید صحنات و صحن حلوا

(خاقانی، 1387: 208)

به عقیدۀ وی، قدح او نیز توتیایی است که روشنی چشم می‌افزاید و سبب می‌شود که مخاطب و اهل عصر به روشن‌بینی بیشتری برسند:

ترش و شیرین است قدح و مدح من با اهل عصر              از عنب می‌پخته سازند و ز حصرم توتیا

(خاقانی، 1388: 18)

شگردهای طنزآفرینی خاقانی

«طنز یک گونۀ ادبی نیست، بلکه در وهلۀ اوّل یک شگرد ادبی است؛ امّا وقتی این شگرد، سراسر یک گونۀ ادبی را فرا می‌گیرد، در وهلۀ بعد، به گونه‌‌ای ادبی تحویل می‌پذیرد» (فولادی، 1382: 11).

می‌‌دانیم که محدود کردن اشعار طنزآمیز به شگردی خاصّ، تقریباً ممکن نیست و در هر مورد امکان دارد چندین روش برای ایجاد طنز وجود داشته باشد. آنچه مطمح نظر است، وجه غالب شگردهایی است که خاقانی در طنزپردازی به کار گرفته است.

1. تهکّم

تهکّم معمولاً استهزا و ریشخند را در بر دارد. هرچند که گاه ظاهر کلام جدّی به نظر می‌‌رسد. «تهکّم، نفرین و دشنام است؛ نوعی از هزل است. فرق میان آن دو این است که ظاهر تهکّم جدّ، و باطن آن استهزاست و هزل عکس آن است»(المرصفی، به نقل از حلبی، 1364: 86).

این قسمت را نخست با قصیدۀ ترسائیّه آغاز می‌‌کنیم که در آن شاعر ابراز می‌‌دارد که اندیشۀ پیوستن به دولت‌های مسیحی ابخاز و روم را در سر می‌‌پروراند؛ حال آنکه از برخی ابیات طعنه‌وارش مشخّص است که این حرف فقط یک تهدید سیاسی برای تنبّه حکومت منطقه است. به همین دلیل است که حتّی نسبت به مسیح(ع) با لحن اعتراض‌آمیزی سخن می‌گوید و نشان می‌دهد هدف او مسیحی شدن و پیوستن به مسیحیان نیست:

چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست                           که اکمه را تواند کرد بینا؟!

(خاقانی، 1388: 24)

امّا در این وضع دشوار که هیچ‌کس حاضر نیست به او توجّه کند و به ارزشش واقف باشد، تکلّیف چیست؟ آیا باید ترک دین بگوید؟ او در تمام عمر خود پایبند اصول و موازین اسلامی بوده ‌‌است و از آن شناخت کافی دارد و از ارزش‌‌هایش مطلّع است، پس چگونه می‌‌تواند از آن برگردد و سر بر آستان کفر نهد؟ شاعر حتّی در بیتی از صلیب بر گردن آویختن، طوری سخن می‌‌راند که پنداری آن را کاری کودکانه و به دور از خرد می‌‌داند:

چو آن عودالصّلیب اندر بر طفل                      صلیب آویزم اندر حلق، عمدا؟!

(همان: 26)

او حتّی به شکل مضحکی در اصل مسئلۀ تثلیث ـ که مورد اعتقاد مسیحیان است ـ تشکیک می‌‌کند:

به یک لفظ آن سه خوان را از چهِ شکّ                                     به صحرای یقین آرم همانا

(همان)

در کلّ باید گفت که اگر خاقانی به مسیحیّت گرایشی داشت و به جدّ اندیشۀ خروج از دین را در سر می‌‌پروراند، سخن به گونة دیگر می‌‌گفت، به‌طوری‌که از شعر او نوعی تقدّس و گرامی داشتن آیین مسیح بربیاید؛ حال آنکه چنین نیست و کلامش در باب مسیحیّت با نوعی طنز و طعنه همراه است:

به دست آرم عصای دست موسی
ز سرگین خر عیسی ببندم
ز افسار خرش افسر فرستم
سُم آن خر به اشک چشم و چهره

 

بسازم زان عصا شکل چلیپا
رُعاف جاثلیق ناتوانا
به خاقان سمرقند و بخارا
بگیرم در زر و یاقوت حمرا
(همان)

نکوهش حاسدان نیز در کلام او پیوسته با طعنه و استهزا همراه است:

زان کرامت‌ها که حقّ با این دروگر‌‌زاده کرد            پا شکستم زین خران، گرچه درست از من شدند

 

  می‌‌کشند از کینه چون نمرود در گردون کمان

 خوانده‌‌ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زمان

(خاقانی، 1388: 328)

نه همّت من به پایه راضی‌ست
یا رب چو ز همّت و ز پایه
یا پایه چو همّتم برافراز

 

نه پایه سزای همّتم هست
نگشاید کار و نگذرد دست
یا همّت من چو پایه کن پست
(همان: 838).

و یا در طعنه به فردی از مقرّبان پادشاه و دربار می‌گوید:

ای شده ...یۀ چپ سلطان
گر به ما کژ نگه کنی ما را

 

...یۀ راستین عالم هم
...یۀ راست برشود به شکم
(همان: 908)

2. ناسازگاری موضوع و شیوۀ بیان

«بورلسک» (burlesque) یا «سخریّه»، اثری است که در آن موضوعی جدّی به شکل تمسخرآمیز، یا موضوعی عوامانه و فکاهی به صورتی جدّی مطرح شود (میرصادقی، 1385: 59). قصیدۀ سوگندنامۀ خاقانی، نمونۀ بارز این شیوه است که در آن، شاعر مطلب جدّی خود را با واژگان رکیک و هزل‌‌آمیز بیان می‌‌کند. این قصیده در مدح ابونصر، وزیر منوچهر شروان‌شاه، و موضوع آن کاملاً جدّی است. آن‌طور که از ابیات برمی‌‌آید، معاندان شاعر با چاپلوسی و سخن‌چینی موجب شده اند که پادشاه بر خاقانی خشم بگیرد ؛ حال او چاره را در آن می‌‌بیند که سوگندنامه‌ای در دفاع از خویشتن بسراید.

سوگندهای نخستین شاعر به امور بهنجار و مورد قبول همگان است، امّا ساختار قصیده چنان است که اندک اندک و به طور پیوسته از مرتبه و ارزش امور یادشده کاسته می‌‌شود، تاجایی‌که به الفاظ و عناصر خیلی رکیک و نابهنجار کشیده می‌‌شود (خاقانی؛ 1388: 49-56). و یا در قطعۀ طنزآمیز بی‌بی، شیوة بیان شاعر بسیار استوار و فاخر است. از ظاهر الفاظ و در نگاه اوّل، زشتی و یا بهتر بگوییم طنزی به چشم نمی‌‌آید و کلام کاملاً مستعار و کنایی است، امّا ورای این ظاهر جدّی، به مطلب بسیار مضحکی اشاره می‌‌کند. ساختار استعاره‌‌ها و ارتباطشان با یکدیگر طوری است که برای پی بردن به محتوای هزل‌‌آمیزشان باید دقّت بیشتری کرد. نکتۀ جالب اینکه همین ظاهرِ به اصطلاح گول‌‌زننده، کندلی هریسچی را به اشتباه انداخته است، به‌طوری‌که طنزآمیز بودن توضیحش دربارة این قطعه کمتر از خود قطعه نیست. او می‌‌گوید: «هنگامی که خاقانی این شعر را می‌‌سروده، عمّه‌‌اش زن بیوه‌‌ای بوده موسیقی‌‌‌دوست و دف‌‌نواز که خوب پوشیدن و گشت و سیاحت را دوست می‌‌داشته و غذاهای خوب می‌‌پخته است» (هریسچی، 1374: 130). ظاهراً وی به مستعار بودن کلام توجّهی نکرده است.

سر انگشت می‌‌رزد بی‌بی
نای را دشمن است و دف را دوست
از پی یک نشان، دوم جامه
آفتاب است و زهره می‌‌طلبد
نپزد هیچ قلیۀ گزری

 

بر مه انگشت می‌‌گزد بی‌بی
بر ره دف همی‌‌وزد بی‌بی
لاجوردی همی‌‌رزد بی‌بی
در بر مه نمی‌‌خزد بی‌بی...
تابۀ شلغمی پزد بی‌بی
(همان: 809)

3. حماسۀ مضحک

نوع دیگر بورلسک، حماسۀ مسخره (mock epic) است که در آن موضوعی عوامانه با انشای عالی و کلمات فاخری بازگو می‌شود که خاصّ حماسه است. هدف این نوع، به مسخره گرفتن اعمال و رفتار پست و مبتذل است (همان: 59-60). در این قسمت باید از مصاف رستم و بهرام یاد کنیم که در آن، زبان و شیوۀ بیان حماسی برای موضوعی هزل‌آمیز و مضحک به کار گرفته شده است. رستم و بهرام، پسران قاضیی هستند که پس از پدر بر سر تقسیم مُهرها و شغل او با هم نزاع می‌کنند (عبدالرّسولی، 1357: 87 به نقل از شرح خاقانی). خود اسامی رستم و بهرام، بار حماسی دارند و تداعی‌کنندۀ نام دو شخصیّت اسطوره‌‌ای و حماسی (رستم، جهان‌پهلوان ایرانی، و بهرام یا بهرام چوبین، سردار معروف دوران هرمز، پسر انوشیروان) هستند. این نکته با توجّه به ایهام‌‌های هزل‌‌آمیز شاعر و نیز با توجّه به توصیفی که از رفتار این دو برادر می‌شود، مطلب را مضحک‌‌تر می‌سازد (خاقانی، 1388: 86).

برخی از ابیات قصیدۀ هزل‌آمیز زنان اهل بغداد نیز بدین شیوه‌اند (همان: 808-809).

4. طنز واژگانی

این قسمت مربوط به ایجاد طنز از راه بازی با کلمات می‌شود که شامل قلب اشیا و الفاظ، نقش یا تصحیف واژگان، انواع جناس، طرد و عکس است.

خاقانی در موارد بسیاری به مفاخره روی می‌‌آورد و در همان حال که به تمجید از خود سخن می‌‌گوید، سعی در تحقیر معارضان دارد؛ کسانی که هنگام حریفی جستن با او «آب مجارا ریخته‌‌اند»:

گوید این خاقانی دریامثابت خود منم                           هست خاقانی ولیکن از میان افتاده قا

(همان: 19)

پیداست که اگر «قا» از «خاقانی» بیفتد و کلمه به «خانی» به معنی چشمه بدل شود، چه بلایی بر سر معنای واژه می‌‌آید و مخاصم شاعر در مقابل او که «دریامثابت» است تا چه اندازه تحقیر می‌‌شود؛ و یا در نکوهش مجیر بیلقانی می‌‌گوید:

دیو رجیم آن‌که گشت دزد بیانم                             گر دم طغیان زد از هجای صفاهان

(همان: 356)

که «رجیم»، وارونه و قلب بعض واژۀ «مجیر» است.

قومی مطوّق‌اند به معنی چو حرف قوم                                  مولع به نقش سیم و مزوّر چو قلب کان

(همان: 313)

که علاوه بر بازی واژگانی در مصراع اوّل، در مصراع دوم، نقش یا تصحیف «سیم»، یعنی «ستم» و قلب «کان»، یعنی «ناک»، از باب استهزا و طنزند. نمونه‌‌های دیگر:

بر در خواجه از تظلّم خلق                                         بشنو آن نالۀ پراکنده

خواجه آزاد و تکیه‌گه کرده                                        بالش از بالش پر آکنده

(همان: 920)

فلسفه‌ستیزی خاقانی نیز گاه دست‌‌مایة ایجاد طنز می‌‌شود. در یکی از قطعات با التزام نام دو کتاب پور سینا، نجات و شفا، با جناس و ایهام هنرنمایی می‌‌کند و به ابن سینا و در کلّ به فلسفه طعنه می‌‌زند (همان: 899-900).

5. امور ممنوع (تابوهای جامعه)

5-1. عناصر دینی

خاقانی در امور دینی و عقاید مذهبی خود بسیار متعصّب است، امّا در برخی اشعار «ز زهد خشک ملول» می‌‌شود و سنایی‌وار به قلندریّات و اشعار مغانه روی می‌‌آورد:

مده جام فرعونیَم کز تزهّد
مرا آشکارا ده آن می که داری
من از باده گویم تو از توبه گویی
حریف صبوحم، نه سبّوح‌خوانم
مرا سجده‌گه بیت بنت‌العنب به

 

چو فرعونیان ز اژدها می‌‌گریزم
به پنهان مده کز ریا می‌‌گریزم...
مگو کز چنین ماجرا می‌‌گریزم
که از سبحۀ پارسا می‌‌گریزم
که از بیت امّ‌‌القری می‌‌گریزم
(همان: 289)

نمونه‌‌ای دیگر

سنگ‌فشان کنند خلق از پی دین به جمره در
ور به طواف کعبه‌اند از سر پای سرزنان
کعبه به زاهدان رسد، دیر به ما سبوکشان
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داور است

 

ما همه جان‌فشان کنیم از پی خم به می خری
ما و تو و طواف دیر از سر دل، نه سرسری...
بخشش اصل دان همه ما و تو از میان بری
داورتان خدای باد این همه چیست داوری

(همان: 428)

راز مستان از میان بیرون فتاد
زاهد کوه آستینی برفشاند
صوفی قرّا کبودی چاک زد
باد، دستار مؤذّن درربود

 

 

الصّبوح آواز از آن بیرون فتاد...
زو کلید خمْستان بیرون فتاد
ساغریش از بادبان بیرون فتاد
کعبتینی از میان بیرون فتاد
(همان: 474-475)

و از این دست است ابیاتی از قصیدۀ مبارزه با شیخ‌‌الشّیوخ بغداد (همان: 39-40).

5-2. ایجاد طنز با استفاده از تابوهای جنسی

از اشعار طنزآمیزی که با این روش ساخته می‌‌شوند، به عنوان هزلیّات و گاه خبیثات یاد می‌‌شود. دو رباعی هزل‌‌آمیز صفحۀ 711 دیوان از این دست است؛ نیز قصیدۀ زنان اهل بغداد:

اهل بغداد را زنان بینی
هاون سیم زعفران‌سایان
زعفران‌سای گشته هاون‌‌ها

 

طبقات طبق‌زنان بینی
فارغ از دستۀ گران بینی
تنگ چون تنگ زعفران بینی...
(همان: 809)

همچنین قطعه‌‌ای با ردیف «بی‌بی» که در قسمت ناسازگاری موضوع و شیوۀ بیان (بورلسک) از آن یاد کردیم، می‌‌تواند در این بخش هم جای بگیرد.

6. نفرین و دشنام

دشنام از اصلی‌‌ترین ابزارهای هجاگوست. به قول سوزنی، در هجا «مرغ بریان و حلوا و حریر» نمی‌‌دهند، بلکه وارد شدن بدین عرصه، فحش و ناسزا و دشنام در پی دارد (سوزنی، 1338: 44 و 45). شاعران حتّی ممکن است بزرگان را نیز تهدید به هجو کنند و آن بیشتر زمانی است که امیران در دادن صله، سستی ورزند. نمونه را خاقانی در قطعه‌‌ای برای گرفتن صله از امیر اسدالدّین ـ که از دوستانش بوده و ابیات متعدّدی در مدح او سروده است ـ نخست از درٍ مدح همراه با حُسن طلب وارد می‌‌شود، لیکن در ابیات پایانی ـ البتّه به مزاح ـ هشدار می‌‌دهد که اگر خواسته‌‌اش را نگیرد، امیر را دشنام خواهد گفت (خاقانی، 1388: 850). تهدید به هجو برای دریافت صله را در دیوان انوری نیز می‌‌بینیم (انوری، 1376: 560).

امیران هم می‌دانند که شاعرانی چون خاقانی، سخنورانی بسیار پرتوان‌اند و همچنان‌که در مدح، پایۀ تخت ممدوح را به فلک‌الافلاک می‌‌رسانند، هنگام هجا و دشنام نیز ممکن است آنان را به خاک مذلّت بنشانند و عرضشان بر باد دهند؛ به همین دلیل معمولاً به خواستۀ آنان توجّه دارند. چنانکه در همین مورد، امیر اسد شتران طلب‌شده را برای خاقانی می‌‌فرستد:

میر چون هفت بیت من خوانده ست                             ده شتر بارگیر فرموده ست

(خاقانی، 1388: 851)

از کسانی که گاه هدف دشنام خاقانی قرار می‌‌گیرد، ابوالعلای گنجوی است که علی‌‌الظّاهر استادش هم بوده است:

از لگد حادثات سخت شکسته دلم
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
رنج دلم را سبب گردش ایام نیست

 

بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا
کآب ز پس می‌خورد بر صفت آسیا
فعل سگ غرچه هست قدح خر روستا
 (همان: 38)

اشعاری از این دست که در آنها خاقانی، خصمان را نکوهش می‌کند، در دیوان او فراوان نمونه دارد؛ برای نمونه، می‌‌توان اشاره کرد به بسیاری از ابیات قصیدۀ:

کژخاطران که عین خطا شد خطابشان

 

مخراق اهل مخرقه مالک‌رقابشان
(همان:328)

7. استفاده از اصطلاحات و باورهای عامیانه

این قسمت شامل تأثیراتی می‌شود که شاعر از پیرامون خود گرفته است؛ چیزهایی که در بین عامّۀ مردم و در میان جامعه رواج دارد؛ شامل اصطلاحات و ضرب‌‌المثل‌‌ها و تمثیل‌‌ها و برخی عقاید و باورهای موجود در میان عوامّ. این‌گونه سخنان آن‌گاه که با کلام فاخر ادبی در‌‌آمیزند، جذّابیّت خاصی می‌یابند. این مقوله در دیوان خاقانی به وفور یافت می‌‌شود، که در مواردی نیز از چاشنی طنز برخوردار است.

من آن دو لفظ مثل سازم از کلام عوام                           به وقت آنکه ز هر شوخ‌چشمم آید خشم

که مرد را زه چشم است بسته تا ره ...ن                         که چون درید زه ...ن بریده شد زه چشم

(همان: 903)

او در شعری، «ز بخت نگون‌طالع اندر شگفت» می‌شود و این نگون‌‌بختی را با استفاده از برخی باورها و عقاید عامیانه، با لحنی طنزآمیز بیان می‌‌کند:

من که خاقانی‌‌ام نموداری
سر خر کاو به خواب در بخت است
پس به بیداری آزمایش را

 

مختصر دیده‌‌ام ز طالع خویش
دورتر دیده‌ام ز طالع خویش
 سر خر دیده‌ام ز طالع خویش...
(همان: 890)

یکی دیگر از عبارات عامیانۀ طنزآمیز، اصطلاح «شکر شیرین کردن» است، که در طعنه زدن به کسی و به صورت تهکّم یا مجاز به علاقۀ تضادّ به کار می‌‌رود. «این اصطلاح در معنی خودشیرینی کردن است» (جمال خلیل شروانی، 1366: 635).

رخ ترش داری که من خوبم، شکر شیرین کنی                                  چون ترش باشی به تو شیرین‌‌روان خواهم فشاند

(خاقانی، 1388: 597)

8. تحقیر

در این روش، طنزپرداز سعی دارد کسی یا چیزی را که هدف انتقاد خود قرار داده است کوچک کند و جایگاهش را پایین‌‌تر از آنچه هست نشان دهد. می‌‌توان گفت این امر در طنزهایی رخ می‌‌دهد که بیشتر جنبۀ شخصی دارند. او در نکوهش و تحقیر خصم قزل‌ارسلان می‌گوید:

گر خصمش امیر مصر گردد
پندار سرِ خر و بُن خار
انگار خروس پیرزن را

 

کاو را عدن عمان ببینم
در عرصۀ بوستان ببینم
بر پایۀ نردبان ببینم
(همان: 269)

نیز:

خواجه بر استر رومی خر مصری می‌‌دید
تو به قیمت ز خر مصر نه‌‌ای کم به یقین
آن خر مصر عتابی‌ست وز اطلس جُل او

 

گفتم از صد خر مصری‌ست بهْ آن دُلدُل تو
نه ز بانگ خر مصری‌ست کم آن غلغل تو
تو خر اطلسی و هست عتابی جل تو
                                (همان: 197).

در نکوهش اعرابیان:

کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانک
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرو

 

چشمۀ حیوان به تاریکی گروگان دیده‌‌اند
مهرۀ جان‌دارو اندر مغز ثعبان دیده‌اند
                              (همان: 95).

 نیز  در نکوهش وطواط گوید:

ای بلخیک، سقط چه فرستی به شهر ما
آیی چو سیر کوبۀ رازی به بانگ و نیست
بدنثری و رسائل من دیده چند وقت
موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید

 

چندین سقاطۀ هوس‌افزای عقل‌کاه
جز بر دو گوپیازۀ بلخیت دستگاه...
کژنظمی و قصاید من خوانده چند گاه
دیوانت همچو چشم غزالان شده سیاه...
(همان: 919)

9. عناصر بلاغی

9-1. تشبیه

در اینجا تشبیه را به دو بخش تقسیم کرده‌ایم: یکی تشبیه به امور ناسازگار و حیوانات، و دیگری تشبیهی است که علاوه بر این موارد، با مقایسه هم توأمان است (مقایسه از راه تشبیه).

9-1-1. تشبیه به حیوانات و امور ناسازگار

یکی از کسانی که چند بار با این شیوه هدف تیر هجو خاقانی قرار گرفته، رشید وطواط است. خاقانی بارها از راه این شگرد، رشید را «زیبا، زشت گفته است»:

این گربه‌چشمک این سگک غوری غرک
با من پلنگ‌سارک و روباه‌طبعک است
خُنبک زند چو بوزنه چُنبک زند چو خرس
خرگوشک است، خنثی و زن‌مرد در دو وقت بوده سگ درِ من و اکنون به بخت من

 

سگسارک مخنّثک زشت کافرک
این خوک‌گردنک سگک دمنه‌گوهرک
این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
شیرک شده‌ست و گرگک و از هر دو بدترک
 (همان: 780)

ابیات این شعر تا پایان بر همین منوال است و شاعر با تشبیه مهجوّ به حیوانات و همچنین نسبت دادن اعمال و رفتاری که از شأن انسانی به دور است، کاملاً او را خوار می‌‌سازد. اگر شاعر فقط با تشبیه در پی خوارداشت مهجوّ می‌‌بود، قطعاً کاری با این قدرت و هجوی با این تأثیر پدید نمی‌‌آمد. استفاده از کاف تصغیر جزو عواملی است که موجب زیبایی هرچه بیشتر کلام و نیرومندی طنز آن شده است. این کاف‌‌های تصغیر و یا تحقیر، یادآور جثّۀ کوچک رشید هم هست که شاعر آن را از نظر دور نداشته است. «تخلّص رشید به وطواط، از بابت کوچکی جثّۀ او بود؛ چه وطواط نام مرغی است از جنس پرستو و این خردی جثّۀ او هم موجب ایجاد بعضی مطایبات گردیده است» (صفا، 1363، ج 2: 628).

هستند افراد کولی و مسخره که در کوچه و خیابان پرسه می‌‌زنند و گاهی به دلیل رفتار و حرکات مضحکشان مورد توجّه عامّۀ مردم و به‌ویژه کودکان قرار می‌‌گیرند، به‌طوری‌که کودکان دنبالشان راه می‌‌افتند و می‌‌خندند و آنها را به سخره می‌‌گیرند، و به اصطلاح، اینان «بازیچۀ کودکان کوی» می‌‌شوند. شاعر، فلک کژرفتار را با تصویر بسیار جذّابی به این لودگان مانند کرده است:

منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را
فلک به مسخرۀ مست پشت خم ز فتادن
به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر

 

ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
ز زخم سیلی مردان کبود گردن پستش
به روز مشعلۀ تابناک داده به دستش
                       (خاقانی، 1388: 891)

9-1-2. مقایسه از طریق تشبیه

در برخی موارد، هنگامی که شاعر مهجوّ را به حیوانات و یا به امور ناپسند تشبیه می‌‌کند، دو عنصر مثبت و منفی را در کنار هم می‌‌آورد و همراه با تشبیه، آن دو را با هم مقایسه می‌‌کند و یا اینکه مخاطب خود را به مقایسه وامی‌‌دارد. این مقایسه گاه با خود شاعر است، یعنی سخن و جایگاه حاسدان را در مقابل کلام و جایگاه خود قرار می‌‌دهد و سرانجام با تشبیهی ناساز، همه چیز را به نفع خود به پایان می‌‌برد. بسیاری از ابیات قصیده‌‌ای با مطلع زیر، بدین گونه‌‌اند:

مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیَند                         با من قران کنند و قرینان من نیَند

(همان: 174 و 175)

و یا برخی اشعاری که در خوارداشت رشید وطواط گفته است:

این غر غرچه که جغد دمن است
چون کلاغ است نجس‌خوار و جسور
نیست در قصر شهان شاهین‌وار
نیست طغرل‌شرف و عنقانام

 

نیست او را چو همای اصل کریم
چون خروس است زناکار و لئیم...
هست بر کنگره‌ها کنگر دیم
هست هدهدلقب و کرکس‌خیم...
(همان: 903)

9-2. ارسال مثل و تمثیل

ارسال مثل آن است که عبارت نظم یا نثر را به جمله‌‌ای بیارایند که مَثل یا شبه‌مثل، و متضمّن مطلبی حکیمانه است و این صنعت همه جا موجب آرایش و تقویت بنیۀ سخن می‌‌شود. گاه باشد که آوردن یک مثل در نظم یا نثر و خطابه و سخنرانی، اثرش در پروراندن مقصود و جلب توجّه شنونده بیش از چندین بیت منظوم و چند صفحه مقاله و رساله باشد (همایی، 1385: 229). تمثیل نیز به‌جای هجا می‌‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد، به‌طوری‌که صاحب اسرارالبلاغه می‌‌آورد: «و إن کان ذمّاً کان مسُّه اوجع و میسمُه الذَع و وقعَه أشدّ و حدّهُ أحد» (جرجانی، لا ت: 97).

 داستان طنزآمیز کور کوفی و حور عجمی(همان: 836) و تمثیل برای پرهیز از مصاحبت ناجنس:

به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان کاوّل

 

وضو باطل کند و آخر ندارد نارپستانی
(همان: 412)

و یا هجو و تحقیر رشید وطواط و به سخره گرفتن سخنان کم‌مایۀ او همراه با تمثیلی هزل‌آمیز (همان: 931) از نمونه‌های کاربرد این شگرد در سخن خاقانی هستند. او در شعری، از استرداد مِلکی ـ که گویا پیش‌تر، شاه صله به او داده بود ـ گله‌مند است، امّا برای حفظ ظاهر می‌‌گوید اعتراضش خطاب به شاه نیست و مَثل ماه و خورشید را به کار می‌برد که خورشید اگر نوری به ماه می‌دهد آن را بازمی‌‌ستاند؛ بدین ترتیب با تشبیه شاه به خورشید از زهر سخن خود می‌کاهد، ولی در بیت بعد، غیرمستقیم و از طریق تمثیل، طعنه‌‌ای چست می‌‌زند و زیرکانه ممدوح لئیم خویش را به سگ تشبیه می‌‌کند:

طفل می‌‌نالید یعنی قرص رنگین کوچک است

 

سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
(همان: 87)

9-3. اغراق و بزرگ‌نمایی

ایجاد طنز از راه اغراق، از شگردهای برجسته طنزآفرینی در دیوان خاقانی است. در این زمینه می‌توان به شوخی‌های مضحک و هجوآمیز شاعر با پدرش اشاره کرد که توصیفات اغراق‌آمیز دارد (همان: 892). همچنین درمورد آل‌غانم یا غانمیان از زبان خود این گروه، اصل و نسبشان را به شیوه‌ای اغراق‌آمیز به سخره می‌گیرد:

ز آل غانِم اگرچه نفعی نیست
وای عالم اگر فکندی حقّ
وقت آن کز نسب نهد خود را
اوّل از شیر سرخ لاف زند

 

باری آسوده‌‌اند عالمیان
کار عالم به دست غانمیان
از ملایک نهد نه ز آدمیان
پس برآید سگ سیه ز میان
 (خاقانی، 1388: 915)

خاقانی چند بار عزم سفر خراسان می‌‌کند که هر بار به مشکلی برمی‌‌خورد. یک بار که به ری می‌رسد، دچار بیماری سختی می‌‌شود و در نتیجه قصیده‌‌ای در مذمّت آب و هوای ری می‌‌سراید. در ابیات پایانی این قصیده، با اغراق، تصویر طنزآمیز بسیار زیبایی ایجاد شده است. شاعر که از دست وبای ری گریزان است و می‌خواهد جان خود را نجات دهد، می‌‌بیند که حتّی عزرائیل هم ـ که فرشتۀ مرگ است و همگان از وی می‌هراسند ـ در مقابل ری ضعیف و ناتوان است و سراسیمه می‌‌گریزد.

ری در قفای جان من افتاد و من به جهد
دیدم سحرگهی ملک‌‌الموت را که پای
گفتم تو نیز؟! گفت چو ری دست برگشاد

 

جان می‌‌برم که تیغ اجلّ در قفای ری
بی کفش می‌‌گریخت ز دست وبای ری
بویحیی ضعیف چه باشد به پای ری؟
 (همان: 444)

9-4. تناقض

ناسازگاری در بخش‌‌های یک سخن را شامل می‌‌شود و یا تصویری چنان ترکیب شده باشد که عناصر آن یکدیگر را نقض کنند. شفیعی کدکنی تناقض را محور تعریف همۀ طنزهای واقعی می‌‌داند (1385: 14). البتّه منظور ایشان بیشتر طنزهایی است که به تابوها حمله می‌‌کنند. از نمونه‌های کاربرد تناقض‌های طنزآمیز در سخن خاقانی، این ابیات در نکوهش آثار بوعلی است:

خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر

 

خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
دور از شفا نشین که شفایی‌ست بس سقیم
(همان: 900)

تصویر متناقض ابیات که با توجّه به نام دو کتاب ابن سینا ایجاد شده است، کاملاً پیداست: نجاتی که مهلک است و شفایی که سقیم.

نمونۀ دیگر تصویر متناقض زیبا در شوخی با خواجه اسعد ـ یکی از بزرگان معاصر با شاعر ـ است. شاعر، حالت او را پس از باده‌نوشی به سخره گرفته است:

خواجه اسعد چو می‌ خورد پیوست
پارساروی هست، لیکن نیست

 

طرفه شکلی شود چو گردد مست
قلتبان‌شکل نیست، لیکن هست
(همان: 847)

نیز از باب تهکّم و با تصویری متناقض و مضحک می‌‌گوید:

پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده

 

ماکیان بر در کنند و گربه در زندان‌سرا
(همان: 2)

9-5. تلمیح

ایجاد طنز از راه تلمیح می‌‌تواند به دو صورت شکل بگیرد: یکی اینکه با اشاره به مثل و داستان و... در بافتی طنزآمیز، بر جذابیّت و طنز مطلب بیفزاییم، و دیگر اینکه خود تلمیحی که به کار می‌‌بریم، دارای طنز باشد. شاهدی که در اینجا می‌آوریم، از نوع دومی است؛ یعنی با اشاره به داستانی طنزآمیز، بافت ابیات جنبۀ طنز به خود گرفته است:

درزیی صدرۀ مسیح برید

 

علمش برد و گفت گوش خر است
(همان: 67)

توضیح اینکه «عیسی(ع) پیوسته جامۀ پلاس پوشیدی. ترسایی اندیشید که ذرّه‌‌ای از سندس برای بدن او بدوزد. نزد درزی رفت و گفت از این سندس جامه‌‌ای بدوز و چیزی از آن برمگیر. چون ترسا آمد که جامه بازستاند، شاگرد درزی با استاد کینه داشت؛ به ترسا گفت: که استاد از پارچه دزدیده، و استاد فوراً آن قطعه را به شکل گوش خر ساخت و به ترسا گفت: این را برای تبرّک به شکل گوش خر ساختم و نگه داشتم» (سجّادی، 1389: ذیل درزی).

 

9-6. تعریض

تعریض از انواع کنایه است. می‌‌توان گفت که تعریض معمولاً با طعنه و ریشخند همراه است و «جمله‌‌ای است اِخباری که مکنیً‌عنه آن هشدار به کسی یا نکوهش یا تنبیه و یا مسخره کردن باشد. از این رو مخاطب را آزرده می‌کند» (شمیسا، 1379: 243). خاقانی بارها به برتری سخن خود بر برخی شاعران بزرگ اشاره کرده و به آنان طعنه زده است. شاعر در قطعه‌‌‌‌ای، علّت نرفتن خود را به دربار، همراه با تعریض و نیش و کنایه بیان می‌‌کند و به طور ضمنی به شاه می‌‌فهماند که هنگام صله دادن رعایت حالش را بکند:

ای شاه دو معنی را نامد به تو خاقانی
یا خاطر او نارد مدحی که دلت گیرد

 

کاندر دل ازآن هر دو ترسی است که جان کاهد یا همّت تو ندهد مالی که دلش خواهد
 (خاقانی، 1388: 867)

و باز در تعریض به فلاسفه ‌‌گوید:

فلسفی‌دین مباش خاقانی
این چو طوطی بود مهّوس و آن

 

که صلاح مجوس به زان است
چون خروسی که طبعش احسان است
 (همان: 847)

اَکثم بن صفی، از خطیبان دورۀ عرب جاهلی، در یکی از وعظ‌‌هایش جمله‌‌ای دارد که می‌‌گوید: «شرّ البلادِ بلادٌ لا امیرَ بها» (زکی‌صفوت، 1933: 21). متنبّی هم با اندکی تغییر، این عبارت را به کار برده است و می‌‌گوید: «شرّ البلاد مکانٌ لا صدّیق به» (متنبّی، 1983: 333). به نظر می‌‌‌‌رسد خاقانی نیز در بیتی که در آن شروان را شرّ البلاد دانسته، به جملۀ اکثم نظر داشته است، که در این صورت قطعاً تعریضی بر حکومت منطقۀ شروان و امیر آن منطقه است:

یا رب از این حبس‌گاه بازرهانش که هست

 

شروان شرّ البلاد خصمان شرّ الدّواب
 (خاقانی، 1388: 45)

کلام غیرمستقیم و طعنه‌‌وار در بسیاری مواقع گیراتر و مؤثّرتر از کلام مستقیم و صریح است. نمونه‌‌ای دیگر:

خواجه در من درِ نیکی دربست
او بدی گوید و آن را شاید
او به من گوهر خود بنموده ست

 

چه کنم لب به بدی نگشایم
من نکو گویم و این را شایم
من بدو گوهر خود بنمایم
(همان: 755)

نتیجه‌‌گیری

دیدیم که در لابه‌لای اشعار سنگین خاقانی طنزی نهفته است که با لحنی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه به دور از سنگینی و پیچیدگی همیشگی کلام او است. در متن نوشتار، حدود پانزده شگرد معرّفی شد که در سروده‌های خاقانی، ایجاد طنز از طریق آنها صورت گرفته است؛ تهکّم، بورلسک، طنز واژگانی، بهره‌گیری از باورداشت‌‌های عامیانه، کاربرد تابوها، تعریض، تحقیر از مهمّ‌ترین آنهاست. نکتۀ مهمّی که از بررسی شگردهای طنز خاقانی مشخّص شد و در نمونه‌‌های بررسی‌شده نیز آن را نشان دادیم، این بود که میزان استفاده از این شگردها، با توجّه به نوع کلام و فضا و بافت و هدفی که دنبال می‌‌کند، متفاوت‌‌ است؛ و در موقعیّت‌‌های متفاوت، لحن کلام هم متفاوت می‌‌شود

مراجع

انوری، محمّد بن علی (1376)، دیوان، به تصحیح محمّدتقی مدرّس رضوی، چاپ چهاردهم، تهران، علمی و فرهنگی.

جرجانی، عبدالقاهر (بی­تا)، اسرارالبلاغه فی العلم البیان، تحقیق السّیّد محمّد رشید رضا، مصر، المکتبة التّوفیقیّة.

جمال خلیل شروانی (1366)، نزهة المجالس، چاپ محمّدامین ریاحی، تهران، زوّار.

حلبی، علی‌اصغر (1364)، مقدّمه‌‌ای بر طنز و شوخ‌‌طبعی در ایران، چاپ اوّل، تهران، پیک.

خاقانی، افضل‌‌الدّین بدیل (1357)، دیوان خاقانی شروانی، چاپ علی عبدالرّسولی، تهران، خیّام.

ـــــــــــــــــــــــــ (1387)، تحفة العراقین (ختم الغرایب)، به کوشش علی صفری آق‌قلعه، چاپ اوّل، تهران، میراث مکتوب.

ـــــــــــــــــــــــــ (1388)، دیوان، با تصحیح، مقدّمه و تعلیقات سیّد ضیاءالدّین سجّادی، چاپ نهم، تهران، زوّار.

زکی‌صفوت، احمد (1933)، جمهرة خطب العرب فی عصور العربیّة الزّاهرة، الطبعة الاولی، القاهره، مطبعة المصطفی البابی الجلی.

سجّادی، ضیاء‌‌الدّین (1389)، فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی، دو جلد، چاپ سوم، تهران، زوّار.

سوزنی سمرقندی، محمّد بن علی (1338)، دیوان، به تصحیح ناصرالدّین شاه‌حسینی، چاپ اوّل، تهران، امیرکبیر.

شفیعی کدکنی، محمّدرضا (1388)، این کیمیای هستی (مجموعة مقاله‌‌ها و یادداشت‌‌ها)، به کوشش ولی‌الله درودیان، چاپ سوم، تبریز، آیدین.

شمیسا، سیروس (1379)، بیان، تهران، فردوس.

صفا، ذبیح‌‌الله (1363)، تاریخ ادبیّات ایران، چاپ دوم، تهران، فردوسی.

فولادی، علیرضا (1386)، طنز در زبان عرفان، چاپ اوّل، تهران، فراگفت.

کاسب، عزیزالله (1366)، چشم‌‌انداز تاریخی هجو، چاپ اوّل، تهران، تابش.

کزّازی، میرجلال‌‌الدّین (1388)، گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی، چاپ دوم، تهران، مرکز.

ــــــــــــــــــــــ (1376)، سوزن عیسی، چاپ اوّل، تهران، دانشگاه علّامه طباطبایی.

کندلی هریسچی، غفّار (1374)، خاقانی شروانی (حیات، زمان و محیط او)، ترجمۀ میرهدایت حصاری، چاپ اوّل، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

المتنبّی (1983)، دیوان، بیروت، دار بیروت.

میرصادقی، میمنت (1385)، واژنامۀ هنر شاعری (فرهنگ تفصیلی اصطلاحات فنّ شعر و سبک‌‌های آن)، چاپ سوم، تهران، کتاب مهناز.

نیکوبخت، ناصر (1380)، هجو در شعر فارسی، چاپ اوّل، تهران، دانشگاه تهران.

همایی، جلال‌‌الدّین (1385)، فنون بلاغت و صناعات ادبی، چاپ بیست و پنجم، تهران


:: موضوعات مرتبط: شگردهای طنزآفرینی خاقانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 27 شهريور 1394 | نظرات ()